دکتر فاطمه سیاح و حقیقت ادبی
1391/3/31

دکتر فاطمه سیاح نخستین منتقد صاحب‌نظر ایرانی‌ست که بحث حقیقت ادبی و رابطه‌ی آن با واقعیت زندگی را مطرح کرده است. بعد از آن‌که احمد کسروی در مقاله‌ای که در آذر سال ۱۳۱۲ در مجله‌ی پیمان انتشار یافت، مدعی شد که رمان پر است از مطالب دروغ و غیر واقعی که هرگز وجود خارجی نداشته و خوانندگان را به دروغ عادت می‌دهد و به زندگی دور از حقیقت معتاد می‌کند، در نتیجه غیر اخلاقی و گم‌راه کننده است؛ دکتر فاطمه سیاح نقدی بر این مقاله نوشت و آن را در بهمن ماه همان سال در روزنامه‌ی ایران منتشر کرد. در این مقاله‌، دکتر فاطمه سیاح، برای نخستین بار در ایران، بحث حقیقت و دروغ در آثار هنری و ادبی را مطرح کرده و نوشته است:
"هرگاه مقصود از حقیقت ترسیم دقیق آثار و اشخاص زندگانی طبیعی باشد پس نقاشی را برداریم و عکاسی را به جای آن قرار دهیم، آن هم اگر ممکن باشد عکاسی بدون رتوش، زیرا رتوش خود ساعی است که عکس را از صورت اصلی بهتر جلوه دهد، لهذا مرتکب دروغ می‌شود و هم‌چنین ادبیات را باید براندازیم و تاریخ را به جای آن بگذاریم، بلکه اگر بخواهیم منطقی باشیم و از استدلال منتقد خوب نتبجه بگیریم باید بگوییم که تاریخ هم برای قائم‌مقامی ادبیات کافی نیست، زیرا تاریخ نیز از حقیقت صرف عاری است و دلیلش آن‌که هر مورخی قضایای تاریخی را به نوع دیگری بیان کرده و بعضی مورخین مسائلی را به کلی بر ضد عقیده‌ی مورخین دیگر تفسیر نموده‌اند و بنابراین فقط باید صورت مجلس وقایع جاریه را جانشین ادبیات قرار داد، آن‌هم با دقت و صحتی که مطابق آمال و آرزو باشد، زیرا می‌بینیم که مخبرین جراید که وقایع روزانه را درج می‌کنند و از نقطه نظری که به آن حوادث می‌نگرند مقالات و تحریرات‌شان خالی از اختلاف و اشتباه نتواند بود. پس باید در تحریر این وقایع طرزی را اختیار کنیم که طابق النعل بالنعل با حقیقت ف واقع مقرون باشد و ذره‌ای پس‌وپیش و کم‌وبیش نشود و هرگاه بخواهیم در حقیقت‌دوستی این همه مبالغه به خرج دهیم باید از صنایع مستظرفه چشم بپوشیم، چه صنعت هرگز ترسیم حقیقی طبیعت نبوده و نخواهد بود."
به دنبال این مقدمه، دکتر فاطمه سیاح به طرح این موضوع پرداخته که اگر رمان دروغ می‌گوید و زیان‌بار است، به همان اندازه شعر هم دروغ می‌گوید و از این نظر هیچ تفاوتی بین نظم و نثر نیست، و اگر قرار است به دلیل غیر اخلاقی بودن و دروغ‌گویی، بر ضد رمان قیام کنیم، باید بر ضد تمام آثار ادبی از جمله تمام شاه‌کارهای ادبیات فارسی قیام کنیم و به اتهام دروغ‌گویی آنها را از بین ببریم.
سپس به تشریح مفهوم حقیقت ادبی و تفاوت آن با واقعیت زندگی پرداخته و راست و دروغ در ادبیات را معنی کرده است. به نظر او آثار ادبی، به ویژه رمان و نوول، برای این ساخته می‌شوند که کیفیات ناپسند و نادرست ف موجود در زندگی فردی و اجتماعی را دگرگون و اصلاح کنند، تا بتوانند معنای اصلی تألیف را که مقصود عمده‌ی مؤلف است بهتر و روشن‌تر نمایان کنند. و این دگرگونی به معنی دروغ‌گویی نیست، "زیرا مقصود از صنایع مستظرفه پیوسته اثبات حقیقتی می‌باشد و همین حقیقت است که آن صنعت را از شائبه‌ی دروغ مصون می‌دارد."
دکتر فاطمه سیاح برای نشان دادن تفاوتی که بین حقیقت تاریخ و حقیقت رمان وجود دارد، به این جمله‌ی برادران گنگور استناد کرده که "تاریخ رمانی است که واقع شده و رمان تاریخی است که امکان واقع شدن داشته باشد." به نظر او ویژگی ممتاز رمانهای بزرگ این است که هریک از این شاه‌کارهای ادبی همیشه دربرگیرنده‌ی رخ‌دادهایی‌ست که ممکن است در زندگانی واقعی هم رخ بدهند و واقعیت پیدا کنند، منتها در شرایط و موارد و جزئیات با مصداقهای واقعی خود تفاوت دارند؛ و اگر جز این باشد و رخ‌دادهای یک رمان امکان تحقق‌یابی نداشته باشند، آن رمان هیچ اثری بر خوانندگانش نمی‌بخشد، زیرا از حقیقت ادبی عاری و در نتیجه باورنکردنی است و به همین دلیل در بازار ادبیات رونقی نمی‌یابد و به چیزی نمی‌ارزد.
به گمان او این‌که وقایعی که در رمانی رخ می‌دهند وجود خارجی نداشته باشند، برای حقیقتی که نویسنده‌ی رمان در پی اثبات آن است تفاوتی ندارد و بی‌اهمیت است. در این باره او رمان "آنا کارنین"‌‌ی تولستوی را مثال زده و نوشته:
"اگر وقایعی که در کتاب "آنا کارنین" ذکر شده وجود خارجی نداشته باشد برای حقیقتی که تولستوی اثبات نموده چه تفاوتی خواهد داشت؟ آیا هزاران‌هزار زن نیستند که زندگی آنها به زندگی "آنا کارنین" شباهت داشته باشد؟ تنها تفاوت در این است که از اشخاص واقعه‌ی مذکور عکس حقیقی برنداشته‌اند، بلکه اشخاصی انتخاب نموده‌اند که نماینده و سرخیل گروهی از اشخاص واقعی محسوب می‌شوند که صفات ممیزه‌ی روحیات آن گروه را در وجود خود ایجاد می‌کنند و حیات خود را نمونه‌ی حیات آنها قرار می‌دهند."
دکتر فاطمه سیاح معتقد است که وصف و شرح زندگانی شخصیتهای واقعی به طور کامل امری محال است، زیرا این میدان به حدی وسیع است که حدودی برای آن متصور نیست و هر مؤلفی در پرداختن به زندگی افراد ناچار است که رئوس مطالب را انتخاب کند و حشو و زواید را از قلم بیندازد؛ و مورخ تاریخ و مؤلف رمان هر دو به یک میزان مجبور به این انتخاب و برجسته کردن اصلیات و حذف کردن فرعیات اند، زیرا سروکار هر دو با حقیقتی است که بیان تمام و کمالش با تمام جزئیات  امکان ندارد:
"انتخاب وقایع اصولاً از رئوس مسائل مهمه و برجسته‌ترین صفات منظوره صورت می‌گیرد تا مقصود اصلی نگارش را ثابت نماید."
به نظر دکتر فاطمه سیاح، کیفیت این مقصود و وزن اخلاقی و درجه‌ی کمال هر رمانی نشان‌دهنده‌ی ارزش و اعتبار آن است. اگر نویسنده‌ی رمان دارای فکری بلند و مقصودی عالی باشد و بتواند فکر و مقصودش را به صورتی بدیع و زیبا در اثر ادبی‌اش بازتاب دهد، رمانش می‌تواند حقیقت اخلاق را در خود جلوه دهد و اثر مفید اجتماعی بگذارد و آموزنده و پرورنده باشد. ولی اگر رمان‌نویسی مقصودی بی‌اهمیت و فکری کوتاه و پست را دنبال کند، رمانش بی‌مایه خواهد بود، در نتیجه اثر مثبتی نخواهد داشت و می‌تواند برای جامعه زیان‌آور باشد. بنابراین:
"دروغ موجبات مضر بودن و مفید بودن رمان را فراهم نمی‌کند، بلکه خوبی و بدی آن وابسته است به کیفیت وقایعی که در آن درج شده و مقصود اصلی‌یی که از آن استخراج می‌شود.
نویسنده می‌تواند یک قضیه‌ی تاریخی را که حقیقت صرف باشد بیان کند و مع‌ذلک کتابش مانند تألیفات موریس دوکبرا بسیار مزخرف باشد و برعکس نویسندگانی مانند بالزاک و ویکتو هوگو می‌توانند داستانی بنویسند که با کیفیات واقعی کاملاً تطبیق ننماید و تألیفاتشان همیشه پسندیده و برای عالم انسانیت سرچشمه‌ی فیض و فایده باشد. مثلاً "نیکولا نیکلبی" هرگز وجود خارجی نداشته مع‌ذلک رمان دیکنز تأثیرات مفید و مهمی در اصلاح مدارس انگلستان بخشیده، زیرا در عصر دیکنز مدارس انگلستان خیلی بی‌ترتیب بوده و نسبت به شاگردان با خشونت و وحشیگری رفتار می‌نموده‌اند. دیکنز به وسیله‌ی رمانهای خود- منجمله دیوید کاپرفیلد و پیک‌ویک کلوب- از رفتار ظالمانه‌ای که در زندانهای انگلیس حکم‌فرما بوده جلوگیری کرده و خدمات شایان انجام داده است... کتاب بینوایان ویکتور هوگو و رستاخیز تولستوی و جنایت و مکافات داستایوسکی و بسیاری از تألیفات دیگر هستند که در قضایای مهمه‌ی وجدان انسانی چنان با دقت و صحت مطالعه و تعمق کرده‌اند که همیشه و الی‌الابد عالیترین نقطه‌ی فکر بشری محسوب خواهند شد."
دکتر فاطمه سیاح با بالزاک هم‌عقیده است که وظیفه‌ی نویسنده بالاتر از وظیفه‌ی مورخ است، دلیلش هم این است که مورخ جز شرح وقایع تاریخی وظیفه ندارد، در صورتی که رمان‌نویس باید عالم بهتری را وصف نماید. او با این جمله‌ی بالزاک موافق است که "در تاریخ قضایای سیاسی ثبت می‌شود حال‌آن‌که نویسنده مطلبی را که مورخین فراموش کرده‌اند، بیان می‌نماید و آن تاریخ عادات و اخلاق است."
دکتر فاطمه سیاح معتقد است که رمان‌نویس، برای ایفای وظیفه‌ی خود که تهذیب اخلاق عالم بشریت است، باید سعی کند که به کیفیات زندگی معرفت کامل حاصل کند و بد و خوب و زشت و زیبای آن را بشناسد."
نظر او این است که وظیفه‌ی رمان‌نویس وظیفه‌ی یک معلم اخلاق است و در این رابطه از قول بالزاک، نوشته:
"قانون نویسندگی که نویسنده را به این سمت منصوب می‌دارد و او را مساوی، بلکه بالاتر از رجال سیاسی قرار می‌دهد، آن است که نویسنده نسبت به مسائل اخلاقی انسان دارای عقیده و اصولی باشد و آن عقیده و اصول را کاملاً تعقیب نماید."
دکتر فاطمه سیاح عقیده داشت که رمان‌نویسان بزرگ وقت خود را صرف نوشتن دروغ و اراجیف و مطالب پوچ و بی‌ارزش نمی‌کنند بلکه در پی آن‌اند که محرک زندگانی اجتماعی را کشف کنند و از قوانینی که بر نوع بشر و تمام هیئت جامعه حاکم است، آگاه باشند.
جمع‌بندی او در پایان مقاله‌اش این است:
 "رمان خوب را نباید با افسانه‌های پوچ و مزخرف اشتباه نمود، چنان‌که علم و معرفت را نباید با شعبده‌ی حقه‌بازان برابر و یکسان شمرد. در هر حال به جای آن‌که به رمان حمله کنیم، بهتر آن است که ساعی باشیم تا مردم معرفتی عمیقتر نسبت به رمانهای خوب اروپایی حاصل کنند."

فروردین 1387

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا