لان ژافیت و گل نسرینش
1404/9/1
ساعت یازده شب بود که لان ژافیت زنگ زد و در حالی که نفس نفس می‌زد، با صدایی لرزان گفت: «آب دستته بذارش زمین، فوری پاشو بیا این‌جا که حالم بدجوری زاره... دارم دیوونه می‌شم.» درحالی‌که جا خورده بودم، حیرت‌زده پرسیدم: «چی شده؟ پسر! کشتی‌یات غرق شده‌ن؟»

...


کوچه‌ی زندگی‌ام
1404/9/1
کوچه‌ی زندگی‌ام کوچه‌ی خاموشیهاست.
گاه‌گاهی از آن می‌گذرد نی‌زن دلتنگی
می‌نوازد نی و در کوچه طنین می‌اندازد محزون آهنگی.
...

کشتگاه خشک نیما یوشیج
1404/9/1
در این زمانه که ما ایرانیان درگیر با ابربحران خشکسالی و کم‌‌آبی شدید و کاهش نگران کننده و روزافزون بارش باران و ته کشیدن آب پشت سدها و دریاچه‌ها و تالابها و آبگیرها و آبهای زیرزمینی هستیم، نگاهی به سه شعر نیما که به همین موضوع اشاره دارند و مثلث خشکی و بی‌بارانی را در سرزمین شعر او ساخته‌اند، بی‌مناسبت نیست...

بوی گل ارغوان
1404/8/1
- اون بچه‌هه كه رفته بالا درخت ارغوان كی‌یه؟ تويی؟
- آره...
- چه بامزه! چند سالت بوده؟
- شیش سالم بوده.
- حالا چرا رفته بودی بالا درخت ارغوان؟
...

پیرمرد و من و کبوتران
1404/8/1
پیرمرد خسته‌ی خمیده‌قامت و چروک‌چهره‌ی شکسته‌رو
درددل‌کنان به من که در کنار او
روی نیمکت نشسته بودم و به گفته‌های دل‌خراش آن نزار خسته‌دل
با صدای لرزه‌دار ناتوان
گوش دل سپرده بودم و نگاه من به چشمهای بی‌فروغ او
خیره بود، گفت...

عشق تلخ نیما
1404/8/1
عشق تلخ‌طعم و ناکام نیمای جوان به صفورای زیباروی چادرنشین، آن چابک‌سوار طناز و افسونگر، دخت نازنین و دلربای رییس ایل کوشکک، بود که او را به راه شعر و شاعری کشاند و از او شاعری پراحساس و سرشار از عاطفه ساخت. این عشق که در آغاز شیرین و دل‌نشین بود و با وعده‌های شیرین و قول و قرارهای افسونگرانه شروع شده بود، خیلی زود با شکست و ناکامی و حرمان، بدفرجام به پایان رسید و...

من و پیرمرد و درخت خشک
1404/7/1
پیرمرد همرهم که خسته می‌نمود
و صدای غم‌نشسته‌اش نشان دل‌شکستگی‌ش بود
در مسیر دنج پرسه‌های بامدادی همیشگی‌مان
یک دم ایستاد و تکیه داد بر عصای زردرنگ کهنه‌اش
بعد چهره‌ی تکیده‌اش پر از نشانه‌های درد شد
و ...

نیایش‌گاه ورهرام
1404/7/1
نیایش‌گاه ورهرام، خانه‌ای در سمت جنوبی و تقریبن در وسط خیابان شیبانی است. خیابان شیبانی یکی از خیابان‌های فرعی نزدیک دو خانه‌مان، در کوچه‌ی دکتر عنایت- در سال‌های بین ۱۳۳۳تا ۱۳۷۵- بود و من در سال‌های نوجوانی و جوانی زیاد در این خیابان رفت و آمد می‌کردم و در نتیجه خیلی از جلوی این نیایش‌گاه رد می‌‌شدم...

امیر مخ‌دار
1404/7/1
امیرمختار که دوستان نزدیکش امیر صدایش می‌کردند و دوستان صمیمیترش که باهاش شوخی داشتند، «امیر مخ‌دار» صدایش می‌کردند و وقتی از دستش لجشان می‌گرفت یا عصبانی می‌شدند «امیر بی‌مخ» صدایش می‌کردند، و واقعن هم گاهی وقتها که شور می‌گرفتش و دچار هیجانات آنی می‌شد، از فرط جسارت بی‌مخ می‌شد...

پرنده
1404/6/8
وقتی پرنده، در آن عصر بلند كسالت‌بار، در آسمان خاكستری‌رنگ شهرك دل‌مرده‌ی ما شروع به پرواز كرد، همه با چشمهای گرد شده از تحير، و انگشت تعجب بر گوشه‌ی لب، سرهای به زير افتاده‌ی خود را  بلند كردند و مات و مبهوت غرق در تماشای آن موجود شگفت‌انگيز شدند.
...

صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33| |34| |35| |36| |37|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا