ابواسحاق حلاج شیرازی- مشهور به شیخ اطعمه- در دهههای انتهایی سدهی هشتم و دهههای ابتدایی سدهی نهم خورشیدی میزیست. بعضی از تذکرهنویسان نامش را جمالالدین نوشتهاند ولی با استناد به یک رباعیاش میتوان حدس زد که شاید نامش جلال یا جلالالدین بوده:
ای حلقه به گوش سفرهات طوق هلال
پرداختهای هریسه در عین کمال
هر کفچه که میزنی به طاس روغن
گویی تو که زنده میشود روح جلال
او در شعر "بسحاق" تخلص میکرد که مخفف ابواسحاق است. ظاهراً ابواسحاق کنیهاش بوده و بسحاق تخلص شاعریاش، و چون احتمالاً پیشهاش پنبهزنی بوده به حلاج مشهور بود. در شعرهایش گاهی خود را بسحاق میخواند و گاهی بسحاق حلاج. نمونه:
منصور اناالحق گفت، بسحاق اناالحلوا
وین معنی حلوایی، وان دعوی حلاجی
□
شمیم قلیه دمد تا قیامت، ای بسحاق!
ز هر گفلی که دمد از گفل معطر ما
□
عصرها باید که تا بسحاق حلاجی دگر
مادح حلوا شود یا مدحخوان بکسمات (1)
□
حلوای پشمک، خوشتر توان خورد
در دستگاه بسحاق حلاج
□
چه کم گردد گر از خوان نوالت (2)
ببندد زلهای بسحاق حلاج (3)
□
در رسالهی "خوابنامه" هم چنین نوشته:
"این مقبرهی بسحاق حلاج است و من در این قبر مونس او خواهم بود."
و چون در شعرهایش به توصیف انواع غذاها میپرداخت و دیوان شعرش خوان فراخ انواع خوردنیها بود، لقب "اطعمه" به او داده بودند. خودش هم در چند بیت از شعرهایش خود را "شاعر اطعمه" و شعرش را "شعر اطعمه" خوانده. نمونه:
خوان چو نهی بنه عیان، "شاعر اطعمه" بخوان
لوتخوران به هم نشان، دو سه چهار و پنج و شش (4)
□
وگر اشراف و اکابر برسانند ز جود
شاعر اطعمه را جایزههای کجری (5)
□
در نصابی گفتهای، بسحاق! شعر اطعمه
کز سر این سفره معمورند خلق بحر و بر
□
بس که شیرین گفتهای، بسحاق! شعر اطعمه
خردهی قند و نباتت در دهن خواهم فشاند
به احتمال زیاد زادهی شیراز بود و به ولایت فارس و شهر شیراز و آب رکنی (رودخانهی رکنآباد) و مصلا(حافظیه) و سعدیهاش دلبستگی ویژهای داشت که در شعرش هم نشانههایش آشکار است. نمونه:
قند بسحاق گر از فارس به دریا افتد
موج شربت بکند بیخ سرای کجری
□
همچو بسحاق ز شیراز برای بغرا (6)
تا به حدیست مرا میل خراسان که مپرس
□
از شوق آب رکنی و ذوق برنج زرد (7)
همچون قلندران به مصلا نشستهام
□
گر آب رکنی بایدت از کوزهی نو دمبهدم
از بوی صحن چرب خود تقصیر با سقا مکن
□
یا رفتهام به سعدی و در آستان شیخ
با نان گرم و ارده و حلوا نشستهام
□
اگرچه خلق جهان پایبند ترکانند
حلاوتیست در این لولیان شیرازی
تاریخ تولد و طول عمرش چندان مشخص نیست ولی میدانیم که در دوران حکمرانی گورکانیان و در زمان حکومت سلطان میرزااسکندر پسر سلطان عمرشیخ و نوهی تیمور گورکانی، بسحاق از شاعران دربار و از ندیمان او بود. دولتشاه سمرقندی در این باره چنین روایت کرده: "حکایت کنند که به روزگار پادشاهزاده اسکندر ابن عمر ابن شیخ میرزا، ابواسحاق همواره ندیم مجلس بود و چند روزی به مجلس پادشاه حاضر نشد. روزی که به مجلس آمد شاهزاده پرسیدکه "مولانا چندین روز کجا بودی؟" (بسحاق) زمین خدمت بوسید و گفت: "ای سلطان عالم! یک روز حلاجی میکنم و سه روز پنبه از ریش برمیچینم" و این بیت فرمود:
منع مگس از پشمک قندی کردن
از ریش حلاج پنبه برداشتن است.
... و میگویند مولانا ابواسحاق ریش دراز داشته، از قاعده بیرون."
عمرش هم با توجه به این بیتش احتمالاً نسبتاً دراز بوده و به دوران پیری رسیده:
چنان بر دنبهی فربه زند بسحاق در پیری
که خود دارد گمان آن که در سن شباب استی
چند تن از شاعران نامدار همدورهی بسحاق در آثارشان از او یاد کردهاند، یا دربارهی معاشرتشان چیزی ثبت شده. یکی از آنها شاه نعمتالله ولی کرمانیست که شیخی بانفوذ و سرشناس بود و چند سفر به شیراز کرده بود. رضاقلیخان هدایت در "مجمعالفصحا" دربارهی رابطهی بسحاق و شاه نعمتالله ولی چنین نوشته:
"... شیخ ابواسحاق مرید و معتقد شاه نعمتالله ولی بود و بعضی کلمات شاه را به صورت فکاهی تضمین میکرد و به ایهام و استعاره، اصطلاحات و کلمات اطعمه و اغذیه را میآورد، از آن جمله چون شاه نعمتالله به اسلوب مغربی این غزل را گفت که
گوهر بحر بیکران ماییم
گاه موجیم و گاه دریاییم
ما به آن آمدیم در عالم
تا خدا را به خلق بنماییم
بسحاق در جواب گفت:
رشتهی لاک معرفت ماییم (8)
گه خمیریم و گاه بغراییم
ما از آن آمدیم در مطبخ
که به ماهیچه قلیه بنماییم" (9)
ظاهراً پس از سرودن این نقیضه، ملاقاتی هم بین ایندو، در ماهان کرمان رخ داد و از این ملاقات گفتوگویی جالب نقل شده که بیانگر حاضرجوابی و شوخطبعی بسحاق است:
"حضرت مقدسه... متوجه او شده، فرمودند: "رشتهی لاک معرفت شمایید؟" و بسحاق در جواب گفت که "ما نمیتوانیم از الله گفت از نعمتالله میگوییم."
شاعر معاصر دیگری که از بسحاق یاد کرده، شاه سیفالدین ابونصر است که قصیدهی آفاق و انفس را با این مطلع در مدح او سروده:
مطلعی شیرین شنو مانند حلوا سر به سر
مصرعی قند و نبات و مصرعی شهد و شکر
شاعر دیگری که معاصر بسحاق بوده و از او یاد کرده، کاتبی نیشابوری ترشیزی است. او با آنکه برای همعصرانش اهمیتی قائل نبود، بسحاق را در این دو بیت ستوده:
شیخ بسحاق دام نعمته
گرم پخت او خیال اطعمه را
سفرهای اوفکند در عالم
هست بر خوان او صلا همه را
شاعری دیگر از همدورههای بسحاق که از شعر او یاد کرده، قبولی است:
خداوندگارا به پای شکوفه
نشستیم با جمع یاران زمانی
مفرح به مقدار نوشیده هر یک
به جز این جهان کرده پیدا جهانی
ز گفتار بسحاق آنجا کتابی
همیخواند از جمع ما نکتهدانی
بسحاق احتمالاً در دههی اول یا دوم سدهی نهم خورشیدی درگذشت و در زاویهی جنوب غربی تکیهی چهلتنان شیراز به خاک سپرده شد. بر سنگی که در سدهی اخیر بر مزارش نهادهاند، این بیت نگاشته شده:
زینهار ار بگذری روزی به قبر این گدا
شاد کن روح من مسکین به حلوای دعا
عوام شیراز معتقدند که هرکس شب جمعه با نیت خالص به زیارت آرامگاهش برود و در آنجا از روح او غذایی تمنا کند، تمنایش خیلی زود برآورده میشود.
□
از بسحاق اطعمه آثاری به نظم و نثر جا مانده است. کلیات دیوان او ترکیبی از نظم و نثر است و مجموعهی سرودههایش هم از قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و مفردات تشکیل شده است. بعضی از آثار نامدارش عبارت اند از: "سفرهی کنزالاشتها" که بسحاق دیباچهای هم بر آن نوشته و در این دیباچه شرح داده که همچنانکه حکیمان قدیم برای دوای ضعف نیروی جنسی الفیه و شلفیه ساختهاند، او هم به قصد برانگیختن اشتهای معشوقهاش که از بیاشتهایی شکایت کرده، "کنزالاشتها" را ترتیب داده و این اثر از آثار دوران جوانیاش است؛ داستان مزعفر و بغرا که مخلوطی از نظم و نثر است به شیوهی گلستان سعدی، ماجرای برنج و بغرا(مثنوی در بحر متقارب در 234 بیت به تقلید از منظومههای حماسی)؛ رسالهی خوابنامه؛ قصیده در مدح کجری؛ فرهنگ دیوان اطعمه؛ مقدمات منثور؛ خاتمهی دیوان. قطعات منثورش هم به نثر مسجع است و تقلیدیست از نثر سعدی در گلستان.
دیوان بسحاق را نخستین بار میرزا حبیب اصفهانی- متخلص به دستان- در سال 1265 خورشیدی در استانبول چاپ کرد. پس از آن، در سال 1360 کتابفروشی معرفت شیراز آن را تجدید چاپ کرد.
□
بسحاق به علت پرداختن به توصیف غذاهای رایج در زمانش شاعری مبتکر و خوشذوق بود، اگرچه شعرش از نظر ارزش ادبی شعری متوسط و خودش هم از این نظر شاعری میانمایه بود. او شاعری شوخطبع و شیرینسخن بود که حافظهای قوی و ذهنی تیز داشت. بسحاق در دیوانهای شعر شاعران مشهور پیشین و همدورهاش به دقت تأمل و تعمق کرده و بیتهای فراوان از آنها را به خاطر سپرده بود و در آثارش هر جا اقتضا میکرد، مناسب و بهجا، از آنها استفاده یا با بیانی لطیفهآمیز تقلید میکرد یا با آنها شوخی میکرد و بر آنها نقیضه میساخت و به آنها جواب وارونه میداد. بسحاق در سرودههایش با زبانشیرین و طبع نمکینش چنان شوخی را با جدی درهممیآمیخت که بیاختیار لبخند بر لبان شنونده مینشاند و او را شگفتزده میکرد و به تحسین وامیداشت. بیشترین شوخی را هم با شعر سعدی و حافظ کرده و نقیضههای بسیاری بر شعرهایشان و در پاسخگویی وارونه به آنها سروده است. اگرچه طنز او کمتر خصلت هزل و طعن اجتماعی طنزهای عبیدزاکانی را داشت و بیشتر به صورت توصیف لطیفهآمیز خوراکیها و غذاها بود، ولی در پشت پردهی وصف خوردنیها گاهی هم به بعضی از معاصران خود با زبان طنز متلک میگفت و لطیفههایش جنبهی نقد اجتماعی به خود میگرفت. در واقع، از غالب سرودههای بسحاق، به ویژه از نقیضههایش بر شعر شاعران دیگر با همهی شیرینی نوعی زهرخند تلخ هویداست و از این نظر او شبیه به عبید زاکانی است با این تفاوت که موضوع دیگری را برای طنزپردازی برگزیده و به جای شرح مستقیم فسادها و نابهسامانیهای اجتماعی، بیانگر آرزوها و حسرتهای گرسنگان و محرومان بینوا شده و با زبان شیرینی که در توصیف خوردنیها در پیش گرفته هم موضوع تازهای بر موضوعات مطرح در ادبیات فارسی افزوده و هم سبکی خاص در شعر فارسی پدید آورده که راهگشا بوده و پس از او مورد تقلید و تتبع شاعران دیگر قرار گرفته است.
هنر اصلی بسحاق نقیضهسازی است. نقیضهسازی در اصطلاح ادبی وارونه جواب گفتن شعر شاعری دیگر است یا جواب مخالف و لطیفهگونه به شعری دادن است، و به قول بسحاق شوخی مباحیست که بین جد و هزل قرار دارد و در ادبیات غرب به آن پارفدی میگویند که عبارت از "منظومهایست که با روحیهی مخالف منظومهی دیگر ساخته شده باشد" یا "شعریست که مضمونش مخالف با مضمون شعر دیگر باشد به منظور مخالف یا ضدیت و مقابله بین دو شاعر، چنانکه یک یا چند بیت را شاعر دیگر جواب ضد، نقیض یا مخالفی، از لحاظ قول و نقل، لفظ و مفهوم بدهد."
دکتر عبدالحسین زرینکوب پارفدی را عبارت از این میداند که "اثری جدی را به صورت هزلآمیز درآورند، مثل اشعاری که بسحاق اطعمه در جواب بعضی غزلهای حافظ یا سعدی و ... سروده".
مهدی اخوان ثالث در این باره نوشته: "بسحاق نقیضه میگوید و البته که شاید کار بسحاق اطعمه هم در یک شکل و شمایل دیگر نظیر کار اجتماعی حافظ است در عالم جد و به هر حال حداقل جواب تلخ و تعرض تند او را با هنجاری مزاحآمیز به یاد خواننده میآورد."
دیوان بسحاق نه تنها موجب انبساط خاطر و تفریح خوانندگان است بلکه فرهنگ جامع خوردنیهای زمانهی اوست و شامل اطلاعات سودمندی در زمینهی اغذیهی گوناگون ایرانیست. با مطالعهی این دیوان میتوان انواع پلوها، آشها، خوراکها، آچارها، شیرینیها، شربتها و میوههایی را که در سدهی هشتم و نهم خورشیدی مورد علاقهی مردم و خوراک رایجشان بوده؛ شناخت و دربارهی آنها معلومات روشنگری به دست آورد.
بسحاق زبان گویای گرسنگان بینوا بود. او با توصیف انواع خوردنیها، اشتیاق وافر قشرهای فرودست جامعه به نعمتها و لذتهای زندگی از جمله خوردن و خوردنیها را بیان میکرد. او سخنگوی آن قشرهای تهیدست بینوایی بود که مجبور بودند به نان خشک جو بسازند و محروم از خوردنیهای لذیذ و نوشیدنیهای گوارا باشند. توصیف خوردنیها و ستایش آنها در شعر بسحاق به هیچ وجه بیانگر شکمبارگی او نیست بلکه بیشتر بیانگر آرزوهای برآورده نشدهی طبقات محروم و بینوای جامعه است که چون دستشان به انواع خوردنیهای خوشمزه نمیرسد، با سخن گفتن درباری آنها خود را تسکین میدهند.
به نوشتهی ذبیحالله صفا:
"... بسحاق به جای هزل و طعن اجتماعی، جوابها و استقبالهای خود را منحصر به توصیف اطعمه و اغذیه کرده، اما یقین است که در ذکر این اوصاف، سخن او خالی از بیان آرزوهای پنهانی طبقات محروم جامعهی آن زمان و شاید خود شاعر نبود."
او خودش را مرشد گرسنگان- یا به زبان او گشنگان و گسنگان- میدانست:
تا به تخلص غزل مرشد گشنگان شدم
پخته شده به مطبخم دیگ سخن بدین نمط
او در مدحیهای که برای دیباچهی دیوانش سروده، از گرسنگی نالیده و خود را گشنهای دانسته که غلهاش را ترکان تاراج کردهاند:
فلکقدرا! تو آن بحر عطایی
که حاتم پیش جودت هست محتاج
چو در یک قطعهی شیرین بخوانم
بر طبعت که هست آن بحر مواج
شما را تحفه آوردم کتابی
پر از حلوا و مرغ و نان کوماج (10)
کنون خود گشنه میمانم در این شهر
که ترکان کردهاند آن غله تاراج
به صد بلغور میافتد به دستم
ز قزغان فلک یک کفچه اوماج (11)
ندارم بهر بغرا یک سپر آرد
همی پیچم به خود چون تیر تتماج (12)
چه کم گردد گر از خوان نوالت
ببندد زلّهای بسحاق حلاج
او چندبار در شعرش از فقر و تنگدستیاش نالیده و خود را گرسنهای معرفی کرده که سخنسراییاش در باب خوردنیها از فرط حسرت به دلی است نه شکمبارگی. نمونه:
تشت حلوا چه بری از پی نعشم فردا؟
کین دم از گرسنگی تشت من از بام افتاد
□
پا در هواست مرغ و برنجم چو وجه آن
بر بال کبک و غاز و کبوتر نوشتهاند
□
بسحاق شاعری بود که شعرش را وقف خوراکها و خوردنیهای رایج در دوران زندگیاش کرده بود و خودش به این خصوصیت شعرش میبالید:
راستی در صفت اطعمه کردن، بسحاق!
کس ندیدیم که مثل تو مثالی دارد
و به قول ادوارد براون:
"اشعار بسحاق مملو است از اصطلاحات کهنه و متروک فن طباخی قرون وسطای ایران و غالباً لطف آن در این است که همه در استقبال اشعار جدی دیگران که در زمان شاعر در السنه و افواه متداول بوده است، به نظم درآمده است."
دولتشاه سمرقندی دربارهی بسحاق و طعام سرودههایش چنین اظهار نظر کرده:
"مفخرالشعرا مولانا ابواسحاق شیرازی (حلاج) علیهالرحمه مردی لطیفطبع و مستعد بود، و در شهر شیراز همواره مصاحب اکابر، از اجناس سخنوری مدح اطعمه اختیار کرده و در این باب کسی چون او سخن نگفته، و رسالهها که در این باب تألیف نموده مشهور است. اما اگرچه متنعمان را جهت بدرقهی اشتها و آرزوی نفعی برساند عاجل، اما مفلسان و بینوایان را ضرر میرساند، چه آرزو زیاده میگرداند، و چون دسترسی نباشد محروم میشوند، مصراع: عسل گویی دهان شیرین نگردد."
شعر او اگرچه به خاطر به کارگیری واژهها و اصطلاحهای مربوط به خوردنیها و نوشیدنیها از نظر لفظی محدود است ولی شعریست روان و ساده و دلنشین که بر خواننده تأثیری عمیق میگذارد و خوشآیند و مطبوع است. خود بسحاق از این ویژگی شعرش به خوبی آگاه بود و میدانست که شعرش شیرین و دلنشین و دوستداشتنی است. او در سرودههایش بارها به این موضوع اشاره کرده. نمونه:
ماهیان گر بشنوند این شعر چون آب روان
بر سر نظمم برافشانند از دریا گهر
□
در مصر سخن تا بنشستم به فصاحت
بشکست ز قند سخنم قیمت حلوا
نزد شعرا خوان عبارت چو کشیدم
گفتند در این سفره تو داری ید بیضا
□
چه سفرهای ست که بسحاق در جهان گسترد
که میبرند از آن بهرهها عوام و خواص
□
سخن در اطعمه بسحاق پاک کرد چو آب
بوَد که جایزه بستاند از شراب طهور
□
لطیفههای منطوم بسحاق در زمان زندگیاش شهرت و محبوبیت فراوانی یافتند و شعردوستان باذوق از آنها استقبالی چشمگیر کردند. خود بسحاق، در "خاتمهی دیوان"، به شهرتی که آثارش کسب کرده بود، اشارهای ظریف کرده و نوشته: "این آشها به کفچهی ما برآمد و حال به جایی رسید که از قاف تا قاف بوی کلیجه(13) و قطایف(14) ما بگرفت و در ممالک ایران و توران آوازه و بوی فرنی و بورانی ما برفت."
نقیضههای بسحاق بر شعر سعدی
بسحاق بیش از هر شاعر و نویسندهی دیگری دلبستهی سعدی و شیفتهی نظم و نثر او بود. نظم و نثر سعدی هم شیرین و دلنشین بود هم ساده و روان و هم مشهور و محبوب. بنابراین تمام ویژگیهای لازم را برای نقیضهسازی داشت و این قابلیت را داشت که بر اساسشان نقیضههای شیرین و لطیفههای جذاب ساخته شود. بسحاق که به این ویژگیهای آثار سعدی کاملاً آگاه بود و قدر نظم و نثر گوهرین سعدی را به خوبی میدانست، به شیوهی ویژهی خودش از آنها بهره برده و تقلید کرده و بر آنها نقیضه ساخته و به این صورت با شعر سعدی شوخی کرده است. اینک نمونههایی از شوخیهای بسحاق با شعر سعدی، به صورت نقیضه یا به صورت تضمین:
سعدی:
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهی موییت گرفتاری هست
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدهست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبهی عطاری هست
من از این دلق مرقع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
نقیضهی بسحاق:
مشنو ای نان که به جز دنبه مرا یاری هست
یا به جز مالش چنگال مرا کاری هست
خواستم پردهی نان از سر زناج کشید(15)
"تا همه خلق بدانند که زناری هست"
چه عجب کنگر اگر همنفس بریان شد
"همه دانند که در صحبت گل خاری هست"
هوس رشته قطایف نه دلم دارد و بس
که به هر حلقهی آن دام گرفتاری هست
شرح نان تنک آن نیست که پنهان ماند (16)
"داستانیست که در هر سر بازاری هست"
باد بویی سحر آورد ز کیپا و ببرد (17)
"آب هر طیب که در طبلهی عطاری هست"
آنکه منعم کند از عشق ترید پاچه
تا به خوردش ندهم بر منش انکاری هست
میل بسحاق به این اطعمه بی سرّی نیست
غالب ظن من آن است که اسراری هست
□
سعدی:
جان من! جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد
میروی والتفات مینکنی
سرو هرگز چنین نرفت آزاد
بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد
تا چه کرد آنکه نقش روی تو بست
که در فتنه بر جهان بگشاد
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد
تو بدین چشم مست و پیشانی
دل ما باز پس نخواهی داد
عقل با عشق برنمیآید
جور مزدور میبرد استاد
نقیضهی بسحاق:
در سرم تا خیال دنبه فتاد
نان پهنم نمیرود از یاد
خود چه کرد او که طرح کیپا بست
"که در فتنه در جهان بگشاد"
خود به تنها همیرود سختو(18)
"سرو هرگز چنین نرفت آزاد"
مطبخیاش به منتهای امید
"برساناد و چشم بد مرساد"
چشم سرمست برّهی بریان
"دل ما باز پس نخواهد داد"
من بمالم به پای بشنزه روی (19)
گویم از دست زخم بریان داد
دنبه با قلیه برنمیآید
"جور مزدور میکشد استاد"
چربه میگفت دوش با دوشاب: (20) (21)
"جان من! جان من فدای تو باد."
عشق بسحاق و آردی روغن (22)
زان حدیثیست شیرین و فرهاد
□
سعدی:
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
گیسوت عنبرینهی گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
نقیضه بسحاق :
در شعر من از آن همه ذکر مزعفر است (23)
"کز هرچه میرود سخن دوست خوشتر است"
بوی کباب میرسد از مطبخم به دل
"پیغام آشنا نفس روحپرور است"
در قلیه نیست حاجت مرواری نخود
"معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟"
در انتظار حلقهی زنجیر حلقهچی
"اصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است." (24)
□
سعدی:
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
نقیضهی بسحاق:
بامدادان که بود از شب مستیم خمار
پیش من جز قدح بورک پرسیر میار(25)
□
سعدی:
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادهست
هر آنکه در طلبش سعی میکند باد است
نقیضهی بسحاق:
هر آن هریسه که پیش از غروب ننهادهست (26)
هوای آن به دل هرکه میزند باد است
□
سعدی:
صبحی مبارک است نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
نقیضهی بسحاق:
چشمم چو کله دید دلم بامداد گفت:
"صبحی مبارک است نظر بر جمال دوست"
زد بر ترید پاچه و گفتا غنیمت است
"بر خوردن از درخت امید وصال دوست"
کیپا که میپزی مکنش اینهمه پیاز
"یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست"
□
سعدی:
گلی خوشبوی در حمام روزی
فتاد از دست محبوبی به دستم
به او گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
نقیضهیبسحاق:
صباحی در دکانی شیردانی
رسید از دست کیپایی به دستم
بدو گفتم که بریان یا کبایی
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا پارهای اشکنبه بودم
ولیکن با برنج و نان نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه آن کمینم من که هستم.
□
سعدی:
تنگچشمان نظر به میوه کنند
ما تفرجکنان بستانیم
نقیضهی بسحاق:
رشتهخواران نظر به دنبه کنند
"ما تفرج کنان بستانیم"
□
سعدی:
فرمان عقل و عشق به یکجای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
نقیضهی بسحاق:
در معدهای که ماست بوَد جای سرکه نیست
"غوغا بوَد دو پادشه اندر ولایتی"
□
سعدی:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
نقیضهی بسحاق:
گر مخیر بکنندم به دو عالم که چه خواهی
قلیه ما را و همه بورک و تتماج شما را
□
سعدی:
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال
نقیضهی بسحاق:
من آنچه وصف طعام است با تو میگویم
"تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال"
□
سعدی:
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
نقیضهی بسحاق:
چند بینم همه شب رشته ختایی در خواب
"تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن"
□
سعدی:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
نقیضهی بسحاق:
"صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را"
تا دگر مادر کیپای چنین دنبه بزاید
□
سعدی:
هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز
نقیضهی بسحاق:
"هر متاعی ز معدنی خیزد"
گنده از آش و قلیه از تتماج
□
سعدی:
تواضع ز گردنفرازان نکوست
گدا گر تواضع کند خوی اوست
نقیضهی بسحاق:
شکم پر ز حلوا و بریان نکوست
عدس گر شکم پر کند خوی اوست
□
سعدی:
ظالم بمرد و قاعدهی زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
نقیضهی بسحاق:
کاچی نماند و قاعدهی زشت از او بماند
بورک بماند و نام نکو یادگار کرد
□
سعدی:
پیش از من و تو بر رخ جانها کشیدهاند
طغرای نیکبخنی و نیل بداختری
نقیضهی بسحاق:
پیش از من و تو بر رخ کاچی کشیدهاند
دوشاب نیکبختی و کشک بداختری
□
سعدی:
اگر ابلهی مشگ را گنده گفت
تو مجموع شو کاو پراکنده گفت
نقیضهی بسحاق:
برنج ار به بوی کدک گنده گفت (27)
"تو مجموع شو کاو پراکنده گفت"
□
سعدی:
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
تضمین بسحاق:
سحرگه از برای شیب و بالا
کدک میکرد با کیپا محاکا
از آن سودا سر بریان برآشفت
زبان بگشاد و زیر لب همی گفت:
"هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد"
□
سعدی:
چه خوش بوَد دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
تضمین بسحاق:
میان مرغ و مزعفر چون حلقهچی بنهاد
ز شعر شیخ مرا این دو مصرع آمد یاد:
"چه خوش بوَد دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن"
بسحاق چنان به شعر سعدی عشق میورزید که هرجا فرصتی پیش میآمد از بیتهای نغز و پرمغز او در آثارش استفاده میکرد. او در میان آثار منثور خود هم از شعر سعدی بسیار استفاده کرده و هر جا مناسبتی داشته مصرعی از سعدی را تضمین کرده یا بیتی از او را به صورت دقیق یا با تغییراتی کوچک زینتبخش نثرش کرده است. بیشترین استفاده از بیتهای سعدی را هم در ماجرای "برنج و بغرا" که مخلوطیست از نظم و نثر، کرده است. نمونه:
"منتو(28) گفت: من خود چندان بار قیمه در دل دارم که راه نفس زدن ندارم و از این معارضه بوی عربدهای عظیم میشنوم که گفتهاند:
اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان، نه گاو پرواری"
این بیت را بسحاق از گلستان سعدی برگرفته است.
□
"هریک از شما که اطلاع از عیب او دارید پا در میان آرید که گفتهاند:
از صحبت دوستی به رنجم
کاخلاق بدم حَسن نماید
کو دشمن شوخ چشم کج بین
تا عیب مرا به من نماید"
این دو بیت را بسحاق از گلستان سعدی امانت گرفته است.
□
"و به زبان حال با برنج میگفت:
من خود به چه ارزم که تمنای تو دارم؟
در حضرت سلطان که برد نام گدایی؟"
این بیتیست از غزلی از سعدی با این مطلع:
مشتاق توام با همه جوری و جفایی
محبوب منی با همه جرمی و خطایی
□
"بله، من سه چهار عیب عجیب در طبیعت سرد و خشک او میبینم:
سنگ بدگوهر اگر کاسهی زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود"
این بیتیست از قطعهای از سعدی در "مواعظ" با این مطلع:
هرکسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
□
"... پرگوی و هرزهداری است و ... حدیث کف علیک هذا کار نمیبندد:
زبان بریده به کنجی نشسته صمن بکم
به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم"
این بیتیست از سعدی در گلستان.
"قلیه میجوشید و با نالهی زار در جواب میگفت:
ای پیک نامهبر که خبر میبری به دوست
یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول"
این بیتیست از غزلی از سعدی با این مطلع:
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم لمن یقول
□
"بعد از کبابین به یکدیگر پرداختند. کباب شامی گفت:
از ره رسیدهای و رسیدن مبارک است
بر همگنان جمال تو دیدن مبارک است
بر قامت تو خلعت نانها بریدهاند
واین جامه بر قد تو بریدن مبارک است
و پیک کباب جواب داد:
المنة لله که نمردیم و بدیدیم
دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم"
بیت آخر مطلع قصیدهای از سعدیست.
□
“در کلمات مسافران از غایت مبالغت، نوعی کذب میباشد... که گفتهاند:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
اگر راست میخواهی از من شنو
جهاندیده بسیار گوید دروغ"
این دو بیت از گلستان است.
□
"نسبت سه چهار عیب به آن حضرت کردهاند که در معنی هر یک هنری است...
چشم بداندیش که برکنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند مگر آن یک هنر"
این دو بیت از گلستان است.
□
"اکنون لوزینه(29) برایش بنویسید و سپند قند بر او افشانید که به خیر بگذرد یعنی در گلو:
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی"
این بیت از ترجیعبندیست از سعدی با این مطلع:
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
□
"نان گفت: تو گرد خرمن نان گشتهای و پنج دانه چیدهای تا فربه شدهای، و این بیت برخواند:
کسی بچهی گرگ میپرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید"
این بیتیست از گلستان.
□
“نالهاش بشنید، دل نازکش بر جان برنج زار زار بسوخت و زود زود بر حلوای صابونی(30) دوید و گفت:
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به بند و غصه میرند و تو را خبر نباشد"
مصرع نخست از غزلی از سعدی با این مطلع است:
چه کسی که هیچکس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد
مصرع دوم با کمی تغییر از سعدی است و بیت سعدی چنین است:
نه طریق دوستان است و نه شرح مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
□
" و به زبانی در بیان گرسنگان معرفت میراند که تو را حوصلهی شنفتن آن نباشد:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد"
این بیتی از گلستان سعدی است.
□
"بعد از آن بغرا گفت: یک بیت که مشتمل بر دو نصیحت است از ما یاد گیر و باید که هرگزت فراموش نگردد:
یکی آن که در نفس خودبین مباش
دگر آن که در جمع بدبین مباش
این بیت با کمی تغییر بیتیست از گلستان. سرودهی سعدی این است:
یکی آنکه در بند خودبین مباش
دگر آن که در خلق بدبین مباش
□
"اکنون برخیزید و بر آغوشی زنید که ما به شیرین کاری ایستادهایم:
چه خوش بوَد دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن"
این مطلع غزلیست از سعدی.
□
بسحاق رسالهی "ماجرای برنج و بغرا" را چنین پایان داده:
"ما ایما کردیم و الحر یکفیه الاشاره:
نگویند از سر بازیچه حرفی
کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
وگر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند آیدش بازیچه در گوش"
اینها هم بیتهایی هستند از گلستان سعدی.
□
آخرین بیت رساله هم این است:
هرچه در دیگ شریعت در کلامم پخته نیست
زان پشیمانم کنون استغفرالله العظیم
این بیت اسقبالیست از یکی از بیتهای غزلی از سعدی:
سعدیا! بسیار گفتن عمر ضایع کردن است
وقت عذر آوردن است، استغفرالله العظیم.
بسحاق در رسالهی "رؤیای صادقانه" هم از بیتهایی از سعدی استفاده کرده، از جمله:
"سلام کردم و این بیت خواندم:
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند.
این بیت مطلع غزلیست از سعدی.
سپس ادامه داده:
" به غایت او را خوش آمد. فرمود که بیت دیگر بخوان. مرا هم این سخن شیخ به خاطر آمد:
سر تا به پای تو همه مطبوع طبع ماست
گویا برای خاطر مات آفریدهاند"
در "فرهنگ اطعمه" هم بسحاق از چند بیت از سعدی استفاده کرده، از جمله:
کشک خشک است و گردکان کنک و سیر گنده و پدنگ ناشسته و دایم در شکست نان باشد:
سنگ بدگوهر اگر کاسهی زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود"
این بیتی از گلستان سعدی است.
و در آن میان نان گرده بینی که قصد میکند که خود را در ظلمت حبشی اندازد:
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش"
این هم بیتی از سعدی است.
□
“اکنون تو تأمل کن که آن چشم چون بیند، چه ناظری و چه منظوری؟
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ صحبتش نوری ندارد"
این بیت هم تقلیدیست از مطلع غزلی از سعدی، به این صورت:
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد.
بسحاق و نقیضههایش بر شعر حافظ
بسحاق به شعر حافظ هم دلبستگی خاص داشت و طبق آنچه در دیباچهی رسالهی کنزالاشتها بیان کرده، "طلاقت الفاظ و متانت معنی" حافظ را "خمری بیخمار و شرابی خوشگوار" میدانسته، به همین جهت در آثارش فراوان بر بیتهای حافظ نقیضه ساخته و بیش از بیست غزل او را دستمایهی نقیضههایش قرار داده و حتا بر بعضی از بیتهای حافظ دو بار نقیضه ساخته و از این نظر، بعد از سعدی، حافظ بیش از سایر شاعران طرف التفاتش بوده است.
اینک نمونههایی از نقیضههایی که بسحاق بر روی بیتهای حافظ ساخته:
حافظ:
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کامبخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی
نقیضهی بسحاق:
هر زمان که دریابی نان گرم و بورانی
"وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی"
از پی چنین لوتی گر رسی به صابونی
"حاصل از حیات ای جان آن دم است تا دانی"
نان سعتر و صوفی، ما و مرغ مشکوفی (31) و (32)
آن به اوست شایسته، این به ماست ارزانی
پیش سرکه از سختو دم مزن که نتوان گفت
"با طبیب نامحرم حال درد پنهانی"
هرکه عشق کاچی پخت عاقبت پشیمان سد
"عاقلا! مکن کاری کاورد پشیمانی"
دل ز چشم بزغاله گوش داشتم لیکن
کلهی پر از مغزش میبرد به پیشانی
نان و شیردان، بسحاق! داد تو نخواهد داد
جهد کن که از کیپا داد خویش بستانی.
□
حافظ:
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقهی پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت من چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
نقیضهی بسحاق:
تا ز کیپا و کدک نام و نشان خواهد بود
سر ما در قدم کلهپزان خواهد بود
حلقهی سفرهی نانم ز ازل در گوش است
"بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود"
چشمم آن دم که خورم نان تهی از حسرت
به رخ دنبهی بریان نگران خواهد بود
بر سر تربت لوزینه گلابی بزنید
که زیارتگه حاجات من آن خواهد بود
بر زمینی که بود دیگگه قلیه برنج
سالها سجدهگه گندهخوران خواهد بود(33)
□
حافظ:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام بیسروسامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت: آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
نقیضهی بسحاق:
دارم از کله و کیپا گله چندان که مپرس
"که چنان زو شدهام بیسروسامان که مپرس"
کس به بالای مزعفر مکناد آش ترفش
"که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس"
روزهداری و ریاضت هوسم بود ولی
چشمکی میزند آن کلهی بریان که مپرس
گرچه پالوده ندارد سر دندان رهی
من چنان عاشقمش از بن دندان که مپرس
گفتم: ای دل! ز قطایف چه قدر بتوان خورد؟
گفت: گر هست تو را هاضمه چندان که مپرس
حال مطبخ دلم از برهی بریان پرسید
گفت: آن دیدهام از آتش سوزان که مپرس.
□
حافظ:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانهی غیبش دوا کنند
معشوقه چون نقاب ز رخ برنمیکشد
هرکس حکایتی به تصور چرا کنند؟
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند (34)
نقیضهی بسحاق:
کیپاپزان سحر که سر کله واکنند
"آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟"
حیران در آن زر بن دندان کلهاند
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند"
چون دنبه را ز صحبت سختو گزیر نیست
آن به که کار دنبه به سختو رها کنند
دردم نمیشود ز بن و ماش و سرکه به
باشد که از مزعفر و قندش دوا کنند
چون از درون خربزه واقف نشد کسی
"هرکس حکایتی به تصور چرا کنند؟"
گر اشتها به شعر منت شد عجب مدار
کین کشتگان حدیث غذا خوش ادا کنند
دیوانگی ز کلهی بسحاق کی رود؟
وقتی که دنبهی بره در زیرهبا کنند.(35)
□
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است، نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصهی حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی، خوشهی پروین به دو جو
نقیضهی بسحاق:
طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نو
گفتم: ای عقل! به ظرف تهی از راه مرو
چرخ گو این عظمت چیست چو نتوان کردن
قرص خورشید تو یک روز به نانی به گرو
اگرم گندم بغرا نبوَد، بفروشم
"خرمن مه به جوی، خوشهی پروین به دو جو"
دست بر دنبهی بریان زن و یخنی بگذار
سخن پخته همین است، نصیحت بشنو
□
حافظ:
مجو درستی عهد از جهان سستنهاد
که این عجوزه عروس هزارداماد است
حسد چه میبری، ای سستنظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است
نقیضهی بسحاق:
دگر مگوی که نان نوعروس سفرهی ماست
"که این عجوزه عروس هزارداماد است"
حسد چه میبری، ای کاسه لیس! بر بسحاق
برنج زرد و عسل روزی خداداد است.
□
حافظ:
بخت حافظ گر از این دست مدد خواهد داد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
نقیضهی بسحاق:
رزق بسحاق گر از کیسهی یاران باشد
طاس لوزینه به دست دگران خواهد بود
□
حافظ:
حافظ اگر سجدهی تو کرد، مکن عیب
کافر عشق، ای صنم! گناه ندارد
نقیضهی بسحاق:
گندهخوری گر به مذهب تو گناه است
بیشتر از من کس این گناه ندارد
□
حافظ:
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
وندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
نقیضهی بسحاق:
مخلفی سنبوسهی پر قیمه بر منقار داشت(36)
در میان جوش روغن نالههای زار داشت
چون نمکزی چرب و شیرین باد آن حلوافروش(37)
کین خیال حلقهچی در گردش پرگار داشت
□
حافظ:
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
نقیضهی بسحاق:
این شعلهها که بر دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود
□
حافظ:
شب تیره چون سرآرم ره زلف پیچ پیچش؟
مگر آنکه عکس رویش به رهم چراغ دارد
نقیضهی بسحاق:
به چنین صفت که هستی تو به کار خویش حیران
مگر آنکه جوش بره به رهت چراغ دارد(38)
□
حافظ :
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
نقیضهی بسحاق:
به غیر قلیه برنج این طعامها هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
□
حافظ:
غمناک نباید بود از طعن حسود، ای یار
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
نقیضهی بسحاق:
اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
چند سرودهی دیگر از بسحاق
در بخش پایانی این نوشته، برای آشنایی بیشتر با شعر بسحاق، نمونههایی از انواع شعرهای او را میآورم. نمونههایی از غزلیات بسحاق:
هیچ نعمت چون برنج زرد نیست
هیچ شربت همچو آب سرد نیست
گر غباری هست حلوا را ز قند
در میان نان و بریان گرد نیست
گرچه بورک داغدار قلیه شد
لیک همچون قلیه صاحبدرد نیست
هرکه روزی کلهی تنها خورد
در میان لوتخواران مرد نیست
حالیا مستغرق لوزینهام
ارده و خرما مرا درخورد نیست
گر مرکب پرورش در سرکه یافت
همچو بالنگ عسلپرورد نیست
بیت بسحاق است چون سنبوسه طاق
زین جهت چون شعر او یک فرد نیست
□
عاشق نانم اگر ترخان نباشد، گو مباش
بلکه با نان نیز اگر بریان نباشد، گو مباش
لحم و روغن اولاً باید که باشد در برنج
گر نخود یا زیرهی کرمان نباشد، گو مباش
دنبهی کشکک بر آن صورت که من میخواهمش
چون به چنگ افتد اگر دندان نباشد، گو مباش
گنده میباید که باشد تخم مرغش در میان
زیره و گشنیز اگر بر آن نباشد، گو مباش
چون برنج زرد لیمویی تو را در سفره نیست
رشته و کاچی اگر در خوان نباشد گو مباش
ور کماج گرم و یخنی داری اندر توشهدان
گر پیاز گنده در انبان نباشد، گو مباش
نفس را دعوت مکن، بسحاق! اگر خوانی کشی
زلهبندی گر تو را مهمان نباشد، گو مباش
□
در شعر من از آن همه ذکر مزعفر است
کز هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
بوی کباب میرسد از مطبخم به دل
پیغام آشنا نفس روح پرور است
در قلیه نیست حاجت مرواری نخود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
در انتظار حلقهی زنجیر حلقهچی
اصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است.
لوزینه ماهییست که در دام رشته شد
یا طوطیی چو ماست که در بند شکر است
خرما و ماست دست در آغوش کردهاند
وز خار غافلند که در پای کنگر است
بسحاق! نسبت سخن خود مکن به قند
از بهر آن که شعر تو غیر مکرر است.
□
هر آن هریسه که پیش از غروب ننهادهست
هوای آن به دل هرکه میزند باد است
کسی به جوهر یکدانهی نخود برسد
که قفل پاچهی کیپا به پاچه نگشادهست
دگر مگوی که نان نوعروس سفرهی ماست
که این عجوزه عروس هزارداماد است
من آن نیام که ز حلوا عنان بگردانم
که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است
حسد چه میبری، ای کاسه لیس! بر بسحاق
برنج زرد و عسل روزی خداداد است.
□
نمونهای از رباعیات بسحاق:
یارب! به مزعفرم توانگر گردان
وز آب یخم معده منور گردان
رزق من دلسوختهی دلبریان
بی نان جو و سرکه میسر گردان.
□
شرح حال نان از مثنوی "اسرار چنگال"، به عنوان نمونهای از مثنویسرایی بسحاق:
بعد از آن نان حال خود اظهار کرد
مرد معنی واقف اسرار کرد
گفت بودم گندم باغ بهشت
رسته از آب و گل عنبرسرشت
ناگه افتادم به انبار جهان
بارها در چاه گردیدم نهان
بعد از آن در خاکزارم کاشتند
بی انیس و مونسم بگذاشتند
ناله میکردم که ای پروردگار
رحمتی بفرست و از خاکم برآر
حق به لطفم روزی دیگر بداد
وز نو ام فیروزی دیگر بداد
سرکشی آغاز کردم از غرور
دلبری میکردم از نزدیک و دور
باد قهری بر سر سبزم وزید
شد جوانی، نوبت پیری رسید
سر جدا کرد از تنم دهقان به داس
کاه پاشیدم، بپوشیدم پلاس
پایمال گاو گشتم ناگهان
تا شدم القصه در بار خران
بر سرم گردید سنگ آسیاب
تا برآمد گردم از جان خراب
گه مقید در بن انبان شدم
گاه در غربال سرگردان شدم
مشتها خوردم به هنگام خمیر
تا نهادم پای بیرون از فطیر
بعد از آن در آتش سوزان شدم
نان شدم، شایستهی هر خوان شدم.
□
1- Baksamaat: نوعی نان روغنی که خمیرش را چهارگوشه میبریدند و میپختند و مسافران جهت توشهی راه با خود میبردند.
2- Navaal: بخشش
3- Zalla: طعامی که مردم فرومایه از سفرهی ثروتمندان برمیداشتند و با خود میبردند.
4- Lut: غذای لذیذ- خوراک پیچیده شده در نان نازک- لقمهی بزرگ
5- Kejri: در سدههای پیشین نوعی خوراک هندی شبیه به بورانی بوده- در دوران ما از پلوهای مشهور هندی و پاکستانی است دارای گشنیز و ادویه و پیاز و سیر.
6- Boghra: آشی شبیه آش رشتهی امروزی که در آن رشتههای دراز فراهم شده از خمیر میریختند.
7- برنج زرد: شله زرد
8- لاک: تغار سفالین- کاسهی چوبین
9- قلیه: نوعی خوراک فراهم شده از گوشت بریان شده در تابه یا قابلمه.
10- کوماج: کوماج یا کماج نانیست نازک شبیه نان لواش امروزی که کمی شکر در خمیرش ریخته میشود.
11- اوماج: اوماج یا اماج نوعی آش است که با آرد گندم میپزند.
12- Totmaj: نوعی آش که با آرد میپزند.
13- Kolije: نوعی حلوا
14- Ghataayef: نوعی قطاب
15- Zonnaj: چرب روده- رودهی گوسفند که از گوشت و سایر خوراکیها انباشه و پخته شده باشد.
16- naan-e tonok: نان نازک
17- کیپا: شکنبه یا شیردان گوسفند که آن را با گوشت قیمه و برنج و لپه و پیاز و خوردنیهای دیگر پر کرده و پخته باشند.
18- Sokhtu: رودهی گوسفند که از گوشت و برنج و مواد خوراکی دیگر پر و بعد در روغن بریان شده باشد.
19- Bashanze: چنگالی که از آرد کنجد و خرما یا از نان گرم و روغن و دوشاب یا از نان نازک و روغن و خرما ساخته شده باشد.
20- چربه: پردهای از چربی که روی شیر میبندد- سرشیر- قیماق
21- دوشاب: شیره
22- آردی روغن: حلوا
23- مزعفر: خوراکی که با زعفران خوشبو و رنگین شده باشد- زعفرانی
24- جالب اینجاست که بسحاق این مصرع را از غزل دیگری از سعدی که در وزن و قافیه و ردیف همانند همین غزل است، و مطلعش این است:
این بوی روحپرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
به عاریه گرفته و بر این بیتش نقیضه ساخته:
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
در واقع اجزای دو غزل سعدی را در یک غزل گردآورده و بر آنها نقیضه ساخته است.
25- Burak: آشی که با آرد گندک پخته شده باشد- آش بغرا
26- هریسه: خوراکی فراهم شده از گوشت و حبوبات
27- Gonde: کوفتهی بزرگی که از گوشت ساخته و در شله پلو و آش انداخته شود- گلولهای که از خمیر برای پختن نان درست شده باشد- چانهی خمیر
28- Mantu: رودهی گوسفند که از برنج و گوشت قیمه و چیزهای دیگر انباشته و پخته شده باشد.
29- لوزینه: حلوایی که از پودر بادام درست شده است.
30- حلوای صابونی: نوعی شیرینیست
31- sa’tar: نوعی سبزی از خانوادهی مرزه
32- مشکوفی: نوعی حلوای مغز بادام و شکر
33- گندهخوران: خورندگان کوفته
34- - شعر حافظ پاسخیست کنایهآمیز و همراه با طعن و تعریض به غزل زیر از شاه نعمتالله ولی:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشهی چشمی دوا کنیم
در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم
بنگر که در سراچهی معنی چهها کنیم
رندان لاابالی و مستان سرخوشیم
هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم؟
موج محیط و گوهر دریای عزتیم
ما میل دل به آب و گل آخر چرا کنیم؟
در دیده روی ساقی و در دست جام می
باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم؟
از خود برآ و در صف اصحاب ما خرام
تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم.
کمال خجندی هم بر مبنای همین غزل شاه نعمتالله ولی و با عنایت به پاسخ حافظ به آن، این بیتها را سروده:
دارم امید آن که نظر بر من افکنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ماییم خاک پای بزرگان راه دین
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
35- زیرهبا: آش زیره
36- Mokhlef: اصطلاحی برای بچه خوشگل در گویش شیرازیها
37- نمکزی: حلواییست فراهم شده از آرد و شکر و عسل و دوشاب و مغز گردو و بادام و پسته که بر رویش خاکه قند و مشک و گلاب پاشیده شده باشد.
38- جوش بره: آشیست از خمیر گندم که به شکل قطعات مثلث و مربع ساخته و از گوشت و سبزی و خوراکیهای دیگر پر و در آب جوشانده و ماست و کشک بر آن ریخته شده باشد.
|