در اوج آسمان آرزو
1399/10/26


آه ممتدی کشید و سر بلند کرد
دید بادبادکی در اوج آسمان آرزو شناور است
بی‌خیال و خنده‌رو
بر لبان صورتی او نشسته خنده‌ای سبکسرانه و  پر از سرور
چشمهای روشن و درشت او پر از نشاط و نور
گوشواره‌های قرمزش به رقص با نسیم
چشمهای او به بادبادک شناکنان در آبهای آسمان صاف خیره ماند
از وجود او غبار زرد حسرت و دریغ را زدود
بادبادکی که در بلندنای دوردست بیغمی نشسته بود.

گفت با خودش:
کاشکی که من هم از سکونت کسل‌کننده دور می‌شدم
بی‌خیال بودم و  به دور از اضطرابهای دست و پای بند، مثل او
بادبادکی در اوج آسمان آرزو
بودم از تمام یأسها و رنجها رها، نخم به دست کودک امید
کاشکی که او  مرا از این کسالت ثقیل می‌رهاند
و سبکسرانه با خودش در امتداد شوروشوق‌های کودکانه می‌کشاند.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا