زهرا شله دوست صمیمی خدمتکار ما- نجمه- بود و از طریق او بود که ما باهاش آشنا شدیم. گویا زهرا در بچگی به بیماری فلج اطفال مبتلا شده بوده و از همان زمان هم هر دو پایش فلج شده بودند و همیشه نشسته بر ویلچر که در آن زمان ما بهش صندلی چرخدار میگفتیم، بود و با آن این طرف و آن طرف میرفت...
کنار ایستگاه مترو، روی چارپایهی حصیریاش نشسته است
جوان ماندولیننواز بیست و چند سالهی تکیدهای
وجود او پر است از انرژی نواختن
لبالب است از امید شاد ساختن
و...
با آنکه نیما یوشیج در خانوادهای زاده و بزرگ شد و پرورش یافت که پدر خانواده اهل موزیک بود و تار مینواخت و به دختر دومش- ناکتا- هم نواختن تار را آموخته بود، و به این موضوع، نیما در نامهای به برادرش اشاره کرده و نوشته:خیلی رقتانگیز است وقتی که خواهر کوچک من تار میزند و دوتایی (منظور نیما از «دوتایی»، مادرش و خواهر دومش- ناکتا- است) اشعار محزون مشرقی را میخوانند...
در پاییز سال ١٨٨٩ دکتر آنتون چخوف نوشتن یک نمایشنامهی کمدی چهارپردهای را به پایان برد و نام آن را "غول جنگلی" گذاشت. این نمایش نخستین بار در دسامبر همین سال در تئاتری در مسکو اجرا شد. نام این نمایشنامه در زبان فارسی "دیو درختزار" هم ترجمه شده ولی "غول جنگلی" از هر جهت عنوان مناسبتر و گویاتری برای این نمایش است...
نمایش نامهی چهارپردهای بعدی دکتر آنتون چخوف، کمدی "ایوانف" بود. این نمایشنامه را دکتر آنتون چخوف در اکتبر سال ١٨٨٧ (درحالیکه بیستوهفت ساله بود) به پایان رساند. نخستین اجراهای کمدی "ایوانف" در مسکو (در نوامبر ١٨٨٧) و سپس در پتربورگ با پذیرش گرم و پرشوری که چخوف انتظارش را داشت، روبهرو نشد و ...
ممد چنان مخلص آنتون چخوف بود و آثارش را خالصانه-مخلصانه دوست داشت که اسمش را گذاشته بودم "ممتون چخوف". تخیل خیلی قوی و دورپروازی هم داشت بهطوریکه دانشجوها و استادها و کارکنان شاخص دانشکده را به صورت شخصیتهای آثار چخوف میدید و رویشان، بیمناسبت یا بامناسبت، اسم آن شخصیتها را میگذاشت...
دیوارها در شهر شعرهای نیما یوشیج جایی استوار دارند و در هر کوچه و خیابانی، و در هر کوی و برزنی از زیستگاه شعرش با دیواری بلند یا کوتاه، و محکم یا سست روبهروییم: دیوارها واقعی- دیوارهای مجازی و دیوارهای استعارهای، دیوارهای محکم و بالابلند قابل اعتمادی که پناهبخش و امنگاهاند...
قلب من پر از قناریان نغمهخوان خوشنواست.
قلب من پر از قناریان پرگشوده است.
قلب من پر از قناریان پرشکسته است.
قلب من پر از قناریان بینوای در قفس اسیر مانده است.
...
دکتر آنتون چخوف به سبب این که پزشک بود و به موضوع پزشکی و پزشکان و آنچه به آنها مربوط میشد، دلبستگی ویژهای داشت و با آنها از نزدیک و به خوبی آشنا بود، در تعداد زیادی از نمایشنامهها و داستانهایش پزشک حضور دارد و در بعضی از آنها پزشکی که حضور دارد، کاراکتر اصلی یا یکی از دو کاراکتر اصلی رودررو و در چالش با هم است...