"ارزش احساسات" و "کفر"گویی شفیعی کدکنی
1401/3/16

دکتر شفیعی کدکنی، در نوشته‌ای "کفر"گویانه درباره‌ی نیما یوشیج، در بخشی از "کفر"گویی‌هایش نوشته: ... و بگذارید این کفر دیگر را هم همین‌جا بگویم که به نظر من بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است ...


مرگ!
1401/3/16

راههای پیش پای ما تمامشان به مرگ ختم می‌شوند
راههای باز و بسته‌ای که روبه‌روی ماست.
مرگ حرف آخر است و واپسین کلام زندگی
واپسین نگاه و واپسین نشان
...


هنوز زنده است قلب من
1401/2/16

هنوز قلب من چه تند می‌تپد!
و نبض من هنوز
چه تند می‌زند!
به دیدن کبوتری سپیدبال و تیزپر
که می‌پرد در آسمان آبی بدون ابر
...


نامه‌ی منظوم نیما به لادبن
1401/2/16

نیما علاقه‌ی خاصی به نامه‌نگاری داشت و عادت هم داشت که از نامه‌هایی که می‌نوشت، رونویسی کند و رونوشتی هم برای خودش نگه‌دارد تا به عنوان متنی خودنوشته و مستند، بیانگر حال و روزش و طرز فکرش در زمان نوشتن نامه و آن‌چه بر او می‌گذشته و ...


رنج‌نامه‌ای برای پانزدهم فروردین ١٤٠١
1401/1/16

شصت و هفت سال پر‌فراز و پرنشیب از عمر من گذشت
شصت و هفت سال آزگار
از مجال من برای زیستن گذشت
زیستن بر این زمین
...


بهار من
1401/1/16

بهار و آن‌همه زیبایی‌اش چه لطفی دارد؟
برای فاخته‌ی مانده در قفس محبوس
که گوشه‌ی قفسش کرده کز دل‌آزرده
اسیر رنج اسارت
...


دید و بازدید
1401/1/16

مراسم دید و بازدید عید هم، بعد از مراسم سفره‌ی هفت‌سین و تحویل سال نو، از بهترین رسمهای عید نوروز برای من بود. آمدن فامیلهای نزدیک و دور به خانه‌ی ما که به خاطر اقامت خانوم بزرگ در آن، به عنوان بزرگ فامیل، اولین جایی بود که تمام فامیل از ریز و درشت برای دست‌بوسی خانوم بزرگ و عرض تبریک به آقاجون به آنجا می‌آمدند و ...


بهار، نیما و عنصری
1401/1/16

نیما در یکی از نامه‌هایش به میرزاده‌ی عشقی، در سال ١٣٠٣، نوشته:  حال من بهترم یا عنصری؟ آن قسمت را بخوان. همان‌طور که در خیابان صحبت کردم، ببین از زبان "افسانه" من چطور بهار را وصف کرده‌ام و عنصری چه‌طور. خواهی دانست کدام جهات را در طبیعت باید اتخاذ کرد، چه تفاوتی در بین صنعت و حیله یا خودنمایی وجود دارد.


روزهای برفی‌ات
1400/11/1

آه، زندگی!
روزهای برفی‌ات چه شادمانه بود!
روزهای سرد و لرزآوری که گرم می‌شدیم
از حرارت جوانی پر از امید و آرزو
...


نیما، چراغ و یار چراغ‌افروز
1400/11/1

سال ١٣٢٩ برای نیما، سال چراغ بود، چراغی که بیشتر وقتها روشن بود و روشنگر، گاه فروزان بود و دل‌افروز، گاه سوسویی امیدانگیز می‌زد، گاه نومیدانه در حال پت پت کردن و کشیدن نفسهای آخر زندگی و روشنگری بود، گاهی هم از نفس افتاده بود و سرد و خاموش...


صفحات: |1| |2| |3| |4| |5| |6| |7| |8| |9| |10| |11| |12| |13| |14| |15| |16| |17| |18| |19| |20| |21| |22| |23| |24| |25| |26| |27| |28| |29| |30| |31| |32| |33| |34| |35|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا