چه گوارا در تریا
1393/2/4

ساعت ده و نیم صبح بود و با بچه‌ها دو طرف یکی از میزهای نزدیک در تریا نشسته بودیم، چای و شیرینی ناپلئونی می‌خوردیم. من رویم به در بود و ممدرضا روبه‌رویم نشسته بود و داشت یک چشمه از شیرینکاری‌هایش سر کلاس دکتر تابنده را تعریف می‌کرد. همین‌طور که داشتم چای فنجانم را هرت می‌کشیدم و به تعریف ممدرضا گوش می‌کردم...


حسناخانوم
1393/1/31

تازه از راه‌باریکه‌ای که بازار تجریش را به امام‌زاده صالح وصل می‌کرد، گذشته و وارد صحن امام‌زاده شده بودم که یکدفعه نگاهم افتاد به خانمی چادرسیاهی که داشت آن طرف صحن، سر شمع‌فروش گوشه‌ی صحن دادوبیداد می‌کرد. چیزی توی رفتار و صدای جیغ جیغش بود که برایم آشنا بود و...


حسن آقا
1393/1/31

وقتی توی کاباره لیدوی پاریس، توی خیابان شانزه‌لیزه، در حالی‌که دستهایش را انداخته بود گردن دو تا زن بلوند نیمه برهنه، و این یکی داشت لپش را ماچ می‌کرد، آن یکی داشت از یک گیلاس پایه‌بلند، شراب قرمز توی دهانش می‌ریخت، دیدمش؛ با این‌که قیافه‌اش به نظرم خیلی آشنا آمد ولی اول نشناختمش...


صفحات: |1|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا توسط گروه تخصصی وبنــا