رنج‌نامه‌ای برای پانزدهم فروردین ١٤٠١
1401/1/16

شصت و هفت سال پر‌فراز و پرنشیب از عمر من گذشت
شصت و هفت سال آزگار
از مجال من برای زیستن گذشت
زیستن بر این زمین
...


بهار من
1401/1/16

بهار و آن‌همه زیبایی‌اش چه لطفی دارد؟
برای فاخته‌ی مانده در قفس محبوس
که گوشه‌ی قفسش کرده کز دل‌آزرده
اسیر رنج اسارت
...


دید و بازدید
1401/1/16

مراسم دید و بازدید عید هم، بعد از مراسم سفره‌ی هفت‌سین و تحویل سال نو، از بهترین رسمهای عید نوروز برای من بود. آمدن فامیلهای نزدیک و دور به خانه‌ی ما که به خاطر اقامت خانوم بزرگ در آن، به عنوان بزرگ فامیل، اولین جایی بود که تمام فامیل از ریز و درشت برای دست‌بوسی خانوم بزرگ و عرض تبریک به آقاجون به آنجا می‌آمدند و ...


بهار، نیما و عنصری
1401/1/16

نیما در یکی از نامه‌هایش به میرزاده‌ی عشقی، در سال ١٣٠٣، نوشته:  حال من بهترم یا عنصری؟ آن قسمت را بخوان. همان‌طور که در خیابان صحبت کردم، ببین از زبان "افسانه" من چطور بهار را وصف کرده‌ام و عنصری چه‌طور. خواهی دانست کدام جهات را در طبیعت باید اتخاذ کرد، چه تفاوتی در بین صنعت و حیله یا خودنمایی وجود دارد.


روزهای برفی‌ات
1400/11/1

آه، زندگی!
روزهای برفی‌ات چه شادمانه بود!
روزهای سرد و لرزآوری که گرم می‌شدیم
از حرارت جوانی پر از امید و آرزو
...


نیما، چراغ و یار چراغ‌افروز
1400/11/1

سال ١٣٢٩ برای نیما، سال چراغ بود، چراغی که بیشتر وقتها روشن بود و روشنگر، گاه فروزان بود و دل‌افروز، گاه سوسویی امیدانگیز می‌زد، گاه نومیدانه در حال پت پت کردن و کشیدن نفسهای آخر زندگی و روشنگری بود، گاهی هم از نفس افتاده بود و سرد و خاموش...


شب یلدای صمیمیت
1400/10/1

شب یلدای صمیمیت بود
شب میلاد محبتهای جان‌افروز
دور کرسی پر از گرمی و نرمی صفا
جمع بودیم همه
...


نیمکت خالی
1400/10/1

روی نیمکت، نزدیک دانشکده، نشسته بودیم. نگاه پرمعنایی به دانشکده کردی- نگاهی که خیلی معناها می‌شد تویش دید، دلتنگی رو می‌شد دید، حسرت رو، از چیزی گذشتن رو، بدرود رو...


جایگاه زمستان در شعر نیما
1400/10/1

در مجموعه‌ی شعرهای نیمه‌آزاد و آزاد نیما، زمستان حضوری کم‌رنگ و ناچشم‌گیر دارد و به ندرت تصویری گذرا از روزها و شبهای سرد زمستان، سوز سرما و برف و بوران آن می‌بینیم. در مجموع می‌شود گفت که کشش نیما به بهار بیش از زمستان بوده است....


رز سرخ
1400/9/1

در طول شش سالی که در دانشکده فنی دانشجو بودم، یادم نمی‌آید که هیچ‌وقت توی دانشکده دست کسی گل دیده باشم. دروغ نمی‌گویم. اغراق هم نمی‌کنم. اصلن و ابدن. صادقانه عین واقعیت را می‌گویم که توی این دانشکده من نه هیچ‌وقت دست کسی گلی دیدم که مثلن در حال بوکردنش و حال کردن با عطرش باشد، نه هیچ‌وقت دیدم کسی به کسی گل داده باشد...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا