کشتی خاطره بادبان برافراشته و راهی دریاهای ناشناخته است، راهی موجهای بلنداوج ورطهی خواهش و کشش، و مرا با خود به سوی طوفانهای دوردست میبرد، ای دوست!
میخواهم به ساحل آرامش برسم، به آنجا که زادگاه تست و در آن هرشب فانوس تابناک دریاییات را که از چشمهای فروزانت روشنی میگیرد، برمیافروزی و کشتیبانان را به سوی روشنایی سرزمینت ره مینمایی.
میخواهم به ساحل آرامش برسم، به آنجا که آشیان تست و مرا گزیری نیست جز تن سپردن به طوفان و خریدن خطر غرقاب به جان، و نه گریزی از گردابهایی که بر سر راهم کمین کرده، در نگاه تو، ای پری دریاها!
چقدر آسمان روشن است آن دم که تو چشم میگشایی و لبخند میزنی! و چه دریا آرام است آن دم که نسیم مهربانی از نگاه و نفس تو میدمد! مرغان دریایی از افقهای دوردست پرکشان به سویم میآیند و آب به صافی آینه است آن دم که تو در آن مینگری.
میخواهم به ساحل آرامش برسم، به آنجا که از آن تست و بر فراز آن بر موجها فرمان میرانی تا صیادان را گمراه کنند، آن سوداگران را که در پی سودند و در دریا جز مروارید نمیجویند و از آن جز مرجان نمیخواهند. و مرا چه؟ مرا هم گمراه میکنی؟ مرا که جز تو نمیجویم و نمیخواهم، مرا که هماره غوطهور در رؤیای تو و غرق در تمنای توام، مرا که خستگیناپذیر عمریست در آرزوی تو و در جستوجوی توام؟
میخواهم به ساحل آرامش برسم، به آنجا که قلمرو تست، پس بیدرنگ و بیهراس و بیتردید دل به دریا بزنم، چه باک از غرق شدن در آبی که بوسه بر پای تو میزند در ساحل آرامش؟ چه باک از جان دادن در آرزوی تو و مردن در آن دم که در جستوجوی توام، ای دوست؟
دی 1366
|