ترانه‌های شبانگاهی- 2
1392/4/27

 [اینها نمونه‌هایی از شعرهای کوتاهی هستند که در شبانگاهان اردیبهشت امسال برای صفحه‌ی فیس‌بوک‌ام سروده‌ام و هریک را با تصویری متناسب با مضمونش در آن صفحه قرار داده‌ام- شعرهایی کم و بیش درس‌آموز و پندآمیز که حاصل خلوت با خود در واپسین ساعتهای شب اند.]


[از کوه کمتر است مگر آدم؟]

وقتی که کوهها
هستند در برابر طوفان و گردباد
نستوه و استوار و سرافراز
سرسخت در برابر سیلاب و صاعقه
می‌ایستند
و هیچ‌وقت
تسلیم خشم و قهر طبیعت نمی‌شوند
آدم چرا مقابل طوفان مشکلات
سر خم کند؟
و استوار و نستوه
در پیش گردباد حوادث نایستد؟
آدم چرا شود
تسلیم سیل فاجعه و بارش عذاب
و آذرخش غم؟
از کوه کمتر است مگر آدم؟



[چشمهای تابناک آسمانی‌ات]

خیره می‌شوم به چشمهای تابناک آسمانی‌ات.
عشق در درونشان
هرچه رنگ در جهان شادمانی است
هرچه رنگ در جهان آرمانی است
هرچه رنگ در جهان مهربانی است
جذب خویش کرده است.
پس اگر درونشان دلی سیاه برق می‌زند
پرتوان‌تر از سیاه‌چاله‌های ماورای کهکشان
علتش همین توان بی‌کران جذب کردن تمام رنگهای آسمانی است.



[در زیر باران]

در زیر باران حس خوبی داشتم من.
احساس می‌کردم که غرق شور و شوقم.
چون کودکی بودم پر از نیروی بازی
یا چون پرستویی پر از نیروی پرواز
و شور آواز.
سرشار بودم از صفای پاک بودن.
لبریز بودم از طراوت، از لطافت.
احساس می‌کردم که اینک وقت رقص است
وقت سبکباری و شادی
وقت رهایی از کدورتهای ذهن است
وقت رهایی از غبار تیره‌بینی‌ست.
در زیر باران رقص می‌کردم سبکسار.
می‌رفتم و بودم از احساسات سرشار...



[در این تنگ قفس را بگشا]

در این تنگ قفس را بگشا
قفس بسته‌ی دلتنگی را
و رهایم کن از بند اسارت در غم
تا در آفاق به پرواز درآیم آزاد
و سبکبار در آن بالاها
پروبالی بزنم
بچشم طعم خوش شادی را
و در آن اوج بلند
بچشم مزه‌ی دل‌چسب و نشاط‌آور آزادی را...



[درهای کوی سعادت]

چون بسته می‌شود دری از بی‌شمار درب کوی سعادت به روی ما
دربی دگر، مجاور آن
یا یک کم آن‌طرف‌تر
چشمک‌زنان
بر ما گشوده می‌شود و می‌کند طلب
تا بگذریم از آن و به دنیای بخت خوش
وارد شویم
ما اما
اغلب چنان به آن در بسته
غرق دریغ و حسرت و افسوس خیره می‌نگریم
که هرگز- ای دریغ- نمی‌بینیم
درب گشاده‌روی گشوده به روی ما
بر خانه‌ی سعادت را...



[دست دوستی]

من فکر می‌کنم
- و کرده است تجربه ثابت
این فکر را به من-
وقتی که دستهای دو هم‌راه ره‌سپار
در هم فشرده می‌شود و می‌خورد گره
و قلبهای آن‌دو هم‌آهنگ می‌تپد
نیروی رهسپاری پاهای آن دو یار
و قدرت اراده‌ی آنها
در پشت سر نهادن انبوه مشکلات
و چیرگی
بر گیرودارها و فرازونشیب‌ها
بسیار بیش و بیشتر است از
نیروی گامهای دو رهپوی تک‌‌نورد
که راهی‌اند یکه و تنها
با دستهای خالی و بی‌بهره
از گرمی فشردن دستی توان‌فزا.



[گر نیستی شاعر]

گر نیستی شاعر
و قدرت شعرآفرینی نیست در ذهنت
بی‌بهره‌ای از لذت بوس و کنار شعرانگیز پری‌دوشیزه‌ی الهام
پس سعی کن تا خود
یک شعر زیبا باشی، ای هم‌راه!
سرشار از شوری نشاط‌آور
تا همرهانت در کنارت، غرق در لذت
حس لطیف خواندن یک شعر شادی‌بخش را با تو کنند احساس.



[گذشته چراغ راه آینده]

آموزه‌ها و تجربه‌های گذشته را
گر پیش روی خویش بگیریم، چون چراغ
و رهنما و رهبر خود سازیم
بی‌شک چراغ روشن آینده می‌شود
و روح پرستاره‌ی شبهای حالمان
اما از آن اگر که بسازیم آینه
و دائماً
خیره به آن نگاه کنیم و چشم بدوزیم
چشمانمان
بی‌شک ز فرط خیره شدن تار می‌شود
و بی‌گمان ز شدت سرگیجه
در تنگ‌راه تیره‌ی آینده
گم‌راه می‌شویم...



[هان، ای چراغ روشن امّید!]

هان، ای چراغ روشن امّید!
حتا اگر خوابیده باشی سرد و خاموش
حتا اگر شب‌زنده‌داران کرده باشندت فراموش
حتا اگر هم رفته باشی ناسپاسانه
از خاطر شبهای ماتم‌پوش غم‌آغوش
من از خیالت روشنی می‌گیرم و گرمی
و خاطرت را زنده و تابنده می‌دارم
چون شعله‌ی خورشید
تا زنده هستم من
هان، ای چراغ روشن امّید!



[هرگز مگیر دستش]

هرگز مگیر دستش و یاری به او مده
نشنیده گیر خواهش امداد آن که او
افتاده است روی زمین اما
کوشش نمی‌کند
تا بر شود ز جا و به پا خیزد
و روی پای همت و سعی‌اش بایستد
حال آن‌که می‌تواند و باید
کوشش کند برای به پا خاستن
با آخرین توان
تا آخرین نفس
آنگاه دست خواهش یاری کند دراز.



[حس خوشبختی]

حس خوشبختی گاهی
مثل یک رؤیای روح‌افزا
به سراغت می‌آید یک شب
غرق در لبخندی بس شیرین
و شبی دیگر
مثل یک کابوس جان‌فرسا
می‌‌کند ترکت
با نگاهی تلخ و اخم‌آگین.



[هشیار باش]

وقتی در آسمان پر از ابر تندپوی خیال
در موجهای جاری رؤیا شناوری
هشیار باش
تا ایستاده باشی با پای استوار
روی زمین محکم و هموار
در جایگاه قابل اطمینان
و سفت و سخت باش مواظب
تا پای تو نلغزد و ناگاه کله پا نشوی.



[لحظه‌های رنج و شادمانی]

لحظه‌های رنج را بنویس بر ماسه
تا شوند آهسته و آرام زیر گامهای کندپوی زندگانی محو
یا روند از خاطرت با تندباد تیزرفتار فراموشی.

لحظه‌های شادمانی را به روی سنگ حک کن
تا که با تو در تمام عمر مانند ایمن و محفوظ
از گزند سیل یغماپیشه و طوفان بی‌رحم حوادث.



[تماشای عقابها در آسمان]

وقتی عقابهای جوان و جسور را
در آسمان آبی دل‌باز
در حال اوج‌گیری بشکوه
سرشار شور و لذت پرواز
سرمست غوطه خوردن در بیکرانگی
و غرق حس ناب تعالی روح می‌بینم
می‌پرسم از خودم:
آدم چرا نباید مثل عقابها
اندیشه‌اش جسور و بلنداوج باشد
و آسمان سرکش و نارام فکر را
در زیر بال و پر کشد و رام خود کند؟
آدم چرا نباید
احساس بیکرانگی اوج‌بخش را
در خود بپرورد؟
و در فضای آن
خود را ز قید و بند اسارت رها کند؟



[وقتی که یک نهال]

وقتی که یک نهال
این‌گونه رشد می‌کند آرام و بردبار
قد می‌کشد به تدریج
می‌بالد و بلند و برومند می‌شود
آنگاه نرم نرم
پر می‌شود ز سبزی ترد جوانه‌ها
و عاقبت
یک نوبهار
در فصل سبزپوشی رویندگان ز خاک
غرق شکوفه‌های ثمربخش می‌شود
ما مردمان چرا نتوانیم
اندیشه‌های سبز بشردوستانه را
در خود بپرورانیم
و روح آدمیت والامقام را
در ذهن خود
مانند یک درخت ببالانیم
و روزی عاقبت
سرشار از شکوفه بگردانیم.

اردیبهشت 1392

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا