مادموازل دودی
1397/12/7

برای دیدن خاله‌ام به آسایشگاه نیکان در نیاوران رفته بودم. خاله‌ام که مبتلا به افسردگی مزمن چندین و چند ساله است، چندسالی‌ست که به خواست خودش به آن آسایشگاه آمده و آن‌جا زندگی می‌کند. همین‌که توی سالن طبقه‌ی دوم که مخصوص کسانی‌ست که اتاق خصوصی دارند، کنار خاله‌ام نشستم، چشمم افتاد به خانمی هم‌سن‌وسال خودم که روی مبل روبه‌رویم نشسته و ...


واپسین پیام سقراط
1397/12/7

سقراط در آن دم که جام شوکران را می‌گرفت آرام در دستش
از دست آن مزدور مرگ‌اندیش نابخرد
تا سر کشد بی‌ترس یا تردید
و مرگ را بر زندگانی بدون آرمان و روشنی آن دهد ترجیح
...


سیمای زن در شعر سیاوش کسرایی
1397/12/7

صدآفرین به زن
زایای جاودان
صدآفرین به زن
بر خوان جاودانگی عشق، میزبان
...


در گوش من ترانه‌ی دلدادگی مخوان
1397/11/3

بعد از سالها، شاید بیشتر از بیست سال، مهندس را دیده بودم و با هم رفته بودیم رستوران البرز، نشسته بودیم چلوکباب مفصلی خورده بودیم و کلی گپ زده بودیم و از این‌جا و آن‌جا گفته بودیم و از سالهای دور دانشجویی و رفقای مشترک و استادان زنده و درگذشته و دوستان رفته و نرفته و از کلی چیزهای دیگر، یا به قول مهندس از ری و روم و بغداد حرف زده بودیم. موقع خداحافظی مهندس گفت...


در فصل سرد عمر
1397/11/3

در فصل سرد عمر تنها در سرازیری
در کوره‌راه هستی پر افت و خیز خود
با گامهای خسته و لرزان
بر برگهای زرد پاییزی پر از افسوس و حسرت راه می‌رفتم
...


وجدان بیدار لبخند
1397/11/3

چند سال پیش از آن‌که نیما شعر بلند "پادشاه فتح" را که یکی از شاهکارهایش است، بیافریند، ایده‌ی اصلی آن شعر را در ذهنش می‌پرورانید و پخته می‌کرد و در شعرهای کوتاهتر دیگری، آن را مطرح می‌کرد. ایده این بود: در دوران سیاه ناکامی و شکست، وجدان بیدار روشنایی و امید از بین نرفته و نابود و خاموش نشده...


ژیلا
1397/10/4

یادشان به خیر پاییزهای دانشگاه تهران، پاییزهایی که پر از افسون و سودا بودند، ولی پاییز آن سال چیز دیگری بود، پاییزی بود خیلی خاص و فراموش‌نشدنی که هیچ‌وقت از یادش نبرده‌ام و مطمئنم که تا آخر عمر هم از یادش نمی‌برم، با اتفاقهای شیرین و تلخش، با شادیها و غمهایش، و آن پایان دردناک که قلبم را به درد آورد و لبریزش کرد از اندوه...


باران
1397/10/4

با خود مرا به ساحت سبز سرود برد
باران
با بارش همیشه دل‌انگیزش
یادآور ترنم نرم ترانه‌ها
در دوردست آبی آهنگهای ناب.
...


که می‌خندد؟ که گریان است؟
1397/10/4

بگو با من، چقدر از سالیان بگذشت؟
چه‌گونه پر می‌آمد
قطار گردش ایام؟
ز کی این برف باریدن گرفته است؟
...


مون‌لایت سونات
1397/8/5

مامانی‌مامی بعد از سالها به ایران برگشته بود و ماه اول را مهمان مامی بود. عصر روز دوم، همگی توی سالن پذیرایی نشسته بودیم و مهتاب داشت پیانو می‌زد. وقتی "فور الیزه" را تمام کرد و شروع کرد به زدن موومان اول مون‌لایت سونات، چشمهای مامامی‌مامی پر از اشک شد، بعد هم قطره‌های اشک از گوشه‌های چشمهایش سرازیر شدند روی گونه‌هایش...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا