شعر عاشقانهای تمام هستی مرا درون موجهای تندپوی خویش غرق کرده است
شعر عاشقانهای که قلب من در آن گرفته جا
عاشقانهای برای تو
عاشقانهای برای ما.
□
گاه فکر میکنم که زندگی بدون عشق بیگمان
چیز پوچ و مضحکیست
چیز سرد و تیرهای که قلب او نمیتپد
چیز مردهای که مرگ میتراود از وجود صلب و سنگیاش
زندگی گل شقایقیست باصفا که عشق آب و رنگ اوست
زندگی کبوتریست اوجزی که عشق میدهد به او توان بال و پر زدن
زندگی ستارهایست رهنما که هست تابناکیاش از عشق.
□
گاه فکر میکنم که ما در این جهان بیپناه غرق فاجعه، بدون عشق
چیستیم و کیستیم
و چهگونه قادریم زندگی کنیم
بعد فکر میکنم
عشق واپسین پناهگاه قلب خسته است
عشق پر گشودن پرندگان بالبسته است
عشق مرهم جراحت روان دردمندان دلشکسته است.
□
ما در این شب سیاه در کنار هم به سوی صبحدم روانهایم
در طنین گامهای ما سرود اشتیاق موج میزند
من پر از گدازههای شعرهای عاشقانهام
تو به من نگاه میکنی پر از صفای دوستی
و در عمق آفتابی نگاه بامدادیات
رمز و راز دلنواز مهربانی است
و حضور تابناک تو برای من
ای چراغ دلفروز زندگی!
چشمهسار شادمانی است.
□
حس من به من همیشه راست گفته است
حس من به من همیشه گفته زندگی بدون عشق
خانهای بدون پنجرهست
آشیانهای بدون روشنایی است
کوچهای بدون خانه است
کوچهای که هیچ رهروی از آن نمیکند عبور
کوچهای که انتهای تنگ آن همیشه با جدار آجری یأس بسته است.
□
شاید آن گل شقایقی که بر لبان سرخ تو شکفته است
شاید آن کبوتری که میپرد در آسمان آبی تبسمت
شاید آن ستارهای که در نگاه بیکرانهی تو غرق تابش است
قلب عاشق من است
استعارهی تمام عشقهای پاک و تابناک این جهان
استعارهای برای عشق خالصانهی زمین به آسمان
استعارهی بدیع شعرهای عاشقانهی همیشه رهروان.
□
شعر عاشقانهای تمام هستی مرا درون موجهای تندپوی خویش غرق کرده است
شعر عاشقانهای که قلب من در آن گرفته جا
عاشقانهای برای تو
عاشقانهای برای ما.
مهر 1393
|