مامانیمامی بعد از سالها به ایران برگشته بود و ماه اول را مهمان مامی بود. عصر روز دوم، همگی توی سالن پذیرایی نشسته بودیم و مهتاب داشت پیانو میزد. وقتی "فور الیزه" را تمام کرد و شروع کرد به زدن موومان اول مونلایت سونات، چشمهای مامامیمامی پر از اشک شد، بعد هم قطرههای اشک از گوشههای چشمهایش سرازیر شدند روی گونههایش... |