فرهنگ از دید احمد کسروی
1399/5/25


در دوران معاصر، نخستین اندیشمند ایرانی که در یک جزوه‌ی حدود پنجاه صفحه‌ای به موضوع فرهنگ پرداخته و تعریف خود را از فرهنگ و دیدگاه انتقادی خود را از آن‌چه به نام فرهنگ در جامعه شناخته و آموخته می‌شده، به تفصیل بیان کرده، احمد کسروی است. پیش از ورود به معرفی این جزوه، لازم است توضیح دهم که کسروی فرهنگ را به معنی آن‌چه به کودکان و نوجوانان و جوانان آموزش داده می‌شود، یا در واقع معادل آموزش در مدسه‌ها و دانشگاه‌ها، گرفته است.
جزوه‌ی "فرهنگ چیست؟" با این مقدمه شروع می‌شود که همه از فرهنگ سخن می‌گویند ولی اگر از کسی بپرسید: "فرهنگ یعنی چی؟" نمی‌تواند پاسخ درست و روشنی بدهد. به بیان دیگر همه واژه‌ی فرهنگ را به کار می‌برند ولی کسی معنی آن را نمی‌داند:
"فرهنگ از کلمه‌هایی است که به زبانها افتاده و امروز دستگاه بزرگی در کشور با این نام خوانده می‌شود ولی معنای روشنی از آن در دست نیست. دیگران بمانند، شما اگر به وزارت فرهنگ روید و سران آن وزارت‌خانه را گرد آورید، یا استادان دانشگاه را فراهم نشانید، و از آنان بپرسید: "فرهنگ چیست؟ و برای چیست؟ چه چیزهاست که فرهنگ نامیده می‌شود؟ چرا باید هر خاندانی فرزندان خود را به دبستان و دبیرستان بفرستند؟ چرا باید جوانان درس بخوانند؟" به هیچ‌یکی از این پرسشها پاسخ درستی نخواهید شنید.
بارها دیده‌ایم چون چنین پرسشی رفته، شنونده در شگفت شده و پاسخ داده: "مگر معنی فرهنگ دانسته نیست؟" و چون گفته شده: "اگر دانسته است، شما هم بگویید" درمانده و به خاموشی گراییده یا چنین گفته: "دیگران مگر فرهنگ ندارند؟ آنها چطور، ما هم همان طور" این بوده پاسخی که داده شده.
این است که ما خود باید فرهنگ را معنی کنیم و نتیجه‌ای را که از آن باید بود، روشن گردانیم."

سپس کسروی به تعریف فرهنگ از دید خودش و معنایی که او از آن در ذهن دارد، پرداخته و فرهنگ را به عنوان آن‌چیزهایی دانسته که کودک برای زندگی کردن در آینده و در دوران بزرگسالی به آنها نیاز دارد تا با مغزی روشن پا به عرصه‌ی بزرگسالی بگذارد و درست زندگی کند:

"فرهنگ آن است که بچه‌ای که پس از چند سال پا به میان مردان یا زنان گذارده، در زندگی هم‌پا خواهد گردید، باید چیزهایی را که در زندگی نیاز به دانستن آنها خواهد داشت، یاد گیرد که با یک مغر روشن پا به میان گذارد و در هر رشته بایای خود را بشناسد، این است معنی فرهنگ."

پس از آن کسروی فهرست کوتاهی از چیزهایی که کودک نیاز به آموختنشان دارد، ارائه داده است: خواندن و نوشتن، کمی تاریخ و جغرافیا، کمی از دانشها، به ویژه دانشهای مربوط به تندرستی و دستورهای آن، و برای دختران، خانه‌داری و بچه‌پروری و کارهای دستی و پختن و دوختن:

"این‌ها چیزهایی‌ست که برای همگی‌ست و باید در دبستان فرا گیرند."

به باور کسروی، پس از دبستان آن‌چه لازم است همه بدانند حقیقتهای کلی، یا به زبان او "آمیغ"هایی است که همگان بایست بدانند، مانند اینها: این جهان چیست؟ آن را کی اداره می‌کند؟ ما در آن برای چی هستیم؟ آدمی چیست؟ چه فرقی با سایر جانداران دارد؟ هرکس در زندگی چه کارهایی بایست بکند؟ توده‌ها با هم چگونه باید زندگی کنند؟ از چه راههایی می‌توان از بدیها کاست و بر نیکیها افزود؟ از چه راههایی می‌توان بهره‌مندی مردم را از آسایش و خرسندی بیشتر گردانید؟ حکومت و دولت چیست و چگونه باید باشد؟ سیاست چیست؟ کار و پیشه برای چیست؟ اقتصاد و بازرگانی چیست؟ کشاورزی چیست؟ و ....
کسروی این آموزه‌های به قول او "گران‌مایه" را "دین" یا "آمیغهای زندگانی" نامیده و بر این باور است که همگان می‌بایست این آموزه‌ها را بیاموزند. مکان آموزش این آموزه‌ها را کسروی "دینکده" نامیده و بیان کرده که دولت می‌بایست در کنار دبستانها، از این "دینکده"ها ایجاد کند و همه‌ی دانش‌آموزان، چه پسر و چه دختر، می‌بایست پس از دبستان به این "دینکده"ها بروند و در آن‌جا در دوره‌ای که او زمانش را مشخص نکرده، آموزه‌های مربوط به حقیقتهای کلی زندگی را بیاموزند.
هم‌چنین او بیان کرده که برای آموختن تخصصی‌تر دانش‌ها می‌بایست دولت "دانشکده‌"هایی ایجاد کند تا جوانانی که مایل به آموختن تخصصی دانش هستند در آن دانشکده‌ها به کسب دانش مورد نظر خود بپردازند:

"از یک‌سو از دویست و سیصد سال پیش دانشهایی- از فیزیک و شیمی و ریاضیات و پزشکی و مانند اینها- رواج گرفته، و هنرهایی (صنایعی) از آهن‌گدازی و ماشین‌سازی و افزارسازی و نخ‌ریسی و پارچه‌بافی و راه‌کشی و خانه‌سازی و مانند اینها پدید آمده که ما نیاز سختی به آنها داریم و بی آنها زندگی نتوانیم کرد.
این دو رشته از چیزهایی‌ست که باید به نوخاستگان یاد داده شود. آمیغهای زندگانی یا حقایق دینی را باید همگی یاد گیرند، ولی به دانشها و هنرها کسانی که خواهانند بپردازند. این است که پس از دبستان باید دینکده‌ای باشد که آمیغهای دینی را یاد دهد و دانشکده‌هایی باشد که  به داوطلبان دانش آموزد.
اینهاست چیزهایی که به بچگان و جوانان باید آموخت. اینهاست چیزهایی که در زندگانی نیاز به دانستنش می‌باشد. اینهاست چیزهایی که فرهنگ نامیده می‌شود."

جالب این است که کسروی دبیرستان را برای نوجوانان نامناسب و حتا زیان‌آور دانسته و بر این باور بوده که نوجوانان نبایست به دبیرستان بروند:
"در دبیرستان نه تنها شش سال عمر پسران و دختران را هدر می‌گردانند، نیروهای خدادادی مغزی آنها را نیز از کار می‌اندازند. در این‌جا کمی از دانشها یاد می‌دهند که نیک است لیکن ده برابر آن سخنان بیهوده و زیانمند را در مغزهای ایشان می‌گنجانند. دبیرستانها اگر سودش یکی باشد زیانش ده است.
این دبیرستانها به‌یکبار فزونی‌ست. زیرا یک پسر یا دختر اگر "سواد" می‌خواهند، آن‌چه در دبستان یاد گرفته‌اند، بس است. اگر دانشمندی می‌خواهند باید به دانشکده‌ها بروند. این دبیرستان در میانه فزونی‌ست و دوباره می‌گوییم که بسیار زیانمند است."

در ادامه کسروی به انتقاد از محتوای آموزشی درسهایی پرداخته که در دبیرستانها و دانشکده‌ها و دانش‌سراها به دانش‌آموزان و دانشجویان آموزش داده می‌شده، و آنها را برای دانش‌آموزان و دانشجویان زیان‌بخش خوانده است:

"در دانشکده‌ها بیش از همه به جوانان فلسفه و شعر و منطق و اصول و این‌گونه چیزها را یاد می‌دهند. با آن‌که نامش دانشکده است، از دانشها جز اندکی در بر نمی‌دارد. وزارت فرهنگ ایران بایای خود می‌شمارد که آن‌چه را که از زمانهای گذشته بازمانده- از گفته‌های فیلسوفان یونانی، رشته‌های صوفیان، تنیده‌های خراباتیان، ساخته‌های ملایان و دیگران- زنده نگه‌دارد و نگذارد از میان برود. این چیزی‌ست که بارها گفته و نوشته‌اند. دانشکده‌ها و دانش‌سراها برای این است و آن‌چه از دانشهای اروپایی در آنها دیده می‌شود، به‌عنوان نمونه یا برای جلوگیری از ایراد است."

در ادامه، کسروی به انتقاد از محتوای درسهایی که در دبیرستان تدریس می‌شده، پرداخته، به خصوص به شعرهای خیام و سعدی و مولوی و حافظ در کتابهای درسی حمله کرده و با لحنی تند وجود شعرهای این شاعران در کتابهای درسی را بدآموزنده و گمراه کننده دانسته است:

"دستورهای زندگانی که در دبستانها و دبیرستانها و دانشکده‌ها به بچه‌ها و جوانان یاد داده می‌شود، همانهاست که بیش از همه از کتابهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی و مانند ایشان برداشته شده، وزارت فرهنگ این شاعران را "مفاخر ملی" می‌شمارد و پولهای گزافی در راه چاپ کردن و فراوان گردانیدن کتابهای آنان بیرون می‌ریزد، و گذشته از این، گفته‌های آنان را در کتابهای درسی جا داده، به نوآموزان یاد می‌دهد، بلکه خود گلستان و بوستان سعدی را از کتابهای درسی گردانیده است."

کسروی از این فرصت، مانند فرصتهای دیگر در جاهای دیگر، برای حمله به این شاعران و شعرهایشان استفاده کرده است. او این شاعران را مبلغ خراباتیگری، صوفیگری، جبریگری، چاپلوسی، بیغیرتی، گزافه‌دهی، تنبلی و سستی و رخوت و نظیرهای آن دانسته، و آثار آنها را هم ضد و نقیض و هم زیانبار برای کودکان و جوانان و گم‌راه‌کننده‌ی آنان شمرده است:

"اینان و هم‌چون اینان که خود گم‌راه بوده و به گم‌راه گردانیدن دیگران نیز کوشیده‌اند، وزارت فرهنگ بدآموزی‌های زهرآلود و مغزفرسای آنان را سرچشمه‌ی آموزشهای خود گردانیده است، و نوخاستگانی را که به دست او می‌سپارند، مغزهایشان را آکنده از این نادانیهای پست بیخردانه می‌گرداند."

"به هر حال از وزارت فرهنگ باید پرسید: آیا شما می‌خواهید جوانان ایران را با صوفیگری و خراباتیگری بار آورید؟ آیا فرهنگ (یا تربیت) که شما برای نوخاستگان ایران به دیده گرفته‌اید، اینهاست؟ آیا صوفیگری یا خراباتیگری یک راه پسندیده‌ای بوده است؟ آیا از هیچ و پوچ شناختن جهان، و بیهوده دانستن کوشش و تلاش، و بی‌پروایی به گذشته و آینده، و پافشاری در باده‌خواری که دستور خراباتی‌ست، و یا از خوار داشتن این زندگانی، و دوری گزیدن از کار و پیشه، و دامن درچیدن از زناشویی و زندگی خاندانی، و روزی خوردن از دست‌رنج دیگران که آموزاک‌های صوفیان است، نتیجه‌های ستوده‌ای توان برداشت؟

آیا با این دستورها و آموزاک‌ها، زندگانی یک توده پیش تواند رفت؟ آیا در این زمان که توده‌ها سخت‌ترین نبردها را با یک‌دیگر می‌کنند و میدانهای خونین سواستاپول و استالین‌گراد در میانه برپا می‌شود،  کار یک توده با این دستورها و آموزاک‌ها به کجا تواند کشید؟ آیا در روزگاری که توده‌ها از جوانان خود چترباز پدید می‌آورند، به نوخاستگان ایران درس خراباتیگری یا صوفیگری دادن جز بدخواهی با توده معنایی تواند داشت؟"

عنوان بخش دوم جزوه‌ی کسروی "فرهنگ در معنای والاترش" است. این بخش با این بحث شروع شده است:
"چنان‌که گفتیم فرهنگ یا یاد دادن آمیغ‌ها و دانشها به جوانان بهر این است که در زندگانی بینا باشند. لیکن در این میان یک نتیجه‌ی بسیار گران‌مایه‌تری نیز خواسته می‌شود و آن این‌که "روانها نیرومند گردد و به هوسها و خوی‌های پست جانی چیره باشد". این یک خواست بزرگتر دیگری‌ست و فرهنگ در معنای والاترش بهر این نتیجه می‌باشد."
پس از آن، کسروی برای روشن ساختن سخنش به بحث درباره‌ی گوهرهای وجود آدمی پرداخته و وجود آدمی را دارای دو گوهر دانسته: گوهر تن و جان- گوهر روان و خرد.
کسروی گوهر تن و جان را دارای هوسهای گوناگون و خویهای پست، از جمله خودخواهی، خودنمایی، آز، خشم، کینه، برتری‌فروشی، گردن‌کشی، ستم، چاپلوسی، و نظیرهای اینها دانسته؛ و گوهر روان و خرد را دارای قدرت فهم و اندیشه و آزرم و شرم و نیکخواهی و داددوستی و آبادی‌خواهی و آمیغ‌پژوهی و نظیرهای اینها معرفی کرده است.
پس از آن، چنین نوشته:
"این دو گوهر با آن‌که توأم است به آخشیج یکدیگر می‌باشند و همیشه با یکدیگر در کشاکش‌اند که هم‌چون دو کفه‌ی ترازو، اگر یکی بالا رفت، دیگری پایین خواهد افتاد."
سپس افزوده که اگر آدمی به خود واگذار و رها شود، گوهر جان و تن بر گوهر روان و خرد چیره خواهد شد و آنها را در اختیار و زیر سلطه‌ی خود خواهد گرفت. اما، برای این‌که روان و خرد آدمی ضعیف و ناتوان نشود و تحت سلطه‌ی جان و تن قرار نگیرد، می‌بایست آن را نیرومند ساخت، و نیرومندی روان و خرد با شناخت معنی جهان و زندگانی و پی بردن به آمیغ‌ها میسر می‌شود: "کسی که معنی جهان و زندگانی را نیک بداند و آمیغ‌ها را دریابد، هرآیینه روان و خردش توانا خواهد گردید. چنان‌که نیکخویی‌ها نیز از این راه است. از این راه است که کسی ستوده‌خو تواند گردید، زیرا ... خویهای بد از آن گوهر جانی می‌باشد، و چون روان نیرو گیرد، ناچار آن خویها ناتوان گردد و در زیر فرمان خرد باشد."
به همین دلیل است که به نظر کسروی هرکسی باید "آمیغ"های زندگی را یاد بگیرد و جهان را آن‌چنان که هست بشناسد و از گوهر آدمیت آگاه گردد. فرهنگ والا از نظر کسروی همین است:
"فرهنگ در معنی والاترش این است. از این‌جاست که می‌گوییم: یک نتیجه‌ی بزرگی که از فرهنگ باید به دست آید، نیرومندی روانها و خردها می‌باشد."

در ادامه، کسروی باز هم برگشته به همان موضوعی که پیش از این مطرح کرده بود: بدآموزی‌های گم‌راه‌کننده در دبستانها و دبیرستانها و دانشکده‌ها:

"لیکن جای افسوس است که فرهنگ کنونی ایران نه تنها چنین نتیجه‌ای نمی‌دهد و مایه‌ی نیرومندی خردها و روانها نمی‌گردد، نتیجه‌ی وارونه داده، روانها و خردها را هرچه ناتوانتر، بلکه پاک بیکاره می‌گرداند و خویهای ناستوده‌جانی هرچه چیره‌تر می‌شود، زیرا چنان‌که گفتیم در دبستانها و دبیرستانها و دانشکده‌ها به جای آمیغهای زندگانی، بدآموزی‌های سعدی و حافظ و خیام و دیگر شاعران و نویسندگان را می‌آموزند. این بدآموزاکها هریک در تنهایی زیانهایی را در بر می‌‌دارد و مایه‌ی گمراهی جوانان و نوخاستگان می‌گردد، و چون چند رشته از آنها با هم آمیخته می‌شود، همین درآمیختگی یک زیان بزرگ دیگری را در بر می‌دارد و مایه‌ی بیکارگی خردها و فهمها می‌باشد. برای بیکارگی خردها و فهمها هیچ چیزی کارگرتر از آموزاکهای در هم نتواند بود."

به نظر کسروی این‌که وقتی جوانان از دبیرستانها و دانشکده‌ها بیرون می‌آیند، بیشرشان دریافتهای ساده‌ی سرشتی خود را از دست داده- از جمله راستی‌دوستی و درستکاری را- و قدرت فهمشان زایل یا ضعیف شده، همین بدآموز‌یهای گم‌راه‌کننده‌ی در هم برهمی است که در دبیرستانها و دانشکده‌ها، به جای آموزش درست و مفید، به آنها داده شده است.
باور کسروی این است که جوانانی که دبیرستانها و دانشکده‌ها به جامعه تحویل می‌دهند "نه تنها در جست‌وجوی آمیغها نمی‌باشند و آن آموزاکهای بی‌پا که فراگرفته‌اند در پشت سر آنها، به چیز دیگری باور نمی‌دارند. چون یک آمیغی را می‌شنوند، نمی‌پذیرند و چون در برابر دلیل درمی‌مانند، آنگاه از راه دشمنی درمی‌آیند.
از یک سو فهمهایشان چنان بیکاره گردیده که آن‌چه از عنوانهای زندگی را شنیده‌اند، معنای روشنی از آن نمی‌فهمند، و می‌باید گفت در یک جهان نیمه تاریکی زندگی می‌کنند، مثلن تمدن، ادبیات، اخلاق و انقلاب از عنوانهایی‌ست که به سر زبان می‌دارند، و با این حال اگر شما بپرسید خواهید دید از هیچ یک از آنها معنی روشنی در دل نمی‌دارند. این چیزی‌ست که ما آزموده‌ایم و چون من می‌خواهم زیان این فرهنگ را با دلیلهای روشن در پیش چشمها نمودار گردانم، ناچارم در این‌جا برخی از آزمایشهای خود را با داستانهای آنها یاد کنم."
ادامه‌ی این بخش از جزوه‌ی کسروی اختصاص دارد به تجربه‌های منفی او از طرز فکر نادرست جوانان و برداشت غلط آنها از معرفت و فرهنگ، در قالب چند خاطره‌ی شخصی یا روایت شده از جانب همفکرانش.

در گفتار دوم این جزوه که عنوانش هست "از کار وارونه جز نتیجه‌ی وارونه برنخیرد"، کسروی پس از بحثی مبسوط درباره‌ی جنبش مشروطه‌خواهی و اهداف آن که به نظر او کوتاه کردن دست پادشاه از اداره‌ی کشور و اداره‌ی آن توسط مردم کشور، و جنگ دادخواهانه با ستمگری و استبداد و بیدادگری بوده، به این نکته پرداخته که چون مردم چندهزار سال زیر یوغ پادشاهان زیسته‌اند، دلها و ذهنها و کتابهایشان انباشته است از پندارهای پست شاه‌پرستی و نظیرهای آن، و این پندارها می‌بایست از کتابهای درسی هم حذف و رانده می‌شد، ولی متأسفانه چنین نشد و چنین نشده است.

پس از آن کسروی به شاهنامه‌ی فردوسی و نظامی و شعرهایش حمله کرده، و پس از خیام و سعدی و مولوی و حافظ که آنها را به شدت تخطئه کرده و بدآموز و گم‌راه‌کننده خوانده بود، فرصت را مغتنم شمرده و به حمله به فردوسی و نظامی پرداخته است:

"مثلن فردوسی خود مرد نیکی بوده ولی سخنان او که بیش از همه ستایش پادشاهان خودکام و دربارهای ایشان است، در این روزگار سراپا زیان است و بایستی از میان برخیزد. از کتاب فردوسی تنها در زمینه‌ی زبان‌شناسی می‌شود سودجویی کرد.
هنوز این فردوسی‌ست که خود مرد نیکی بوده، چه رسد به دیگران که سراپا پستی و آلودگی می‌بوده‌اند و گفته‌هایشان پر از ستایش شاهان و دستورهای پست بردگی و زیردستی‌ست.
یکی از آنان نظامی است که وزارت فرهنگ او را "حکیم نظامی" می‌خواند. این مرد چنان پست می‌بوده که زندگانی خود را با ستایش شاهان کوچک و بی‌ارج زمان خود گذرانیده و به نامهای ایشان مثنوی‌ها سروده و چاپلوسی و بیرگی را تا آن‌جا رسانیده که در برابر یک بهرام‌شاه کوچکی خود را سگ (بلکه کمتر از سگ) گردانیده و از او استخوان خواسته است:
با فلک آن‌دم که نشینی به خوان
پیش من افکن قدری استخوان

کاخر لاف سگی‌ات می‌زنم
دبدبه‌ی بندگی‌ات می‌زنم

در دیده‌ی این مرد، بهرام‌شاه که فرمانروای یک شهر ارسنجان بیش نبود، شبها با فلک هم‌نشین می‌شده و روزی به مردم می‌بخشیده، و این است برای خود که لاف سگی بهرام‌شاه را می‌زده، استخوان خواسته. تفو بر تو ای مرک پست بی‌رگ!
همین مرد در ستایش پادشاهان خودکامه می‌سراید:
پیش خرد شاهی و پیغمبری
چون دو نگین دان به یک انگشتری
آن پادشاهان خودکام هوسباز با برانگیختگان خدا در یک شمار می‌بوده‌اند."

یکی دیگر از کارهایی که کسروی از وزارت فرهنگ خواسته که در درسهای کودکان و نوجوانان بگنجاند، آموختن معنای دموکرسی و آزادی و آزادیخواهی به نورسان است، هم‌چنین آموختن معنای میهن‌دوستی و دلبستگی به کشور و ملت و توده‌های مردمی‌ست که در کشور زندگی می‌کنند:
"و بایایی را که هرکس در برابر کشور و توده می‌دارد به آنان بفهماند. از آن سو همیشه در کوشش باشد که پندارهای پست کهن را که در کتابها و دلها آکنده شده، از میان برد. جلو چاپ آن کتابها را گرفته، به جای آنها کتابهایی را که با زندگی نوین مشروطه و دموکراسی سازگار باشد، چاپ کرده، رواج دهد."

کسروی بر این باور بوده که جوانی که از دبیرستان یا دانشکده بیرون می‌آید، به سبب بدآموزیهای گم‌راه‌کننده‌ی کتابهای درسی دارای مغزی فرسوده و ذهنی ناتوان است، و همین فرسودگی و ناتوانی سبب می‌شود که خودشیفته و خودفریفته باشد و به خطا بپندارد که آن‌چیزهای درهم برهم و ضد و نقیضی که در دبیرستان یا دانشکده آموخته، به عنوان سرمایه‌ی زندگی برایش کافی است و دیگر نیازی به یادگیری چیزهای دیگر و بیشتر ندارد. افزون بر این، برای خود رسالت اصلاح جامعه و تربیت توده را هم قائل می‌شود و می‌انگارد که با چند تا کتاب گم‌راه‌کننده‌ای که خوانده، توان رهبری و هدایت مردم را یافته است.
"و از همان گام نخست خودسرانه به کوششهایی می‌پردازد و گفتارها می‌نویسد و یا روزنامه برپا می‌کند. از یک‌سو نیز در سایه‌ی ناتوانی روان و بیکارگی خرد در همه‌ی کارها و کوششها راهنمایش جز هوس و آز و خودخواهی و سرکشی نیست.
باشد که خوانندگان ندانند راهنمایی آز و هوس و خودخواهی چه می‌باشد و ما از این جمله چه می‌خواهیم. این است که به روشن گردانیدن آن پرداخته، می‌گوییم: زیستن به دو گونه تواند بود: یکی از روی فهم و خرد، و دیگری از راه هوس و خودخواهی. در زیستن از روی فهم و خرد، آدمی به هر کاری که آغاز کند نخست در نیک و بد آن اندیشد و نتیجه‌ای از پشت سر آن کار برای خود یا برای دیگران به دیده گیرد، ولی در زیستن از راه هوس و خودخواهی اینها شرط نیست و نتیجه‌ای از کارها به دیده گرفته نشود.
اکنون شما کارهای این پروردگان فرهنگ را بسنجید که آیا از روی فهم و اندیشه است و نتیجه‌ای از آنها می‌خواهند؟ روزنامه‌نوشتن‌شان را، کتاب چاپ‌کردن‌شان را، گفتارنوشتن‌شان را، حزب‌ساختن‌شان را، یکایک از دیده گذرانید، آیا کدام یک از راه سودجویی و خودنمایی نیست؟ از کدام‌یکی نتیجه‌ی درستی خواسته می‌شود؟"
سپس کسروی به بررسی انتقادی روزنامه‌نگاری و کتاب‌نویسی دوران خود پرداخته و کاستیها و ایرادهای آن را آشکار کرده است، و پس از آن به بررسی انتقادی حزب‌سازی در زمان خود پرداخته است.

در مورد حزبها، نظر کسروی این است که ایرانیان بدون این‌که مفهوم دقیق و حقیقی تشکیل حزب و هدفهای آن را بدانند، به تقلید از اروپاییان تشکیل حزب داده‌اند و می‌دهند، و هر زمانی که موضوع انتخابات پیش می‌آید چند نفر دور هم جمع می‌شوند و نامی روی خود می‌گذارند و مرام‌نامه‌ای می‌نویسند، اگر هم توانستند گامی از اینها فراتر می‌گذارند و روزنامه‌ای منتشر می‌کنند، و گمان می‌کنند که با همین چند کار حزب به وجود می‌آید. بعد هم مدتی با هم نشست و برخاست می‌کنند و دست آخر پراکنده می‌شوند و هرکس می‌رود پی کار خودش:

"حزب‌سازی یکی از رسواییها شده. هر زمان که فرصتی می‌یابد، دیده می‌شود که صد حزب پدید می‌آید و همین که یک سختگیری از سوی دولت می‌شود همگی رها کرده، پی کار خود می‌روند.
آن جمله‌ها که در "مرام‌نامه‌"شان می‌نویسند، شما اگر بپرسید، معنایش هم نمی‌دانند. مثلن "وحدت ملی"، شما اگر بپرسید خواستشان چیست، یا بپرسید، در ایران که چند زبان و بیش از ده کیش رواج می‌دارد، و دسته‌بندی‌های گوناگون دیگر در میان است، از چه راهی می‌توان این پراکندگی‌ها را از میان برداشت و مردم را یکی گردانید، یک پاسخ درستی نخواهید شنید. اینها چیزهایی‌ست که از اندیشه‌ی آنها نگذشته است.
این حزبها که اکنون هست شما اگر از سران آنها بپرسید: "آینده‌ی ایران چه باید بود؟" از چه راهی ایران خواهد توانست از این درماندگی بیرون آید؟ از چه راهی خواهد توانست پنجه‌ی همسایگان نیرومند را از خود باز گرداند؟" خواهید دید که اینها چیزهایی‌ست که هیچ‌گاه از اندیشه‌های ایشان نگذشته، و خود جای دریغ است که چنین سخنانی با چنان نادانی به میان آورده شود. آنان حزبی که ساخته‌اند جز برای هوس و خودنمایی نیست.، و آن‌چه در میانش نتوان یافت، اندیشه درباره‌ی آینده‌ی کشور می‌باشد."
به نظر کسروی یک درد بزرگ درس‌خواندگان در دبیرستانها و دانشکده‌ها یا مطالعه‌کنندگان روزنامه‌ها و نشریه‌ها، جداسری و گردن‌کشی ایشان است، و آنها به اعتبار چیزهای بی سر و ته و ضد و نقیضی که در دوره‌ی دبیرستان یا دانشکده یا از مطالعه‌ی روزنامه‌ها و نشریه ها و کتابها آموخته‌اند، بر این گمان باطلند که سرمایه‌ی هنگفتی کسب کرده‌اند و دیگر کم و کسری و کمبودی از نظر دانش و معلومات ندارند، به همین سبب هریک از آنها به این فکر می‌افتد که رهبر و منجی توده باشد و او را رهبری و رهنمایی کند.
"شما اگر به آنان بگویید: "هر توده‌ای باید در زندگی یک راهی را پیش گیرد که همگی آن را بپذیرند و پیروی نمایند" این آمیغ بسیار روشن به آنان دشوار خواهد افتاد و آن‌چه نخواهند پذیرفت همین آمیغ می‌باشد. زیرا آنان در سرکشی و خودخواهی تا جایی افتاده‌اند که بیشترشان به پدران و مادرانشان نیز ارجی نمی‌نهند و آنان را خوار می‌دارند. دیو جداسری و گردنکشی در مغزهای آنان میدانداری می‌کند."

آخرین بحث مهم کسروی در جزوه‌ی "فرهنگ چیست؟" درباره‌ی انتخاب کار و پیشه توسط تحصیل‌کرده‌هاست. به نظر او آنها برای این تحصیل می‌کنند تا همین‌که از دبیرستان یا دانشکده بیرون آمدند از دولت کار بخواهند و بشوند کارمند پشت میز نشین و بی بو و خاصیت و حقوق بگیر دولت. آنها حاضر نیستند کار و پیشه‌ای را بپذیرند که در آن خدمت به ملت و تولید نیازمندیهای عمومی وجود دارد و نتیجه‌اش به نفع همگان است، این نوع کارها برای آنها باعث کسر شأن است و مناسب تحصیلات آنها نیست:
"درس را تنها برای آن می‌خوانند که چون از دبیرستان یا دانشکده درآمدند، از دولت کار بخواهند و کمتر یکی از آنان معنی راست کار و پیشه را می‌داند، و کمتر یکی می‌خواهد به کاری بپردازد که سودی به توده برساند. پسر سبزی‌فروش و چیت‌فروش که درس خوانده کمی خود می‌شمارد که به کار پدرش بپردازد.
شما اگر کسانی را از آنان فراهم نشانده و با دلیلهای بسیار روشن گردانید که رفتن به فلان دیه و آن‌جا را آباد گردانیدن، هم برای توده و هم برای خودشان سودمند است، بی‌گمان نخواهند پذیرفت، زیرا کشاورزی را سزنده‌ی خود نمی‌شمارند. آنان درس خوانده‌اند که در شهر باشند و در پشت میز نشینند، مفت خورند، روزنامه نویسند، رمان بافند و حزب سازند. یک درس خوانده کارش اینها باید بود."
به نظر کسروی زیانمندی "فرهنگ" رایج در کشور را از همین‌جا می‌شود دریافت، زیرا اگر ما یک جوان درس خوانده‌ی شهری را با یک جوان درس نخوانده و بی‌سواد روستایی مقایسه‌ای اجمالی کنیم، متوجه می‌شویم که آن جوان روستایی بی‌سواد شایسته‌تر از آن جوان درس‌خوانده‌ی شهری است:
"راست است که آن روستایی جغرافی نمی‌داند، از تاریخ ناآگاه است، از دانشها به یکباره بی‌بهره می‌باشد، و اینها کمی‌های اوست، لیکن در همان حال به اندازه‌ی توانایی به بسیج خواروبار و دیگر دربایست‌ها کمک می‌کند و برای توده و کشور سودمند می‌باشد. ولی این جوان درس خوانده مفت‌خوار است و جز به کار مفتخواری نتواند خورد.
آن‌گاه آن روستایی مغزش نیرومند و نیروهای خدادادی‌اش دست‌نخورده است. ولی این جوان مغزش فرسوده و نیروهایش تباه شده می‌باشد.
آن روستایی اگر به یک کار بدی برخاست و شما ایراد گرفتید، شرم کند و سرش پایین اندازد. ولی این جوان درس‌خوانده برای بدکاری‌های خود فلسفه تراشد و با شما به چخش پردازد. این یک هنر بزرگی از ایشان است.
این است نتیجه‌ای که از سنجیدن یک جوان درس خوانده با کشاورزان و روستاییان به دست می‌آید. و بسیار جای افسوس است که وزارت فرهنگ به آرزوی "تعلیمات عمومی" افتاده، می‌خواهد آن روستاییان و کشاورزان را نیز به حال این جوانان اندازد."

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا