نگاهی به نظریه‌ی توانش ادبی و نقش آن در تفسیر شعر
1391/3/28

  یکی از نظریه‌های ادبی معطوف به خواننده که در اواخر قرن بیستم، توسط مایکل ریفاتر(1)، معناشناس فرانسوی، مطرح شد نظریه‌ی توانش ادبی در تفسیر شعر است. مطابق این نظریه شعر نوعی کاربرد ویژه‌ی زبان است و برخلاف زبان معمولی که کاربردی و عملی است و برای اشاره به نوعی "واقعیت" به کار می‌رود، زبان شاعرانه بر پیام به‌عنوان "هدفی درخود" تأکید می‌کند.
 ریفاتر نظریه‌ی توانش ادبی در تفسیر شعر را در کتاب "نشانه‌شناسی شعر"(2) گسترش داده و در آن به تفصیل توضیح داده که تنها خوانندگان برخوردار از توانش ادبی می‌توانند به فراسوی معنای سطحی و ظاهری شعر راه پیدا کنند و معناهای باطنی و ژرفی را که در لایه‌های درونی شعر پنهان است، درک کنند. مطابق این نظریه، اگر یک شعر را به‌عنوان رشته‌ای از جمله‌ها در نظر بگیریم آن‌گاه توجه خود را به معنای ظاهری آن محدود کرده‌ایم و این معنای ظاهری صرفاً چیزی است که در واحدهای اطلاعاتی شعر به نمایش گذاشته شده است. حال‌آن‌که واکنش حقیقی در برابر شعر هنگامی ظاهر می‌شود که بفهمیم که نشانه‌های موجود در شعر از دستور زبان رایج یا بازنمایی عادی دور می‌شوند، و به نظر می‌رسد که شعر معنا را تنها به صورت غیر مستقیم القا می‌کند و با انجام این کار "بازنمایی ادبی واقعیت را تهدید می‌کند". مطابق این نظریه درک معنای یک شعر تنها به توانایی زبانی خواننده نیاز دارد، ولی در تفسیر یک شعر، برای پرداختن به جنبه‌های غالباً غیر دستوری آن، باید از "توانش ادبی" برخوردار بود. خواننده، ضمن فرایند تفسیر، در مواجه با مانعهای غیر دستوری ناگزیر است لایه‌ای عمیقتر و عالیتر از معنا را آشکار سازد که جنبه‌های غیر دستوری متن را تشریح می‌کند. آن‌چه سرانجام باید کشف شود یک "ماتریس ساختاری" است که می‌تواند به یک جمله یا حتا یک واژه کاهش پیدا کند. این ماتریس را تنها به طور غیر مستقیم می‌توان استنتاج کرد و به صورت یک کلمه یا یک جمله عملاً در شعر وجود ندارد. شعر، از طریق روایتهای موجود در ماتریسش به صورت عبارتهای آشنا، کلمات متداول و گاهی مبتذل، نقل قولها یا تداعیهای قراردادی، با ماتریس ساختاری خود در پیوند است. این روایتها را ریفاتر "هیپوگرام" نامیده است. از هیپوگرام‌ها ماتریس ساختاری شعر نتیجه می‌شود و همین ماتریس است که سرانجام به شعر وحدت می‌بخشد. فرایند تفسیر شعر بر اساس هیپوگرام‌ها و ماتریس ساختاری را می‌توان به صورت زیر جمع‌بندی کرد:

1-  متن شعر را برای دریافتن معنای ظاهری و سطحی آن چند بار با دقت و تمرکز بخوانید.
2- عنصرهایی را که غیر دستوری به نظر می‌رسند و مانع از یک تفسیر تقلیدی معمولی می‌شوند، مشخص کنید.
3-  موضوعهای کلیدی (هیپوگرام‌ها) را که در متن شعر بیانی گسترده و مکرر یا غریب و ناآشنا دارند، کشف کنید.
4- از "هیپوگرام‌ها" به "ماتریس" شعر برسید؛ یعنی یا واژه یا یک عبارت یا یک جمله را بیابید که بتواند به‌عنوان ریشه و در گسترش خود، هیپوگرام‌ها و متن شعر را بازتولید کند.

 حال، به عنوان نمونه، طبق این فرایند، شعر "بی‌روزها عروسک"، سروده‌ی سهراب سپهری، را بررسی می‌کنیم. نخست خوانش متن شعر:

این وجودی که در نور ادراک
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه‌های تر و تازه می‌پاشد
چشمهایش
نفی تقویم سبز حیات است
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.

سالها این سجود طراوت
مثل خوش‌بختی ثابت
روی زانوی آدینه‌ها می‌نشست.
صبحها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می‌برد.
من برای دهان تماشا
میوه‌ی کال الهام می‌بردم.

این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل استوره می‌خفت.
فکر من از شکاف تجرد به او دست می‌زد.
هوش من پشت چشمان او آب می‌شد.
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می‌رفت.
پشت شمشادها کاغذ جمعه‌ها را
انس اندازه‌ها پاره می‌کرد.
این حراج صداقت
مثل یک شاخه‌ی تمر هندی
در میان من و تلخی شنبه‌ها سایه می‌ریخت.
یا شبیه هجومی لطیف
قلعه‌ی ترسهای مرا می‌گرفت.
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار "تکالیف" من محو می‌شد.

(واقعیت کجا تازه‌تر بود؟
من که مجذوب یک حجم بی‌درد بودم
گاه در سینی فقرخانه
میوه‌های فروزان الهام را دیده بودم.
در نزول زبان خوشه‌های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می‌شد.
از پریشانی اطلسیها
روی وجدان من جذبه می‌ریخت
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک
برق می‌زد.)

یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست او را برای تپشهای اطراف معنی کند
قطره‌ای وقت
روی این صورت بی‌مخاطب بپاشد.
یک نفر باید این نقطه‌ی محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند.
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.

گوش کن، یک نفر می‌دود روی پلک حوادث
کودکی رو به این سمت می‌آید.

حال، با کاربرد این نظریه و طی مراحل فرایند آن، به هیپوگرام‌های زیر می‌رسیم که در متن بر آنها مکرر تأکید شده است:
1- کودکی مظهر طراوت و صداقت است.
2- گذشته‌ی شاعر در کودکی‌اش خلاصه می‌شود.
3- در حال حاضر، شاعر حسرت طراوت و صداقت دوران کودکی‌اش را می‌خورد و آرزومند آینده‌ای‌ست که در آن طراوت و صداقت دوران کودکی بار دیگر تکرار شود.

از این هیپوگرام‌ها ماتریس ساختاری زیر نتیجه می‌شود:
گذشته    حال    آینده
کودکی    طراوت    صداقت
شعر، با کار مکرر روی عنصرهای موجود در این ماتریس، به شیوه‌ای نامنتظره و از خاستگاه یک ماتریس پایه، به وحدت دست می‌یابد.

در نقد نظریه‌ی ریفاتر باید توجه کرد که نظریه یا ره‌یافت او، به‌عنوان روشی برای تفسیر شعرهای دشواری که خلاف جریان "معمول" دستور زبان یا معناشناسی حرکت می‌کنند، شاید مناسب باشد؛ ولی به‌عنوان یک نظریه‌ی عمومی تفسیر، برای هر نوع شعری چندان مناسب نیست و ممکن است مفسر را به بی‌راهه بیندازد و از مسیر درست منحرف ‌کند؛ به‌ویژه وقتی شعر تفسیری ساده و سرراست دارد و موضوعی نه چندان پیچیده را مطرح می‌کند، به عنوان مثال، شعری که آشکارا سیاسی یا اجتماعی است.(3)

مرداد 1390


(1)- Michael Riffaterre
(2)- Semiotics of Poetry
(3)- در تهیه‌ی این متن از کتاب زیر استفاده کرده‌ام:
Semiotics of Poetry: Michael Riffaterre - Indiana University Press- Bloomington; Mathuen- London- 1998

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا