ميشل فوكو در يادگار ارجمندش- "تاريخ جنون"- از قول اراسموس نوشته:
"اگر میتوانستيد از كرهی ماه ناظر جنب و جوش و تحرك بیپايان زمين باشيد ... انبوهی از مگسها و مگسكها را میديديد كه با هم زدوخورد و مبارزه میكنند، برای هم دام میگسترند، اموال هم را به سرقت میبرند، بازی و جستوخيز میكنند، به زمين میافتند و میميرند. نمیتوان تصور كرد كه اين جانور ذرهبينی كه قهراً در زمانی كوتاه نابود خواهد شد چه آشوبها و فاجعههایی را موجب میشود."
راستی، ما بر روی اين زمين سرگردان در فضا كه با سرعتهايی سرسامآور از هر سو در گردش و چرخش است، از يك سو به دور محور خودش میچرخد. از سوی ديگر همراه با ساير سيارگان منظومهی شمسی به دور خورشيد میچرخد. از سوی دیگر همراه با همکهکشانیهای دیگر، دور مركز كهكشان میگردد، و از سوی دیگر همراه با كهكشان به دور كهكشان بزرگ يا فراكهكشان میگردد. (و تازه اينها گردشهای شناختهشدهی آن است و چه بسيار گردشهای دیگر هم دارد که هنوز ناشناخته است.) در اين آسمان پر از ميلياردها سحابی و كهكشان و هزارانهزار ميليارد ستاره و سياره، مت كجا ايستادهايم؟ چه میگوييم؟ و چه میكنيم؟ و آيا در اين عظمت بیانتهای ناشناخته، ارزش و اعتبار ما و هدفها و آرمانهایمان به چيست و مقام ما كدام است؟ آيا غمها و شاديها و دغدغهها و اميدها و نوميديها و تكاپوها و تلاشها و خودخواهيهای ما برای اين جهان فوق عظيم چه اهميتی دارد؟ آيا اينكه خود را همراه با همهی خواهشها و آرزوهايمان مركز جهان و كانون كائنات میپنداريم و مهمترين و والاترين موجود جهان میانگاریم ناشی از همان جنون خودبزرگبينی و خودبرترپنداری مسخره و مضحک نيست كه ميشل فوكو دربارهاش به زيبايی نوشته است؟
تیر 1382
|