چیه؟ خوزه! به کی اینطور زل زدی؟ تو هم مث من رفتی تو نخ اون مردک که اونجا نشسته؟ درست اول طلوع سپیده پیداش شد. روبهروی ساختمون سازمان ملل، اون تیرک چوبی رو، با اون کاغذی که نمیدونم روش چی چی نوشته، فرو کرد تو زمین، کنارش چندک زد. دستاشو گذاشته رو قلبش. انگار قلبش درد میکنه. شاید هم میترسه قلبش از قفس سینهش فرار کنه... |