ما را ببخشید
1391/3/27

ما را ببخشید
ما نسل ساده‌لوحی بودیم
نسلی که فکر می‌کرد
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
و
فواره چون بلند شود سرنگون شود
نسلی که از شعار
نطفه گرفته بود
و کرده بود باور
که با شعار
در بطن شب ز صبح نشان می‌توان گرفت
و می‌توان رهید ز تاریکی
و می‌توان رسید به بهروزی
زین‌رو شعار می‌داد
سرشار از یقین
با بانگ قاطعانه‌ی بی‌تردید:
"آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت"
پس: "اتحاد...
مبارزه ...
پیروزی."

جمعی
از نخبگانمان
بی‌هوده باختند جان
زیرا
می‌خواستند تا
از راه روستا
و کوه و جنگل
روشن کنند آتش جنبش را
آنگاه
جانهای سردگشته‌ی خاموش‌مانده را
از شعله پر کنند و بشورانند
و انقلاب راه بیندازند
اما دریغ و درد که آنها را
خلقی که سنگ او را بر سینه می‌زدند
با دستهای بسته و پاهای کوفته
تسلیم جانیان کردند.

جمعی
از نخبگان دیگرمان
سرگرم کار کافه‌نشینی
و شعرخوانی و ودکانوشی
با بانگ نشئه‌ناک خمارآلود
شورافکن و مطنطن می‌خواندند:
"امروز
           شعر
                   حربه‌ی خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه‌ای ز جنگل خلقند."
یا:
"یاران من بیایید
با دردهایتان
و بار دردتان را
در زخم قلب من بتکانید."

و دسته‌ای
از نخبگان دیگرمان
چشمانشان به آن طرف آبها بود
و گوشهایشان به صداهای دل‌فریب
غرق خیال‌بافی باطل
در باتلاق مهلک اوهام سست‌مایه‌ی بی‌حاصل
مسحور سحر ایسم‌هایی
که بود پایه‌های کژی‌زایشان بر آب
و انتهای راه فریبایشان سراب.

و نخبگان دیگرمان هم
هر دسته‌ای
گم‌راه در میانه‌ی بی‌راهه‌‌ای و بن‌بستی.

هفتاد و چند شاخه‌ی دور از هم
بودیم
اما سخن ز جنگل می‌گفتیم.
هفتاد و چند رود جدا از هم
بودیم
اما سخن ز دریا می‌گفتیم.
نه قدرت تحمل هم داشتیم
نه طاقت شنیدن حرف هم
اما سخن ز وحدت می‌گفتیم
هر دسته‌ای
از پشت عینکی که به چشمش داشت
خود را به چشم کاشف و یابنده‌ی حقیقت  مطلق نگاه می‌کرد
و صاحب یگانه‌ی آن فارغ از تصاحب
و "غایب از نظر".

ما نسل ساده‌لوحی بودیم
و اشتباههایمان
شرما!
بس هولناک بود و هلاکت‌بار
ما را ببخشید.

 تیر ۱۳۸۹

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا