غبار نازک تخیل اینک چه شفاف است، اینجا که از کدورت تنهایی اثری نیست و قلبی بس بیتسکین در سینهی من بیداری ابدی دارد، نه از دیار سایهروشن که از دیار بیانتهای رنگینکمان. مالامال از حضور آب و آینهام، و مرا در انزوای نهانی، در رگ، جرعهای زلال است که سرچشمهی جریان بیزوال اندوه است، جامی گوارا که نوش تو باد در شبی عطشبار در بیکران بیروزن بیستارهی یک کویر... |