پرستو و جوجه‌اش
1391/6/12

پرستو به جوجه‌اش كه بی‌صبرانه مشتاق و منتظر آموزش پرواز بود، چنين نصيحت كرد:
ـ پرواز را می‌خواهی چه كنی؟ جوجه‌ی كوچولوی من! دنيا جز سياهی و پليدی و تباهی چيزی برای ديدن ندارد. می‌خواهی پرواز بياموزی كه كجا بروی و چه ببينی؟ هيچ كجا رنگی از آشنايی، روشنی و مهربانی نيست. تاريكی همه جا را پر كرده و دشمنی و كين‌توزی دنيا را با زهرهای مسمومش آکنده است. پس بهتر است تا پايان عمرت همين‌جا، سر جايت، در اين لانه‌ی زير شيروانی  بنشينی و چشمهايت را هم ببندی كه هرچه از اين سياهيها كمتر ببينی بهتر است و كمتر رنج و عذاب می‌‌كشی. من هم افسوس می‌خورم كه چرا پرواز آموختم، و همیشه به خودم می‌گويم ای كاش پرواز نياموخته بودم يا نابينا بودم و اين همه شرارت و سيهكاری را نمی‌ديدم...

جوجه پرستو به مادرش گفت:
ـ ولی، مادر! من بايد پرواز كردن بياموزم. جوهر زندگی ما پرستوها پرواز است و اوج گرفتن در آسمانها، سبك‌بال سفر كردن و مهاجرت از اين سرزمين به آن سرزمين. بدون فراگيری پرواز من پرستویی ناقص خواهم ماند و به كمال وجودی خود نخواهم رسيد. پس هرچه زودتر به من پرواز بياموز، مادر‍! كه بی‌صبرانه تشنه‌ی پروازم.
پرستو به جوجه‌اش گفت:
- پرواز جز رنج و زجر چیزی برایت به ارمغان نمی‌آورد. اوج گرفتن دردناک است و مدام در سیر و سفر بودن و آسمان را زیر بال خویش داشتن، خسته‌کننده و رنج‌بار. در تکاپوی بسیار جز درد و عذاب نبست. موجود هرچه ساکنتر و بی‌حرکت‌تر، آسایش خاطرش بیشتر و رنجش کمتر. من که این همه تقلا کرده و پریده‌ام، اوج گرفته‌ام و آسمانها را زیر بال و پر کشیده‌ام، کجای دنیا را گرفته‌ام که تو می‌خواهی بگیری؟ به هرکجا بروی آسمان همین رنگ است، و زمین همین جور سیاه و تاریک. دنیا قفسی بزرگ است و هرچقدر در آن بپری باز از این گوشه‌ی قفس به آن گوشه‌اش پریده‌ای و من و تو را افسوس که هیچ راه نجاتی از این قفس بزرگ نیست.
جوجه پرستو به مادرش گفت:
- با همه‌ی این حرفها، حتا اگر همه‌ی آن‌چه گفتی حقیقت محض باشد، باز من می‌خواهم خودم با بالهایم به پرواز درآیم و در آسمانها اوج گیرم و گوشه و کنار جهان را بگردم، و واقعیت حرفهای تو را با چشم خودم ببینم و با تن و جانم، و با روح و روانم، و با بال و پرم حس و درک کنم. شاید چیزی جز آن‌چه تو دیده‌ای، ببینم یا چیزی جز آن‌چه تو از زندگی در جهان فهمیده‌ای، بفهمم. پس  بی‌هوده سعی نکن مرا از فکر پرواز منصرف کنی که منصرف نخواهم شد و سراپا شور و اشتیاقم برای بال گشودن و به پرواز درآمدن.
بحث میان جوجه پرستو و مادرش، ساعتها ادامه یافت و مادر جوجه پرستو هرچه خواست فرزندش را قانع کند که از پرواز چشم بپوشد موفق نشد، ولی پرواز را هم به او نیاموخت و کوشید با ادامه‌ی بحث، به تدریج جوجه‌اش را قانع و از پرواز منصرف کند. جوجه پرستو که از بحث با مادرش سخت خسته شده بود و در حسرت پرواز می‌سوخت، وقتی از کمک مادرش برای آموختن پرواز نومید شد، تصمیم گرفت خودش به تنهایی پرواز را بیاموزد و با اتکا به نیرو و جسارت و شوق خاموشی‌ناپذیرش به پرواز درآید و در آسمانها اوج بگیرد، به همین خاطر خود را از بلندآشیانه‌ای که مادرش بر فراز بنایی مرتفع ساخته بود، در آسمان رها کرد و چون بالهایش هنوز نیازموده و کم‌توان بودند، بی‌نتیجه پروبالی زد و بعد سقوط کرد به دره‌ی سیاه مرگ، بدون آن‌که لذت پرواز را چشیده و با تجربه‌ی لذت‌بخش پرواز آشنا شده باشد.

 اردیبهشت 1383
 

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا