موسیقی و روان‌شناسی
1391/3/31

 گروهی از هنرشناسان موسیقی را "نابترین" هنر می‌پندارند: "هنری که به طور کامل انتزاعی و مجرد از تمام تعلقهای مادی است، هنری به‌کلی مجزا از دنیای بیرون- یعنی طبیعت، جامعه و تاریخ- که نه بر آنها اثر می‌گذارد و نه از آنها اثر می‌پذیرد". ولی تاریخ موسیقی کلاسیک بطلان این پندار را اثبات کرده است، و موسیقی هم چون دیگر هنرها، ارتباط و پیوندی تنگاتنگ با دنیای بیرون دارد. موسیقی کلاسیک از لحاظ سبک و شکل، هم‌پای سایر هنرها دست‌خوش تحول و تکامل شده، و مکتبهای گوناگونی را- چون رنسانس، باروک، کلاسیک، رمانتیک، امپرسیونیسم، نئورمانتیک- با همان ویژگیهایی که در هنرهای دیگر بروز کرده، پشت سر گذاشته و تحولهایش هم‌آهنگ و هم‌سو با تحولهای اجتماعی سده‌های پانزده تا بیست میلادی بوده است.
 موسیقی اگرچه از لحاظ شیوه‌ی بیان با هنرهای دیگر متفاوت است، ولی از لحاظ ماهیت بنیادی، به‌عنوان هنری که واکنش و پاسخ انسان به دنیای بیرون و زیست درونی اوست، تفاوت چندانی با سایر هنرها ندارد و همانند سایر هنرها زندگی درونی انسان و دنیای بیرون از او را، به کمک آن‌چه "تصویرهای انسانی" یا "چهره‌های انسانی" نامیده می‌شود، بازتاب می‌دهد. موسیقی تنها در اثر آمدن صدایی در پی صدای دیگر ساخته نمی‌شود، بلکه گونه‌ای توالی موزون و خوش‌نوای صداهاست که گوش بتواند آن را به صورت کلی یگانه دریابد و این کل یگانه که حالتهای ذهنی خاصی را می‌آفریند و موجب پیدایش حالتهای روانی ویژه‌ای می‌شود، همان "چهره‌ی انسانی" موسیقی‌ست که برخاسته از روان و ذهن آهنگ‌ساز است و به صورت جویباری از جریانهای روانی در بستر بی‌کران موسیقی جاری می‌شود.
 موسیقی به کمک این "تصویرهای انسانی" اندیشه‌ها را مجسم می‌سازد. این اندیشه‌ها از نوع اندیشه‌هایی نیستند که در رساله‌های علمی یافت می‌شوند، بلکه اندیشه‌هایی ژرف و پرعمق‌اند که از پنهانترین زاویه‌های روان آفریننده‌اش برمی‌خیزند و بر جان شنوندگان می‌نشینند و مفهوم زندگی را تعبیر و تفسیر می‌کنند. اندیشه‌هایی که موجب رشد فرهنگ و آزادگی می‌شوند، و بر آموزش و پرورش نسلهای نوین اثر می‌گذارند، و روحیه‌ها و منشهای فردی و اجتماعی را دست‌خوش دگرگونی می‌سازند.
 بعضی از نظریه‌پردازان موسیقی مدعی‌اند که موسیقی نوعی ارتباط به‌کلی عاطفی است، به این معنی که با ارتباط فکری و منطقی فاصله و تباین، بلکه تضاد و تناقض دارد. اما سرچشمه‌ی عاطفه‌های انسانی دیده‌ها و شنیده‌هایش هستند، و منطقیترین فکرها و کنشها هم موجب پیدایش عاطفه‌ها می‌شوند. عاطفه و منطق به‌طور ماهوی متناقض نیستند، و موسیقی از نظر ماهیت می‌تواند افزون بر حالتهای عاطفی، اندیشه‌ها و حسها را هم منتقل کند.
 اگر وظیفه‌ی موسیقی تنها برانگیختن عاطفه‌های خصوصی انسانی بود- عاطفه‌هایی که تفاوت چشم‌گیری با عاطفه‌های زندگی واقعی ندارند- در این صورت دیگر دلیلی برای ادامه‌ی حیات موسیقی وجود نداشت، زیرا زندگی واقعی این کار را خیلی بهتر از موسیقی انجام می‌دهد. به عنوان مثال، هیچ موسیقی عاشقانه‌ای از لحاظ قدرت، به پای عشق واقعی نمی‌رسد، و هیچ موسیقی عزایی به اندازه‌ی اندوه از دست دادن عزیزان غم‌انگیز نیست.
 پس اگر موسیقی روح تشنه‌ی ما را سیراب می‌‌سازد و عطش درونیمان را فرومی‌نشاند، به‌طور مسلم کاری بس والاتر از انتقال ساده‌ی عاطفه‌های خصوصی انجام می‌دهد، و این کار همانا انتقال حالتهای روانی و اندیشه‌ها و احساسهای پیچیده‌ی درونی- ذهنی است. موسیقی با استفاده از صوتها، حالتهای تازه‌ای از زندگی درونی و کیفیتهای تازه‌ای در رابطه‌های انسانها پدید می‌آورد، و روحیه‌های فردی و اجتماعی را زیر نفوذ خود قرار می‌دهد و دگرگون می‌سازد. موسیقی در مقام یکی از ساخته‌های عالی ذهن و روان بشر، نه تنها اندیشه‌های مربوط به زندگی را مجسم می‌کند، بلکه به‌نوبه‌ی‌خود موجب پیدایش زندگی تازه‌ای می‌شود و بفعدهای نوینی به هستی می‌بخشد.
 حالتهای درونی که به وسیله‌ی موسیقی پدید می‌آیند، محدود به حالتهای ناپایدار و همانند احساسهای لرزانی نیستند که در لحظه‌های گوناگون زندگی به سراغ آدم می‌آیند و به‌سرعت ناپدید می‌شوند، و جای خود را به حالتها و احساسهای آنی دیگر می‌دهند. موسیقی‌دان در آفرینش هر اثر  خود، کم و بیش، از کل تجربه‌های شخصی و اجتماعی زندگی‌اش بهره می‌گیرد، و آن‌چه می‌آفریند نه یک حالت لحظه‌ای و تصادفی گذرا، بلکه مجموعه‌ای از حالتهای تمرکز یافته‌ی روانی‌ست که معرف نگرشی خاص به زندگی است. و از آن‌جا که هنر در مجراهای سازمان یافته‌ی اجتماعی در تکاپوست، این نگرش، به طور معمول، نگرشی‌ست نه به یک لحظه‌ی خاص زندگی که به وضعیتهای بنیادیتر زیستن که در برابر جریان پرشتاب تحولهای روزمره ایستادگی می‌کند، و کم‌وبیش آگاهانه بر تمام عضوهای جامعه، و از جمله خود موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز اثر می‌گذارد.
 موسیقی ممکن است به دلیل نداشتن واژه یا تصویرهای عکس‌مانند، درون‌گراترین هنرها به نظر برسد، ولی بااین‌همه خصلتی متمایل به جهان خارج دارد، و حالتهای درونی‌اش، تفسیری از زندگی به شکلی است که جریان دارد، یا باید جریان داشته باشد.
 آن‌چه در موسیقی ساری و جاری است، به چشم کسانی که در جست‌وجویش نیستند، دیده؛ و به گوش آنانی که مشتاق جذبش نیستند، شنیده نمی‌شود. چنین کسانی ممکن است به ژرفترین اثر موسیقی گوش دهند، بااین‌حال آن را مجموعه‌ای تصادفی و بی‌معنی از صوتهای درهم‌برهم بپندارند، یا شاید آن را به صورت مجموعه‌ای از صداهای خوش‌آهنگ ولی نامفهوم درک کنند، چنان‌که گویی خود را زیر دوش آب نیم‌گرم نواهای بارنده‌ی ملایم و مترنم شست‌وشو می‌دهند ولی چیزی از آن درک نمی‌کنند. درک واقعی و لذت عمیق از موسیقی هنگامی میسر می‌شود که به نواهای آن با گوش جان توجه کنیم، و روان و ذهن خود را به نسیم روح‌بخش، و عاطفه‌ها و اندیشه‌های خود را به موجهای نوازنده‌اش بسپاریم و از ارمغانهای آسمانی‌اش- آن ارمغانها که به شیفتگان راستین و وفادار خود موهبت می‌کند- بهره‌های بی‌کران و شایان ببریم، و به غنای جان و روان دست یابیم.
 موسیقی پلی‌ست میان روان هنرمند و هنرپذیر، پلی که دو کرانه‌ی بی‌کران را به هم می‌پیوندد. پرتوی‌ست که از جان آفریننده‌اش برمی‌خیزد و بر جان دریافت‌دارنده‌اش می‌نشیند. شعله‌ای‌ست مشتعل از روان سازنده‌اش که آتش بر جان شیفتگان می‌زند و بنابراین، و با این دید، موسیقی نوعی پل ارتباط درونی بین روان آفریننده و شنونده است، و به این دلیل می‌توان آن را پدیده‌ای روان‌شناختی تلقی کرد، و از دید روان‌شناسی به آن نگریست، و نادیدنی‌های نهفته در آن را با چشم دل و جان دید.
 درباره‌ی اثر شگفت‌انگیز موسیقی بر روان انسان، از باستان تا کنون چیزهای بسیاری گفته و موردهای جالب توجهی مشاهده شده است. از قدیمیترین افسانه‌ها و استوره‌های باستانی درباره‌ی اثر سحرانگیز و جادویی موسیقی بر روان آدمی، تا مدرنترین روشهای روان‌درمانی که در آن از موسیقی به عنوان وسیله‌ای سودمند برای درمان اختلالهای روانی استفاده می‌شود، همیشه و همه‌جا بر اثر شگفت‌انگیز و کارساز و معجزه‌گر موسیقی بر روان انسان توجه شده است.
 در باورهای کهن و استوره‌های باستان همواره به موسیقی به عنوان نیرویی جادویی که می‌تواند آدمها را افسون و روانشان را تسخیر کند، و آنها را مطیع قدرت فراطبیعی خود سازد، یا به اصطلاح امروزی، توانا به انجام عمل روان‌گردانی و هیپنوتیزم است، نگاه شده است. به کمک قدرت شگفت‌انگیز این هنر به ظاهر فرابشری، می‌توانستند روان آدمها را در اختیار خود بگیرند و آن را  رام و مطیع خود سازند.
 یکی از مهمترین افسانه‌های استوره‌ای در این باره، داستان افرفه- از افسانه‌های استوره‌ای مصر و یونان باستان- است. این داستان موضوع اپراهایی از آهنگسازانی چون مونتووردی، گلوک، اففن‌باخ و چند آهنگ‌ساز دیگر قرار گرفته است، و جالب این‌که اپرای افرفه اثر مونتووردی کهنترین اپرایی‌ست که در تاریخ موسیقی شناخته شده است. این اپرا متعلق به ابتدای سده‌ی هفدهم میلادی است.
 در این افسانه، افرفه شاعر و موسیقی‌دان بزرگی بود که با نوای چنگ خود انسانها، جانوران، گیاهان و ایزدان را مسحور می‌کرد. او به زن زیبای خود- اریدیس- دل‌بستگی شدیدی داشت. ولی این زن زیبای محبوب در ابتدای جوانی مفرد، و افرفه که تاب جدایی از او را نداشت، برای بازیابی او به برزخ رفت، و با نوای چنگ خود نگهبان برزخ را سحر کرد، و به حضور حاکم برزخ رسید، و به کمک موسیقی سحرانگیزش موفق شد که او را جادو کند و ترحم ایزدبانوی عشق را جلب و دل او را نرم کند و اجازه بازگرداندن همسرش را به دنیای زمینی از او بگیرد.
 اثر جادویی موسیقی، همیشه، در دو قطب متضاد مطرح بوده است. از یک سو در خدمت نیروهای والای روان انسان بوده و اثری آرامش‌بخش و سازنده داشته، از سوی دیگر، در خدمت عاطفه‌های لگام گسیخته و پرشوروشر بوده و اثری التهاب‌انگیز و ویرانگر به جا می‌گذاشته. یکی از افسانه‌های مشهوری که به این دو جنبه‌ی زمینی- آسمانی و اهریمنی- یزدانی موسیقی پرداخته، افسانه‌ی "فلوت سحرآمیز" است که موتسارت بر اساس آن یکی از اپراهای مشهور خود را ساخته. در این افسانه، فلوت سحرآمیز سازی‌ست با قدرتی جادویی که اراده‌ها را به فرمان خود درمی‌آورد و به پیروی از خود وامی‌دارد، و کنشهای ناممکن را ممکن می‌کند. بر سر تصاحب این فلوت بین "زاراسترو" که تمثیلی از زرتشت و نماینده‌ی خوبی و روشنایی است، از یک سو؛ و ملکه‌ی شب، که مظهر بدی و تاریکی است، از سوی دیگر، مبارزه‌ای سخت درمی‌گیرد، و در پایان این "زاراسترو" است که موفق می‌شود "پرنس تامینو"- نوازنده‌ی فلوت- را به خدمت بگیرد و بر ملکه‌ی شب پیروز شود.
آثار واقعی موسیقی هم همین دو جنبه را دارند، بعضیشان دارای حالتی متعالی هستند، و نیروهای رفیع روان را برمی‌انگیزند. این موسیقیها اثری والا بر جا می‌گذارند. به همین دلیل است که در اغلب پرده‌های نقاشی کلاسیک، فرشتگان آسمانی در حال نواختن سازی مقدس تجسم شده‌اند، سازی که از آنها نواهای روحانی برمی‌خیزد و روح را عظمت و رفعت می‌بخشد.
بعضی دیگر از آثار موسیقی بسیار پرشوروشر و التهاب‌‌انگیزند، و به نظر می‌رسد که مظهر نیروهای لگام‌گسیخته‌ی اهریمنی هستند. حتا درباره‌ی برخی از این‌گونه آثار افسانه‌هایی وجود دارد مبنی بر این‌که اهریمن آموزنده و الهام‌بخشنده‌ی آنها بوده است.
به عنوان نمونه، در مورد پاگانینی، آهنگساز و ویولن‌نواز مشهور ایتالیایی، این شایعه بر سر زبانها بوده که با شیطان هم‌دست است، و از سر انگشتانش نیرویی اهریمنی می‌تراود و بر روی سیمهای ویولن می‌لغزد، و به یاری آن می‌تواند از ویولنش، نوای گیتار، ویولنسل، لوت، یا صدای قهقهه‌های شیطانی و گریه‌ی سوزناک زنان را بیرون بکشد، و هرکس به موسیقی او گوش دهد افسون می‌شود، و روح از تنش بیرون می‌رود. هم‌چنین این شایعه درباره‌ی او در گوشها پچ‌پچه می‌شده که شیطان الهام بخشنده و آموزگار او بوده است.
این‌گونه موسیقیها نمادی از هیجانهای اهریمنی و عاطفه‌های لگام‌گسیخته‌ی نامقدس به‌شمار می‌رفته‌اند. بی‌دلیل نیست که در بعضی از پرده‌های نقاشی کلاسیک، اهریمن را در حال نواختن ساز، به‌ویژه در حال نواختن ویولن تصویر کرده‌اند.
 در سده‌های پیشین، سازهایی چون ارگ و هارپسیکورد و فلوت، نوازنده‌ی موسیقی بهشتی، و سازهایی چون لوت و ویولن نوازنده‌ی موسیقی دوزخی تصور می‌شده‌اند.
به این ترتیب موسیقی با طیفی گسترده از حالتهای روانی ارتباط دارد: طیفی وسیع که دو کرانش را دو قطب متقابل و متضاد عاطفه‌های مثبت و هیجانهای منفی تشکیل می‌دهند، و می‌توانند به‌وجودآورنده و القاکننده‌ی احساسهای متناقض بهشتی- دوزخی، و برانگیزاننده‌ی نیروهای ستیزنده‌ی اهورایی- اهریمنی گردند، و حالتهای روانی بسیار متنوع و پیچیده‌ای را ایجاد کنند.

فروردین 1381

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا