دست‌پیچ
1394/1/12

برای من یکی که خوش‌مزه‌ترین غذای سلف سرویس فنی دست‌پیچ بود- غذایی که به دهانم همیشه لذیذ و مطبوع بود و سعی می‌کردم به هیچ‌وجه از دستش ندهم، خوراکی شبیه رولت گوشت که مایه‌ی اصلی‌اش گوشت‌چرخ‌کرده بود و داخلش با سبزیجات معطر و زرشک و تکه‌های کوچک گردو و ادویه و سس پر شده بود. این غذا خوراک روزهای شنبه بود...


شله‌زرد خیراتی دخترهای هنرها
1394/1/10

یک روز عصر نشسته بودیم توی کتابخانه‌ی دانشکده، با ممرضا و محسن و مسعود و دایناسر و دو سه تای دیگر سرگرم تعریف بودیم که پیروز از راه رسید و نفس نفس زنان، بدون سلام و علیک، گفت: بچه‌ها! پاشین بریم هنرها، شله‌زرد می‌دن...


شاعران و کارافزارشان
1393/10/7

روشن است که کارافزار اصلی شاعران زبان است و اغلب شعرشناسان و نظریه‌پردازان حوزه‌ی شعر بر این باورند که شاعران زبان را به گونه‌ای متفاوت از دیگرانی به کار می‌برند که زبان برایشان صرفاً ابزاری‌ست برای رساندن پیام و انتقال اطلاعات و ابلاغ معلومات و مقاصد...


لحظه‌هایی یادمان از گشت وگذاری بی‌پایان
1393/10/6

پر از شور بودم
تو گویی که سرچشمه‌ی نور بودم
و می‌رفتم آهسته آهسته سرشار از شادی روشنایی
به سوی افقهای دور رهایی.
...


آتشه
1393/9/29

من به یک دبستان ملی مختلط می‌رفتم: دبستان "راه آینده"، واقع در خیابان شاه، کوچه‌ی یغما. مدیر این دبستان- مسعود صدرایی از رفقای صمیمی پدرم بود. او با همسرش، آذر خانم، مدرسه را اداره می‌کرد، و هم او پدرم را قانع کرد که مرا به آن دبستان بفرستد. اول قرار بود به دبستان "عیسی بهرامی" که در اول خیابان منیریه- نزدیک میدان منیریه- قرار داشت، بروم. حتا برای ثبت نام به آن‌جا هم رفتیم...


عاشقانه‌ای برای ما
1393/9/4

شعر عاشقانه‌ای تمام هستی مرا درون موجهای تندپوی خویش غرق کرده است
شعر عاشقانه‌ای که قلب من در آن گرفته جا
عاشقانه‌ای برای تو
عاشقانه‌ای برای ما.
...


تولد نیما و شعر نیمایی
1393/9/4

آبان ماه تولد نیما یوشیج، سازنده‌ی آزادراه شعر نیمایی است. این شاعر اندیشمند، هفتاد و هفت سال پیش، در روزگاری که شعر فارسی دچار یکنواختی کسالت‌بار و رکود تباه‌کننده شده بود و چنین به نظر می‌رسید که به بن‌بست رسیده یا در سراشیب انحطاط در حال سقوط است، آزادراه تازه‌ای بر آن گشود و شعر فارسی را پرتوان و پویان در مسیر آن آزادراه که شعر آزادش نامید، راهی کرد...


آقامهدی
1393/8/3

وقتی محسن زنگ زد و خبر داد که آقامهدی فوت شده، دارد می‌رود بهشت زهرا، مراسم کفن و دفنش؛ با آن‌که ناخوش‌احوال بودم ولی گفتم من هم می‌آیم. مگر می‌شد نروم؟ آن هم به مراسم کفن و دفن کسی که کلی خاطره‌ی فراموش‌نشدنی ازش داشتم و یک‌بار فرشته‌ی نجاتم شده و جانم را خریده بود. به هر مصیبتی بود بلند شدم، آماده شدم، راه افتادم سمت بهشت زهرا...


شعر و شگفت‌انگیزی
1393/8/3

سهم بزرگی از جذابیت، اثرگذاری، شورآفرینی و یادمانی شعر متعلق به شگفت‌انگیزی آن است. شگفت‌انگیزی شعر به آن قدرت نفوذ و جذبه می‌بخشد، آن را از نیروی ماندگاری در ذهنها برخوردار می‌کند، تکان‌دهنده و بیدارکننده‌اش می‌سازد، دل‌پذیر و دل‌نشینش می‌کند، و به آن سرزندگی و بالندگی می‌بخشد...


گفتم به سایه‌ام
1393/8/3

گفتم به سایه‌ام
دیگر هراس از خطر گم شدن بس است
برخیز تا به کوچه‌ی شوریدگی رویم
چون موج بی‌قرار
...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33| |34| |35|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا