شهبانو استر و خشایارشاه
1392/2/20
در قلب شهر همدان، در کوچه‌پس‌کوچه‌های نزدیک بازار و در ابتدای خیابان دکتر شریعتی، یکی از زیارتگاههای مهم کلیمیان ایران و جهان قرار دارد- آرامگاه استر و مردخای. آرامگاه از سنگ و آجر ساخته شده و از نمای بیرونی و سبک معماری‌اش چنین برمی‌آید که بنای کنونی‌اش در سده‌ی هفتم خورشیدی، بر روی ساختمان قدیمیتری که متعلق به سده‌ی سوم خورشیدی بوده...

پرستو و جوجه‌اش
1391/6/12
پرستو به جوجه‌اش كه بی‌صبرانه مشتاق و منتظر آموزش پرواز بود، چنين نصيحت كرد: پرواز را می‌خواهی چه كنی؟ جوجه‌ی كوچولوی من! دنيا جز سياهی و پليدی و تباهی چيزی برای ديدن ندارد. می‌خواهی پرواز بياموزی كه كجا بروی و چه ببينی؟ هيچ كجا رنگی از آشنايی، روشنی و مهربانی نيست. تاريكی همه جا را پر كرده و دشمنی و كين‌توزی دنيا را با زهرهای مسمومش آکنده است...

کوه و رود
1391/6/12
كوه با حسرت و افسوس به رود كه در حال بدرود گفتن و رفتن بود نگاه كرد و گفت: حالا كه داری می‌روی مرا از ياد مبر، ای محبوب دلبندم! و بدان كه من با تمام وجود و با همه‌ی گنجايش قلب سنگی‌ام عاشقانه دوستت داشته و دارم، هميشه به ياد توام، و هميشه چشم‌انتظارت و منتظر بازگشتت ايستاده‌ام و خواهم ایستاد...

دریا و باد
1391/6/12
دوستداران موزيك كلاسيك با آهنگ دريا- ساخته‌ی كلود دبوسی- آشنا هستند. اين آهنگ زيبا كه نمونه‌ی درخشانی از موسيقی مكتب امپرسيونيستم است، دارای سه بخش است كه زيباترين بخش آن، بخش سوم با عنوان "گفت‌وگوی باد و دريا" است. متن زير برداشتی‌ست از اين آهنگ و حس مرموز و دل‌انگيز حاصل از شنيدن آن را بازتاب می‌دهد...

برکه و ماه
1391/6/12
بركه از ماه كه در آغوشش نشسته بود و بازيگوشانه بر امواج نرمپویش می‌رقصيد، پرسيد: برای چی از آن بالا به این پایین آمده‌ای؟ در قلب بی‌قرار من به جست‌وجوی چه چيز اين‌طور سبك‌سرانه جست‌وخيز می‌کنی؟
ماه خنده‌ای شاد و طناز سرداد و پر از ناز و كرشمه گفت...

پندهای پری‌دخت الهام به سعدی
1391/4/21
روزی از روزها، سعدی شیرین‌سخن کنار آب رکناباد، در سایه‌ی درخت لیمویی نشسته و سرگرم اندیشه بود. همان‌طور که غرق در امواج اندیشه و خیال بود ناگهان دخترک پری‌پیکر آفتاب‌رویی روبه‌رویش ظاهر شد و کنارش نشست. بعد دست در بازوی سعدی انداخت و اندام نرم و نازک و عطرآگینش را به او فشرد. سعدی هیجان‌زده از او پرسید که کیست...

شاعر و زندگی
1391/4/11
مردی پیشاپیش روان بود، مردی که گاه به گاه سرودی خوش می‌خواند. آن‌گاه که شور رهنوردی به سوی خویش و شوق گذر کردن از خود در وجودش هم‌سنگ می‌شدند، او سکوت می‌کرد و خاموش پیش می‌رفت. ساکت تماشا می‌کرد تا ببیند کدام‌یک در او پیروز می‌شوند. ولی هرگاه یکی از این‌دو نیرویی بیشتر می‌یافتند و ...

گفت‌وگوی گیومرت و اهریمن
1391/4/11
ساعتی به غروب خورشید مانده بود که پس از ماهها نبرد، اهریمن گیومرت را بر زمین افکند و بر سینه‌اش نشست. پس‌آن‌گاه، از بسیاری شادمانی از پیروزی بر قویترین دشمنش، قهقهه‌ای شوم و نفرت‌انگیز سر داد و گفت:  ها ها ها ها... ها ها ها ها... می‌خواهم تو را بلمبانم. خود برگزین و بگو از کدام اندام تو لمباندن آغاز کنم. از پایت یا از سرت؟...

بادبادک و آسمان
1391/4/5
بادبادك به آسمان گفت: مرز تو كجاست؟
آسمان گفت: همان‌جا كه ذهن تو متوقف مى‌شود، آن‌جا مرز من است.
بادبادک به آسمان گفت: و اگر ذهن من جایی متوقف نشود؟
آسمان گفت: آن وقت من مرزی نخواهم داشت...

ارنواز و شهرناز
1391/3/19
ارنواز پرسید: شنیده‌ای که آژی‌دهاک اهرمن‌تبار چه خواب هول‌انگیزی برایمان دیده؟
شهرناز گفت: آری. شنیده‌ام و از شنیدنش با تمام وجود بر خود لرزیده‌ام و از هراس تا آستانه‌ی مرگ رفته‌ام. از آن زمان که این خبر شوم را شنیده‌ام روانم سخت نژند و تنم نزار شده...

صفحات: |1| |2|
نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا