دکتر کارو لوکس (یا کارو لوکاس) در سال 1355 از آمریکا به ایران برگشت و در گروه برق و الکترونیک دانشکدهی فنی استخدام شد. او در همین سال تدریس درس "احتمالات" را که از درسهای ریاضی تخصصی رشتهی الکترونیک بود بر عهده گرفت و من هم در همین سال این درس سه واحدی را انتخاب کردم و به این ترتیب دکتر کارو لوکس استاد درس احتمالات من و همکلاسیهایم شد. دکتر لوکس در آن سالها خیلی جوان بود و سنی حدود بیست و هفت-هشت سال داشت. او از دانشجویان سابق دانشکدهی فنی بود و فوق لیسانسش را در رشتهی مهندسی الکترونیک در سال 1352- سال ورود من به دانشکدهی فنی- گرفته بود و در همان سال با دریافت بورس تحصیلی از دانشگاه برکلی کالیفرنیا، برای ادامه و تکمیل تحصیلات عالی خود به آمریکا رفته و در سال 1355 دکترایش را از گروه مهندسی برق و علوم کامپیوتر دانشگاه برکلی با گرایش مهندسی کنترل دریافته کرده و به ایران برگشته و در دانشکدهی فنی دانشگاه تهران استخدام شده و کار تدریس و آموزش را شروع کرده بود و من یکی از دانشجویان اولین دورهی تدریس او بودم.
در آن زمان دکتر کارولوکس ریش مشکی توپری داشت و موهای مشکی پیچوتابدارش پرپشت و انبوه و بلند بود، آنقدر بلند که نرم و لخت روی شانههایش ریخته و صورت درشتش را در بر گرفته بود. به علت شباهت اسمی و چهرهایاش به کارلوس- تروریست انقلابی معروف- که در آن سالها از شخصیتهای محبوب و پرجاذبه برای دانشجویان بود، بچهها به شوخی اسمش را گذاشته بودند دکتر کارلوس.
دکتر لوکس زادهی اصفهان و ارمنیتبار بود. او مردی خوشرو و مهربان بود و در نگاه درخشانش برق صفا و صمیمیت میدرخشید. صدای بمش زنگدار بود و طنینی خوشآیند داشت. در کلاس درس استادی آزاداندیش و دموکرات و راحت و نرمشپذیر و آسانگیر و با دانشجوهایش دوست بود. بر درسی که میداد تسلط کامل داشت و دانشش در تمام درسهایی که ما در آن ترم داشتیم آنقدر بود که هر سوآلی یا اشکالی در هر یک از درسها داشتیم به سراغ او میرفتیم و ازش میپرسیدیم. او هم با دقت و شکیبایی به حرفهایمان گوش میداد و بعد با حوصله پاسخ سوآلهایمان را برایمان توضیح میداد و اشکالهایمان را رفع میکرد.
دکتر لوکس ایدههای بلندپروازانهی پژوهشی داشت و معلوماتش کاملاً به روز بود. او از دانشها و پژوهشهایی صحبت میکرد که ما حتا اسمشان را هم نشنیده بودیم، مثل سیستمهای خودکار پیشبینی کنندهی هشداردهنده، کنترل هوشمند، هوش مصنوعی، منطق فازی، آلگوریتمهای بهینه سازی الهام گرفته از طبیعت (مثل الگوریتم بهینه سازی الهام گرفته از روش حفظ بقا و رشد علفهای هرز)، مدلهای کنترل عاطفی و سیستمهای خودکار ایجادکنندهی عاطفهی مصنوعی و ...
سال بعد دکتر لوکس برای نخستین بار درس تازهای در رشتهی ما ارائه کرد و آن درس "پژوهشهای عملیاتی" (1) (operational research) بود. این درس که موضوعش بهینهسازی سیستمهای خودکار و مسائل مربوط به خودتنظیمکنندگی آنها بود، برای دانشجویان رشتهی الکترونیک اجباری اعلام شده بود، به همین علت ما هم این درس تازه را که سه واحدی بود گرفتیم و یک ترم دیگر دانشجوی دکتر لوکس شدیم. روز شروع کلاس این درس، در آغاز ترم اول که بعد از تعطیلات تابستان بود، وقتی وارد کلاس شدیم، جوانی همسنوسال خودمان لبخند به لب وارد کلاس شد، جوانی که تا حالا ندیده بودیمش و همرشتهایهای ما نبود. تعجب کردیم که این جوان کیست و سر کلاس ما چه کار میکند. با کنجکاوی نگاهش میکردیم که دیدیم رفت طرف میز استاد و وسایلش را روی میز گذاشت و بعد برگشت طرف ما و سلام کرد. تازه آنوقت بود که متوجه شدیم که این جوان کسی نیست جز دکتر لوکس که ریشش را از ته تراشیده و صورتش را سه تیغه کرده، موهایش را هم حسابی کوتاه کرده و با این اصلاحات قیافهاش به کلی عوض شده، به طوریکه هم خیلی خوشتیپتر شده بود و هم چند سال جوانتر به نظر میرسید، آنقدر که ما در نگاه اول نتوانسته بودیم او را بشناسیم.
ترم بعد درس "پژوهشهای عملیاتی"(2) عرضه شد که ادامهی درس "پژوهشهای عملیاتی"(1) بود با این تفاوت که بهینهسازی را در سیستمهایی بررسی میکرد که عملکردشان تصادفی غیر قابل پیشبینی و پیشبینی کارکردشان احتمالی است. این درس اختیاری بود و در آن ترم که برای نخستین بار ارائه شد فقط من و دو دانشجوی دیگر آن را به عنوان یکی از درسهای اختیاریمان انتخابش کردیم. یکیمان هم در زمان حذف و تعویض واحدها آن را حذف کرد و ماندیم من و یک دانشجوی دیگر. این درس کلاس نداشت بلکه درسی مطالعاتی بود و حالت یک پروژهی پژوهشی را داشت. دکتر لوکس منابع مطالعه و پژوهش و مرجعهای آموزش درس را که همگی به زبان انگلیسی بودند، در اختیارمان گذاشته بود و هفتهای یک روز (سهشنبهها ساعت 3 تا 5) را هم تعیین کرده بود تا به اتاق کارش برویم و او را از میزان پیشرفت کارمان آگاه کنیم و مسائل و مشکلاتی را که در حین انجام کار برایمان پیش آمده با او در میان بگذاریم.
در طول این جلسات خصوصی رفع اشکال و بررسی کار بود که با شخصیت دوستداشتنی و انسانی دکتر لوکس بیشتر آشنا شدم و متوجه شدم که او دانشمند فرهیختهایست که علاوه بر تبحر و تسلط بر دانشهای مختلف ریاضی و مهندسی، دلبستگیهای بشری دیگری هم دارد و استاد فرزانهایست عاشق طبیعت و زندگی و دوستدار مطالعه و ادبیات و موسیقی و سایر هنرها و اهل فلسفه و عرفان. دکتر لوکس انسانی باصفا، صمیمی، مهربان، فکور، ژرفاندیش، صاحب بینش، اهل تأمل، سادهزیست و درویشمسلک بود و شخصیت منحصربهفردش جذابیت خاصی داشت و مرا به شدت مجذوب خودش کرده بود.
آخر ترم، وقتی روز امتحان درس "پژوهشهای عملیاتی"(2) رسید، دوستم که این درس را داشت چون کار پژوهش و مطالعه را انجام نداده بود، مجبور شد درس را حذف کند و فقط من ماندم و استاد. آن روز دکتر لوکس مرا به اتاقش برد و کتابی را که مرجع اصلی درس بود، باز کرد و مسئلهای مفصل را که بیشتر از بیست قسمت داشت، به تصادف انتخاب کرد و گفت که آن را حل کنم. امتحان "افپن بوک" بود و استفاده از کتاب و جزوه آزاد بود. بعد دکتر لوکس مرا با آن کتاب تنها گذاشت و رفت و من ماندم و مسئلهای مفصل و جزوهها و کتابها و کاغذهای بسیار در دوروبرم. شروع به حل مسئله کردم و آرام و باتمرکز پیش رفتم. حدود چهل پنجاه دقیقه بعد دکتر لوکس آمد و ورقههایی را که حل کرده بودم برداشت و نگاه کرد و دقیقهای یعد گفت:
- دیگر لازم نیست ادامه بدهید. اینطور که معلوم است درس را خوب یاد گرفتهاید. نمرهتان تا همینجا هم "الف" است. مرسی.
با خوشحالی گفتم:
- جدی؟ استاد! یعنی دیگه نمیخواد بقیهاش را حل کنم؟
گفت:
- نه. لازم نیست.
- ممنون، استاد! واقعاً ممنونم.
آنقدر هیجانزده بودم که در پوست خودم نمیگنجیدم. با نگاهی قدرشناسانه دکتر را تگاه کردم و ازش تشکر کردم. بعد درحالیکه از شدت خوشحالی داشتم بال درمیآوردم، وسایلم را جمع کردم و از دکتر تشکر و خداحافظی کردم. دکتر هم دستش را دراز کرد و دستم را با گرمی در دستش گرفت و فشرد و گفت:
- موفق باشید.
بعد از دفتر کارش خارج شدم و رفتم تا خبر کسب نمرهی "الف"م را به دوستانم بدهم.
بعد از تعطیلی دانشگاه در جریان "انقلاب فرهنگی" دیگر دکتر لوکس را ندیدم و مدتها ازش خبری نداشتم تا اینکه چند سال بعد از یکی از همکلاسیهای سابقم شنیدم که دکتر در این فاصله به دعوت چند دانشگاه خارجی مدتی به خارج از کشور رفته و در دانشگاههای برکلی، یوسیالآ و تورنتو تدریس کرده و بعد به ایران برگشته و هماکنون در دانشکدهی فنی دانشگاه تهران که دانشکدهی محبوبش بود و خودش هم تحصیلکردهی همین دانشکده بود، مشغول تدریس و تحقیق و پژوهش است. در همین سالها بود که دکتر لوکس مرکز "کنترل و پردازش هوشمند" را در دانشگاه تهران راهاندازی کرد. مدتی هم مدیر گروه برق و الکترونیک دانشکدهی فنی بود.
دکتر بعد از مدت کوتاهی که بدون ریش و سبیل بود باز به قیاقهی سابقش برگشت و موهایش را بلند کرد و سبیل و ریش توپر و انبوهی گذاشت که در طول سالهایی که ندیده بودمش یکدست سفید شده بودند. با همین چهره بود که یک بار وقتی در خیابان بلوار کشاورز سوار اتوبوس بودم و اتوبوس پشت چراغ قرمز سر چهارراه وصال ایستاده بود، دکتر را دیدم که داشت از عرض خیابان رد میشد. اول نشناختمش ولی خیلی زود متوجه شدم که خودش است و بهتم زد که چطور در عرض چند سال تمام موهای ریش و سبیل و سرش یکدست سفید شده است. خواستم پیاده شوم و سلامی خدمتش عرض کنم ولی چراغ سبز شده و اتوبوس راه افتاده بود و پیاده شدن امکان نداشت. و این آخرین باری بود که دکتر لوکس را دیدم.
در سال 1385 در روزنامه خواندم که دکتر لوکس به عنوان چهرهی ماندگار علمی برگزیده و از او قدردانی شده است. همینطور خواندم که به او لقب "پدر دانش روباتیک در ایران" دادهاند.
دکتر لوکس در سال 1388 مبتلا به سرطان روده شد و مدت یک سال تحت شیمی درمانی و رادیوتراپی بود. او که جسمی قوی و روحیهای مقاوم داشت در این یک سال با قدرت تمام با بیماریاش مبارزه و پیشرفت آن را متوقف کرده بود ولی در اوایل تابستان سال 1389 در اثر بیدقتی و سهلانگاری پزشک آزمایشگاه، در حین انجام آزمایش کولونوسکپی، رودهاش مجروح و دچار عفونت شد و همین عفونت بود که او را در بیمارستان امام خمینی، در غروب روز 17 تیر سال 1389 به کام مرگ کشاند. پیکر بیجان دکتر لوکس را در آرامگاه ارمنیهای تهران به خاک سپردند. دکتر لوکس ازدواج کرده بود و از او پسری به نام آرمان به یادگار مانده است. یادش زنده و خاطرهاش تابنده باد.
تیر 1389
|