آفرودیت
1396/4/7

ما همیشه با هم بودیم و صمیمیترین دوستهای هم به حساب می‌آمدیم. یعنی تا پیش از این‌که آن اتفاق غیر قابل پیش‌بینی یا شاید هم قابل پیش‌بینی بیفتد. حتا نمی‌دانم بگویم اتفاق مسعود یا اتفاق منحوس، چون از یک طرف که بهش نگاه می‌کردیم اتفاقی بود سعد و اگر از طرف مقابل بهش نگاه می‌کردیم اتفاقی بود نحس...


من، راه، دختر و سیب
1396/4/7

می‌روم به راه تازه‌ای که دور می‌کند مرا از آن‌چه بوده‌ام
دور می‌کند مرا از انتظارها، از  اضطرابها، از التهابها
دور می‌کند مرا
از هرآن‌چه دردناک و رنج‌زا
...


من قایقم روانه‌ی دریاست
1396/3/1

بر قایقم نشسته‌ام آرام
با قایق همیشه روانم
بر بستری ز گفت‌وگوی حرکت و سکون
بر افت و خیز دائم شک و یقین سوار
...


من قایقم نشسته به خشکی
1396/3/1

قایق برای نیما جایی دل‌خواه و مطلوب بود، جایی که در آن می‌توانست بی‌حرکت بنشیند و در همان‌حال بر آبها روان باشد، سوار بر موجها و هماهنگ با فراز و نشیب آنها در جهت جریان آب یا بر خلاف جهت آن پیش برود و سکون و حرکت را هم‌زمان تجربه کند. این جایگاهی بود رؤیایی و خیال‌انگیز که می‌توانست الهام‌بخش خیال شاعرانه و شعر باشد...


روزی دوباره ما
1396/3/1

روزی دوباره ما
پر می‌شویم از عشق
و قلب ما دوباره
از نیروی شکفتن سرشار می‌شود
...


در دانشکده فنی بر من چه گذشت
1396/2/14

من نکتار پاپازیان هستم. در سال 1304 در اراک به دنیا آمدم. شش ساله بودم که با خانواده‌ام به تهران آمدم. دوره‌های تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراندم و در سال 1323 جزو نخستین دخترانی بودم که موفق به دریافت دیپلم ریاضی شدم. از نوجوانی عشق به دانشکده فنی در سر و قلب من بود. آتش این عشق را دایی‌ام در وجود من روشن کرده بود...


ساعت هشت
1396/1/31

وقتی داشتم از بالای پله‌ها می‌اومدم پایین، ساعت سه دقیقه مونده بود به هشت. ساعت هشت باهاش قرار داشتم. جلوی دانشکده. دم سکو. همین‌طور که از پله‌ها می‌اومدم پایین یهو یاد اون روز زمستونی سال پنجاه و سه افتادم، و حادثه‌ی اون روز صبح، بعد از گذشت سه سال، کاملن حی و حاضر، با تمام جزئیات، درست مث سکانسی از یه فیلم سینمایی از مقابل چشام گذشت...


نگاهی به نماهای بهاری در "افسانه"‌
1396/1/31

نیما عاشق طبیعت زادگاهش بود و به‌خصوص بهار دیارش را بسیار دوست داشت، ولی در شعرهایش به‌ندرت تصویری از بهار ترسیم کرده و چشم‌انداز بیشتر شعرهایش که موقعیت زمانی مشخصی دارند، شبها یا روزهای زمستانی است. تنها شعری که در آن چند نمای زیبا از بهار را به نمایش گذاشته- مهمترین دستاورد دوران جوانی‌اش- "افسانه" است...


کمی بخند
1396/1/31

روی خوش به زندگی نشان بده، کمی بخند
اخم کردنت برای چیست؟
باز کن گره از ابروان
تندخویی و عبوسی‌ات چه سود داشته؟
...


دختری با چتر
1395/10/20

به آن ساختمان شگفت‌انگیز در آن سوی استخر، در دوردست، نگاه می‌کردم و باز همان حس قدیمی آزاردهنده که مدتها بود دست از سرم برداشته بود، به سراغم آمده بود. حس می‌کردم که ترس دارد مثل نم نم باران چکه چکه به قلبم فرومی‌ریزد و با هر چکه موجی از تشویش در اعماق وجودم ایجاد می‌کند. درست مثل آن روز که همه چیز با ترس آغاز شد...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا