ده رباعی در باب عشق
1394/12/8


در میکده‌ی عشق شرابت هستم
تو سازی و من نغمه‌ی نابت هستم
شبها که تو چشمهات را می‌بندی
من رهرو کوچه‌های خوابت هستم.

فریاد که درد عشق بی‌درمان است
شوریده‌سری عشق بی‌سامان است
هر قصه سرانجام و ختامی دارد
این قصه‌ی رازناک بی‌پایان است.

جز شادی عشق من نخواهم چیزی
از رنج و غمش نیست مرا پرهیزی
کامش همه خوشگواری و شیرینی
جامش همه سرمستی و شورانگیزی.

ای عشق! من از آتش تو شعله‌ورم
از شعله‌ی سوزنده‌ی تو پرشررم
شبهای مرا ستاره‌باران کردی
خورشید دل‌افروز شدی در سحرم.

جز عشق مرا کار در این دنیا نیست
بی عشق شب یأس مرا فردا نیست
کس نیست ز عاشق به جهان داراتر
بی عشق کسی در این جهان دارا نیست.

بی ‌عشق هرآن‌که زیست بی‌حاصل زیست
بی‌ عشق دل از گنج سعادت خالی‌ست
بی ‌عشق چراغ زندگی روشن نیست
باید که به حال دل بی ‌عشق گریست.

ای عشق! تو آب زندگانی هستی
سرچشمه‌ی شور و شادمانی هستی
هر دل که شود غرق تو گردد سرسبز
زیرا تو بهار جاودانی هستی.

از آتش عشق قلب من شعله‌ور است
از زلزله‌اش مدام زیر و زبر است
هرکس که اسیرش بشود در خطر است
هرکس که به راهش برود دربه‌در است.

بر شاخه‌ی عشق آشیانی دارم
در آن از امید سایبانی دارم
در سایه‌ی آن نشسته‌ام سرخوش و مست
چون فاخته شوق نغمه‌خوانی دارم.

در دفتر عشق داستان من و تست
در آینه‌اش نقش و نشان من و تست
ما بانگ خوش ساز رفاقت هستیم
خنیاگر عشق نغمه‌خوان من و تست.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا