دردهای جان آدمی
1391/3/19
 دردهای جان آدمی سرچشمه‌های آگاهی و بینش اند. درون آدمی را به غلیان وامی‌دارند و از این غلیان، اندیشه و آگاهی و بینش می‌جوشد و فوران می‌کند. دردهای جان آدمی جای واقعی او را در جهان به او نشان می‌دهند و موقع و موضع او را بین گذشته و آینده، بر لبه‌ی پرتگاه باریک حال به او وامی‌نمایانند.

 دردهای جان آدمی او را دمادم به یافتن ریشه‌ها و فرازگاه‌های درد برمی‌انگیزند و حس کنجکاوی‌اش را برای آگاهی از سرچشمه‌ی آن تحریک می‌کنند. دردهای جان آدمی او را به پرسش و پژوهش و جویش وامی‌دارند تا بداند که چرا دردمند است و از چه رو درد می‌کشد.

 دردهای جان آدمی تنها راه گذشتن او از خویشتن و عبور کردن از درون خودش است. وقتی که آدمی درد می‌کشد، حس هم‌دردی هم در او برانگیخته می‌شود و می‌تواند حس کند که دیگرانی هم هستند که درد می‌کشند و تحمل‌ناپذیری رنج‌های ایشان را با تمام وجودش درک کند و دریابد، و این تحمل درد را بر آدمی آسان‌تر می‌کند.

 دردهای جان آدمی او را به فریاد وامی‌دارد و این بس بهتر از سکوت است. سکوت نشانه‌ی مرگ است یا خواب، اما فریاد نشانه‌ی زندگی و بیداری است، و از همین فریادهاست که زیباترین ترانه‌ها و دل‌کش‌ترین سرودها زاده می‌شود و طنین می‌افکند در جان دردمندان. شورانگیزترین ترنم‌ها.

بهمن 1382

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا