درس زندگی
1400/3/15

پیرمرد زنده‌دل عصازنان
می‌گذشت از کنار من
چون مرا که بودم آن زمان ملول و غرق غم
روی نیمکت نشسته دید
...


دو پسر جوان‌مرگ استاد رسام ارژنگی
1400/3/15

تعطیلات نوروز سال پنجاه و پنج فرصت خیلی خوبی بود تا چند تا کتاب شعر و نامه از نیما یوشیج را که تازه خریده بودم، بخوانم و از خواندنشان لذت ببرم و آشنایی بیشتری با شعرهای  این شاعر بی‌نظیر که به حق او را پدر شعر نو می‌نامیدند، و افکار و احساساتش پیدا کنم...


دوستان نیما: از مانلی تا آیت بیک
1400/2/1

نیما یوشیج در شعرهایش با آدمها سر و کار دارد، از آنها، با آنها و برای آنها می‌گوید و سخن می‌سراید، هرجور آدمی، آدمهای جورواجور، آدمهای جور و آدمهای ناجور، از "پای تا سر شکمان" تا گرسنگان بینوایی که نان خشکی هم به سفره ندارند، از بیکارگان غرق در ناز و نعمت تا زحمتکشانی که با عرق جبین و دستهای پینه بسته در تلاشند...


تاریکی کوری
1400/2/1

کوری چه تاریکی دلگیری‌ست!
تاریکی بی‌مرز تنهایی
تاریکی بی‌انتهای یأس
تاریکی بی‌روزن حرمان
...


در اوج آسمان آرزو
1399/10/26

آه ممتدی کشید و سر بلند کرد
دید بادبادکی در اوج آسمان آرزو شناور است
بی‌خیال و خنده‌رو
بر لبان صورتی او نشسته خنده‌ای سبکسرانه و  پر از سرور
...


آسدممدل‌خان
1399/10/26

آسدممدل‌خان! ما که بعد از خوردن آن یک قابلمه قارچ کبابی سمی، فلنگ را بستیم، بی یاحق و یاهو، قال قضیه را کندیم، زدیم به چاک، د برو که رفتی. می‌دانم که کار خوبی نکردم تو را میان خیل خل‌و چل‌ها تنها گذاشتم. نمی‌خواهد به رخم بکشی و شرمنده‌ام کنی که این رسم روزگار نبود و اله و بله...


نگاهی به نوشته‌ی "فرهنگ و دانشگاه چه می‌کنند؟"
1399/10/26

پس از کسروی تا سالها بحث درباره‌ی فرهنگ مسکوت ماند. در نیمه‌‌ی دوم دهه‌ی بیست و اوایل دهه‌ی سی التهابها و تنشهای سیاسی، فرصتی برای پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ به صاحب نظران نمی‌داد. در ادامه‌ی دهه‌ی سی هم خفقان ناشی از کودتای بیست و هشت مرداد چنان دهانها را بسته و قلمها را شکسته و...


شد باز ماه آذر
1399/9/16

شد باز ماه آذر
ماهی که عشق قلب مرا کرد زیرو رو
آن سرکش جنون‌زده را کرد رام خود
ماهی که خاطرات مرا سرخ ثبت کرد
...


مهندس
1399/9/16

همه‌ی رفقایی که عصرهای شنبه در کافه قنادی ری، واقع در لاله‌زار، دور هم جمع می‌شدند و با هم بحثهای داغ هنری- ادبی می‌کردند یا می‌گفتند و می‌خندیدند، و شیرینی تر با شیرکاکائوی داغ می‌خوردند، و آن شنبه‌ی چهارده آذر سال سی و دو هم، به روال گذشته، دور هم جمع شده بودند و...


آن سوی رودخانه
1399/6/26

نسیم که شروع شد یکدفعه حس کردم سایه‌ای نرم لغزید رویم. انگار داشت نوازشم می‌کرد. چشم باز کردم. خودش بود. روبه‌رویم ایستاده بود. با لبخندی پر از لطف و طراوت. توی چشمهایش نگاه کردم. نگاهش براق بود، آنقدر براق که برقش چشم را می‌زد. چشمم سیاهی رفت...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا