دوستان نیما: از مانلی تا آیت بیک
1400/2/1

 

نیما یوشیج در شعرهایش با آدمها سر و کار دارد، از آنها، با آنها و برای آنها می‌گوید و سخن می‌سراید، هرجور آدمی، آدمهای جورواجور، آدمهای جور و آدمهای ناجور، از "پای تا سر شکمان" تا گرسنگان بینوایی که نان خشکی هم به سفره ندارند، از بیکارگان غرق در ناز و نعمت تا زحمتکشانی که با عرق جبین و دستهای پینه بسته در تلاشند تا لقمه‌ای نان برای امرار معاش به دست آورند، از "شاد و خندان نشستگان در ساحل" تا آنان که غرق در امواج خروشان دریا هستند و دست و پای دائم می‌زنند تا جانشان را نجات دهند، از کوران و کوردلان و کورباطنان تا بینایان در شهر کوران و روشن‌بینان و بینادلان، از مفتخواران و عیاشان انگل‌صفت و پست‌فطرت تا کارگران و کشاورزان شریف اهل کار و زحمت، همه جور آدمی در شعرهای نیما یوشیج حضور دارند و شاعر از آنان و با آنان حرف زده و سخن سروده است.
در بین این همه آدم جورواجور، گروهی رفیفان و دوستان نیما یوشیج بوده‌اند، این گروه را می‌شود به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد: دسته‌ی اول رفیقان هم‌فکر و هم‌راه نیما که نمونه‌هایی از آنها را می‌شود در شعرهای "گل مهتاب" و "یک نامه به یک زندانی" دید، دسته‌ی دوم زحمتکشان بینوایی چون ماهیگیران، قایقبانان، شب‌پایان، بینجگران، دهقانان، چوپانان، ارابه‌چیان، که مانلی‌ها و الیکاها و آیت‌بیک‌ها از این دسته‌اند.
در این یادداشت کوتاه نگاهی می‌کنم به این گروه از دوستان نیما یوشیج، که بعضی از آنها با نام معرفی شده‌اند، مانند مانلی- الیکا- آیت‌بیک، و بعضی بدون نام و با حرفه‌شان معرفی شده‌اند، مانند آهنگر، قایقبان، ماهیگیر، بینجگر، شب‌پا و ...

مانلی ماهیگیبر بینوا و مسکینی‌ست که به امید کسب رزق و روزی ناچیز و صید چند ماهی، در شبی تاریک و هول‌انگیز روانه‌ی دریا شده و در دریای آرام، پیش می‌راند و برای چیره شدن بر ترسش، برای خودش می‌خواند:

من همی دانم کان مولامرد
راه می‌برد به دریای گران آن شب نیز
همچنانی که به شبهای دگر
و اندر امید که صیدیش به دام
ناو می‌راند به دریا آرام
آن شب از جمله شبان
یک شب خلوت بود.

چهره‌پردازی بودش به ره بالا ماه
از به هم ریخته ابری که به رویش روپوش
باد را بود درنگ
بود دریا خاموش
مرد مسکین و رفیق شب هول
آن زمان کاو به هوای دل حسرت‌زده‌ی خود می‌راند
به ره خلوت دریای تناور می‌خواند:
"آی، رعنا، رعنا!
تن آهو، رعنا!
چشم جادو، رعنا!
آی، رعنا، رعنا!"
[مانلی)

الیکا، دوست دیگر نیما، چوپانی جوان و رعناست که در کمانداری همانند نداشته و آشنایانش او را به سبب هنر کمانداری، "شاه‌کمان" می‌خواندند. او کمانداری خبره بوده که تا پیش از آن‌که شبی به اشتباه، به جای شوکا، زنی را هدف تیرش قرار دهد، کاری جز کمانداری نمی‌کرده و حوصله‌ی کاری جز آن را هم نداشته است:

الیکا، نادره چوپان جوان و رعنا
در کمانداری مانند نداشت
آشنایانش او را دمخور
به هنر "شاه کمان" می‌خواندند
در همه دهکده از خرد و بزرگ
کس نبود از خورش صیدش بی‌بهر شده
او به صید شوکا
رغبتش بود فراوان اصلا
و به جز این‌که کمانی گیرد
به خیالی، چه خیالی
گوشه‌ای را به نشانی گیرد
هیچش اندر دل، در حوصله‌ی کار نبود.
(پی دارو چوپان)

شب‌پا مرد بینوایی‌ست که با تمام بدبختی‌ها و گرفتاریهایش، شبها باید از کشتزارهای برنج (بینج‌ها) مراقبت کند تا خوکهای وحشی و گرازها نیایند و شالیزارها (آیش) را لگدمال نکنند و حاصل کار شالیکاران و بینجگرها  را از بین نبرند:

ماه می‌تابد، رود است آرام
بر سر شاخه‌ی "اوجا"، تیرنگ
دم بیاویخته، در خواب فرو رفته، ولی در آیش
کار شب‌پا نه هنوز است تمام.

می‌دمد گاه به شاخ
گاه می‌کوبد بر طبل به چوب
و اندر آن تیرگی وخشت‌زا
نه صدایی‌ست به جز این کز اوست
هول غالب، همه چیزی مغلوب
می‌رود دوکی، این هیکل اوست
می‌رمد سایه‌ای، این است گراز
خواب‌آلوده، به چشمان خسته
هردمی با خود می‌گوید باز:
"چه شب موذی و گرمی  و دراز!
تازه مرده‌ست زنم
گرسنه مانده دوتایی بچه‌هام
نیست در کپه‌ی ما مشت برنج
بکنم با چه زبانشان آرام؟"
(کار شب‌پا)

آهنگر فرتوت دوست دیگر نیماست که در کارگاه تنگش، کنار کوره، پتک در دست در حال کوبیدن بر آهن و تلاش برای نرم کردن آن است:

در درون تنگنا، با کوره‌اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائمن فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
"کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد؟
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکیتر زندگانی کن."
(آهنگر]

آیت‌بیک، ارابه‌چی پیر، رفیق دیگر نیما‌ست- رفیق مشترک او و یکی از رفیقان دیگرش که زندانی‌ست. او – آیت بیک- از شدت خستگی در ارابه‌اش سرش را روی زانویش گذاشته و به خواب رفته است:

لیک ارابه‌چی پیری که رفیق من و تست- آیت‌بیک
پس زانویش سر
در ارابه برده‌ست
خوابش از عالم دل‌خسته به در
چون تو می‌دانی او راست چه درد
من نمی‌خواهم حرفی از او
به زبانم آید
(یک نامه به یک زندانی)

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا