درس زندگی
1400/3/15


پیرمرد زنده‌دل عصازنان
می‌گذشت از کنار من
چون مرا که بودم آن زمان ملول و غرق غم
روی نیمکت نشسته دید
در مسیر خلوتی کنار پارک
آهی از ته دلش کشید
و کنار من نشست و گفت:
"با اجازه، ده دقیقه‌ای، برای رفع خستگی، کنارتان
این طرف که خالی است
می‌نشینم و دمی نفس
تازه می‌کنم."
بعد هم نشست و چون که یک دقیقه‌ای گذشت در سکوت
رو به من نمود و گفت:
"زندگی چه درسهای قیمتی داهیانه‌ای به من
یاد داده است."
با تعجبی عیان نگاه کردمش و گفتمش:
"درسهای قیمتی داهیانه‌ای!؟ چه درسهای قیمتی داهیانه‌ای؟"
گفت با صدای گرم و دل‌نواز خود:
"درس اول و مهمتر از تمام درسهای دیگرش
 این‌که هم غم جهان موقتی‌ست
هم خوشی آن
در جهان نه رنج هست دائمی، نه شادی‌اش همیشگی‌ست
پس نگیرشان تو هیچ‌وقت
جدی و نه هیچ‌گاه
بیش از آن‌چه درخور است
شاد باش از خوشی روزگار
نه غمین از اتفاقهای ناگوار."
بعد پا شد و به آن عصای زرد رنگ کهنه و قدیمی‌اش
تکیه داد
و به رسم دوستی
داد سر تکان و گفت: "خیر پیش، مرد اخم کرده‌ی غمین!"
و عصازنان به راه خود ادامه داد و رفت
آن چشیده سرد و گرم روزگار خوش‌سخن
آن کلام دل‌نشین او متین
پیرمرد زنده‌دل که داده بود درس زندگی به من.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا