آموزگار همیشگی من است، آموزگار اميد و ايستادگی، آن تك درخت سرسبز انبوه، با شاخسارانی رو به خورشيد، با نگاهی سربلند به سوی آسمان، با سايهسار جانپناه و دلنشين، آن تك درخت يكه و تنها در بيابان برهوت نوميدی، در آن كوير تشنهلب سوخته از عطشهای عقيم و عبث كه كران تا كرانش، تا آنجا كه چشم میبيند، شورهزار است و خشكسار.
آموزگار همیشگی من- آموزگار اميد و ايستادگی- سرسبز و سربلند، لبخندزنان ايستاده، همچنان اميدوار و امدادگر، تا به پرندگان مهاجر گمكردهراه سرگشته پناه ببخشد بر شاخسار انبوهش، و به رهنوردان ازنفسافتاده و خستهدل جان تازه مرحمت كند در پناه سايهسار روحافزايش. درخت تكافتادهی سرسبز، با سايهسار روانبخش و شاخسار انبوهش، در آن بيابان مرگبار نومیدی.
اردیبهشت 1382
|