حدود شصت سال پیش
به دنیا آمدم در اینچنین روزی خوش و خندان
به گیتی پا نهادم با هزاران شور و شوق و ذوق
چرا که فکر میکردم در این دنیای شیرین میشود حلوای چرب و نرم تقسیم
نمیکردم گمان که قسمت بسیاری از اهل جهان از زندگانی زهر و زقوم است...
سال نو! خوش آمدی، درود بر تو باد
مقدمت خجسته باد و چهرهی شکفتهات همیشه شاد
در نگاه تابناک چشمهای آسمانیات درخشش فروغ زندگی
بر لبان غنچهات طراوت تبسم امید
...
بیا تا برایت سرود سرورآفرینی بخوانم
سرودی که سرشار از حس مهتابی مهربانیست
سرودی که سرچشمهی شادمانیست
سرودی که احساس گرم رفاقت از آن میتراود
سرودی که از آن افقهای لبخند نشأت گرفته...
چرا از همرهان در فصل دمسرد و فراقآیین حرمان دور گردیدی؟ سیاوش جان!
چرا پیوند دیرین رفاقت را گسستی و رفیقان را رها کردی؟
چرا رفتی چنین بشتاب؟
چرا تنها نهادیمان؟
دریغآکند و حسرتناک...
رها کن مرا، ای دو دستت نسیم نوازش!
رها کن مرا، ای نگاهت افقهای آبی خواهش!
رها کن مرا، ای صدای تو در جویبار عطش شور شارش!
رها کن مرا تا شوم در مسیر رهایی اندیشه جاری
...