تصور و تصویر نیما از خودش
1392/11/7

نیما یوشیج چه تصور و تصویری از خودش داشت؟ خودش را چه‌گونه می‌پنداشت و چه‌گونه می‌دید؟ چه برداشتی از شخصیت و زندگی‌اش داشت؟ خود را مأمور انجام دادن چه وظیفه‌ها و رسیدن به چه هدفهایی می‌دانست؟ در این نوشته می‌کوشم تا به این پرسشها بر اساس نوشته‌هایی که او درباره‌ی خودش نوشته و معدود شعرهایی که در آنها خودش را به تصویر کشیده، پاسخ دهم و...


نامزدی ناکام
1392/10/26

آق‌داییم بیست‌ودوسالش تمام شده بود و گلن‌آغام عزمش را جزم کرده بود که برای شاپسر دسته‌گلش زن بگیرد. چندماهی بود که دنبال پیدا کردن عروس مناسب بسیج شده بود، هی به این در و آن در می‌زد تا بلکه دختر همه‌چیزخانمی پیدا کند. به آخان جهود هم که پارچه‌فروش دوره‌گرد مورد اعتماد اهل محل بود و...


پرسش از مرگ
1392/10/26

نشسته بودم و با مرگ می‌زدم ودکا
و تندوتند به هم می‌زدیم مستانه
پیاله‌های پر از آب آتش‌افشان را
سوآل کردم از او:
رفیق! از تو چرا زندگان هراسانند؟...

 


غلام‌رضا سمیعی
1392/10/26

آخرین جمعه‌ی فروردین بود. رفته بودم امام‌زاده عبدالله، سر مزار بهترین دوست دوران کودکی‌ام که آخرهای فروردین چند سال پیش در یک تصادف رانندگی کشته شد. بعد از این‌که یک‌ساعتی سر مزارش بودم و به خاطرات روزهای خوشی که با هم داشتیم فکر کردم و افسوس نبودنش را خوردم، باهاش وداع کردم و...


زندگی کوتاه است
1392/10/26

دوستانی که فیلم "زندگی" به کارگردانی کوروساوا را دیده‌اند، حتماً این صحنه‌ی یادمان فیلم را به خاطر دارند که در شبی برفی، "واتانابه" تنها در پارک روی تاب نشسته و درحالی‌که برف می‌بارد، ترانه‌ی "زندگی بس کوتاه است" را می‌خواند. قطعه‌ی زیر را تحت تأثیر این صحنه و با الهام از این ترانه سروده‌ام.


شب یلدا
1392/9/30

شب یلدای سال 1320 بود- شب چله‌ی بزرگ زمستان سالی که قوای متفقین ایران را اشغال کردند. همه زیر لحاف کرسی، دور هم نشسته بودیم، گل می‌گفتیم گل می‌شنفتیم: گلن‌آغام که دلم ضعف می‌رفت برای مهربانی و خوشرویی و خوش‌تعریفیش، و دلم غنج می‌زد برای آشها و آبگوشتها و کوفته‌های جانانه‌ای که می‌پخت و ...


سکوت
1392/9/16

در قلب هر سکوت سرودی‌ست رازناک
خنیاگر ترانه‌ی افسوسهایمان
سرمی‌کشد از آتش خاموش یادها
ناگفته‌های خاطره را می‌کند بیان.
...


شانزده‌ آذر
1392/9/16

از ماجرای شانزده آذر در اوایل پاییز سال پنجاه- یعنی زمانی که شانزده ساله بودم- خبردار شدم. مهدی شوشتری که در مهرماه آن سال از قضای روزگار همکلاسی بغل‌دستی‌ام شده و تنها همکلاسیمان بود که کله‌اش بوی قرمه سبزی می‌داد و بچه‌ی سیاسی خیلی روشنی بود که حافظه‌ای استثنایی داشت و تمام ماجراهای سیاسی صد سال اخیر ایران را با تمام جزئیاتشان می‌دانست...


میان گریه می‌خندم
1392/8/28
حافظ باورمند به این باور بود که حتا اگر دلمان از غم خون است می‌بایست چون جام شراب خندان‌لب و خوش‌رو باشیم، نه این‌که تا زخمی و دردی و رنجی نصیبمان می‌شود چون چنگ بنالیم و فغان کنیم...

مرثیه در سوگ ساز شکسته
1392/8/23
ای ساز بی‌نوای شکسته
ای تارهای روح تو از هم گسسته
دردا و حسرتا که شدی دفن در سکوت
حال‌آن‌که بود قلب تو سرشار از سرود
...

صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33| |34|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا