تولدی نه دیگر
1391/3/23


همه‌ی هستی من این کیف خالی و بی‌مایه‌ی باریکی‌ست
که دمادم ای پول!
نام زیبا و دلارای تو را در خود تکرارکنان
می‌کند زمزمه با حسرت
و به‌خوبی می‌داند
که سرانجام به گور
می‌برد آرزوی دیدار و بوس و کنارت را
من و این کیف در این دوره‌ی وانفسای بی‌پولی آه کشیدیم، آه
ما در این آه تو را
به لواش و تافتون و بربری پیوند زدیم.

زندگی شاید
سنگک زار و نزاری‌ست که هر روز زنی در زنبیلی از نانوایی می‌آرد
و شود روز به روز
لاغر و لاغرتر
زندگی شاید
کیسه‌ی شیری باشد که شود آبکی‌تر ماه به ماه
و رود قیمت آن بالاتر فصل به فصل.

زندگی شاید
اتوبوسی‌ست لبالب ز مسافر که گرفتار شده توی ترافیک
و ندارد راه پس و پیش
اتوبوسی که در آن همچون ماهی تنا در قوطی کنسرو
یا که چون گوشت کوبیده
از فشار کس و ناکس شده‌ام له
یا عبور کفند ترن مترو باشد که روان است به سوی ته خط
و مرا نیست در آن جایی از بس که پر است.

زندگی شاید آن لحظه‌ی مسدودی‌ست
که نگاه من در چشم طلبکارانم می‌افتد
و در آن لحظه می‌خواهم از فرط خجالت
بشوم قطره‌ی آبی و روم توی زمین.

در اتاقی که در این چله‌ی سرما از بی‌برقی و بی‌گازی چون یخچال است
و به اندازه‌ی یک تنهایی‌ست
تنگ و تاریک
دل من
که به اندازه‌ی یک سکه‌ی دوزاری‌ست
به بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی خود می‌نگرد
به لمیدن در زیر لحاف کرسی گرم
و به یک کاسه آش رشته‌ی داغ
و به یک تکه نان تازه
که نباشد سوخته یا که خمیر

آه...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من
قبض برق و آبی‌ست
که ندارم پولی بابت پرداختن مبلغ‌شان
و به خوبی می‌دانم
قطع خواهد شد آب و برقم
تا دو ماه دیگر
سهم من پایین رفتن از پله‌ی زندان است
بابت چک‌های برگشتی
و به چیزی در پوسیدگی و غربت سلول مجرد واصل گشتن
سهم من گردش ترس‌آلودی در دادسراست
غرق در بیم و هراس از نعره‌های طلبکاران عربده‌جویی که به من می‌گویند:
"پدرت را درخواهیم آورد
ننه‌ات را به عزایت خواهیم نشاند"

دست‌هایم را در صرافی می‌کارم
سکه خواهم شد می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم
و هزارچوقی‌ها در گودی انگشتانم
تخم خواهند گذاشت.

کوچه‌ای هست که در آنجا
من به بقال و قصاب و نانوایش کلی بدهی دارم
و به اهل هر خانه که آنجاست بدهکارم

کوچه‌ای هست که در آنجا
من گداوار ز فرط استیصال به پیش کس و ناکس
می‌کنم دست دراز.

کوچه‌ای هست که دست من آنجا
از سر ناچاری
از حیاطی که درش بسته نبود
آفتابه دزدیده‌ست.

گردشی دزدکی دور و ور بانک
و به دستی بر سر و روی ماشین خودپرداز
اسکناس‌ها را آبستن کردن
کیسه‌ای لب به لب از اسکن
که ز مهمانی یک بانک خوش و خرم برمی‌گردد.

و بدین‌سان است
که کسی
گیر می‌افتد
و کسی
گیر نمی‌افتد.

هیچ دزدی از جیبی پاره که به شلواری پر وصله چسبیده
کیف پر پولی
کش نخواهد رفت.

من
چک‌پول ناز و ملوسی را
می‌شناسم که توی کیفی مسکن دارد
و تمام صفرهایش را در یک نی‌لبک چوبین
می‌نوازد آرام آرام
چک‌پول ناز و ملوسی
که به خوابم می‌آید هر شب
و مرا با خود
به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد...

آبان 1387

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا