پیرمرد تک و تنها روی مبل راحتی جلو پنجره لم داده بود، داشت به نوای محزون تار که از باندهای سالن پذیرایی پخش میشد، گوش میداد و رفته بود تو حالی خوش. کاست را مهندس جلیلی، دوست تنها فرزندش بهروز که بیست و پنج سال بود آمریکا بود، آورده بود. مهندس عاشق موسیقی سنتی بود و چون میدانست او هم شیفتهی نغمههای قدیمیست، هروقت به دیدنش میآمد، برایش کاست یا صفحهای میآورد... |