از حیاط میآم بیرون. درو میبندم. تا یه ربع دیگه همه چی برای همیشه تموم میشه. تمومِ تموم. نباید اینقدر دست دست میکردم. باید تو اون ده سالی که آمریکا بودم قال قضیه رو میکندم. تو همون ده سالی که تو اون سوراخ موش بوگندو، تو زیرزمین اون خراب شده، تو جهنم سر کردم. تنهای تنها. بیپشت و پناه. آخه اسم اونم زندگی بود؟... |