تو را دوست دارند درختان همواره سرسبز و پرشاخوبرگی که در باغ صلح و صفا سایه بر خاک زاینده گستردهاند و سرشار هستند از میوههای خوش عطر عطوفت ...
تو را میشناسند درختان پربار باغی که سرسبزتر از مفاهیم رشد و شکوفاییاند و بر جویباران شفافیت سایه گستردهاند. ...
گل عشق است نیلوفر از آن میروید او بر آب که گیرد در برش شبها سکوت رازناک مهرورزیدن و از افسون کند سرشار او را بوسهی مهتاب ...
من با تمام قدرت احساس سرکشم اعلام میکنم بی عشق زیستن به سیاهی مردن است زیرا که آب زندگی است او و جان آن ...
وقتی هوا گرفته و دلگیر است وقتی که نیست پنجرهای باز من در فضای بسته و دلتنگ انزوا چشمان تابناک تو را، ای یار میآورم به یاد...
باز هم بهار با کرشمههای دلبرانهاش راهی دیار خشکخو و سردسار ماست راهی دیار سوگوار ما که کوچهها و خانههای آن سیاهپوش ماتم است راهی دیار تیرهبخت ما که غرقه در غبار غربت و غم است ...
شب است و پنجرهها بستهاند و درها قفل کلیدها همه گم امیدها همه نابود گشته، رفته به باد و عطر خاطرههای فروغبخش از یاد ...
ساز زندگی میان دستهای تست، نازنین! نغمهای بزن با تمام شور و شوق کودکانهات و نشان بده که زندگی نمرده است ...
دست تو دست نرم تو دست مهربان و گرم تو دست سرد و تشنهی حرارت محبت مرا گرفته است ...
مریم! چه زود بود غروبت خاموشی چراغ فروزان جان تو خواب نگاه ساده و خوبت حالآنکه بود ...