نازنین تریا! روزی که بعد از سالها محرومیت از دیدنت با شوق و ذوق تموم اومدم زیارتت و بهتزده دیدم که نیستی، خیرندیدههای بیمعرفت تبدیلت کردهن به آزمایشگاه، چنون منقلب شدم که حس کردم دنیا داره رو سرم خراب میشه. یدفه چشام پر اشک شد و بغض گلومو گرفت، انگار خبر درگذشت عزیز نازنینی را شنیده باشم، پاهام لرزیدند. با خودم گفتم... |