پیرمرد خستهی خمیدهقامت و چروکچهرهی شکستهرو
درددلکنان به من که در کنار او
روی نیمکت نشسته بودم و به گفتههای دلخراش آن نزار خستهدل
با صدای لرزهدار ناتوان
گوش دل سپرده بودم و نگاه من به چشمهای بیفروغ او
خیره بود، گفت...
پیرمرد همرهم که خسته مینمود
و صدای غمنشستهاش نشان دلشکستگیش بود
در مسیر دنج پرسههای بامدادی همیشگیمان
یک دم ایستاد و تکیه داد بر عصای زردرنگ کهنهاش
بعد چهرهی تکیدهاش پر از نشانههای درد شد
و ...
کنار ایستگاه مترو، روی چارپایهی حصیریاش نشسته است
جوان ماندولیننواز بیست و چند سالهی تکیدهای
وجود او پر است از انرژی نواختن
لبالب است از امید شاد ساختن
و...
قلب من پر از قناریان نغمهخوان خوشنواست.
قلب من پر از قناریان پرگشوده است.
قلب من پر از قناریان پرشکسته است.
قلب من پر از قناریان بینوای در قفس اسیر مانده است.
...