"ارزش احساسات" و "کفر"گویی شفیعی کدکنی
1401/3/16


دکتر شفیعی کدکنی، در نوشته‌ای "کفر"گویانه درباره‌ی نیما یوشیج، در بخشی از "کفر"گویی‌هایش نوشته:
"و بگذارید این کفر دیگر را هم همین‌جا بگویم که به نظر من بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دائرة‌المعارف اسلام (چاپ اول)، درباره‌ی شعر معاصر ترک و عرب، بر آن افزوده شده است."
پیش از این‌که به بررسی این ادعای بی‌پایه و و اثبات نادرست بودنش بپردازم، نگارش این پیش‌درآمد کوتاه را، در معرفی و بیان ارزش تاریخی این نوشته‌ی نیما، بی‌مناسبت نمی‌دانم:
متن "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" را نیما در فاصله‌ی بین آذر سال ١٣١٨ تا آذر ١٣١٩ نوشت. در آن زمان نیما عضو گروه نویسندگان مجله‌ی "موسیقی" بود که توسط اداره‌ی موسیقی وزارت فرهنگ، به سردبیری غلام‌حسین مین‌باشیان در تهران منتشر می‌شد و صادق هدایت، به عنوان رئیس دفتر اداره‌ی موسیقی، گرداننده‌ی اصلی آن و عبدالحسین نوشین، محمدضیا هشترودی و نیما یوشیج، به عنوان کارمندان اداره‌ی موسیقی کشور، همکاران اصلی‌اش بودند. این نوشته‌ی نیما، نخستین بار در دوازده شماره‌ی این مجله (از شماره‌ی ١٠ سال اول- دی ١٣١٨- تا شماره‌ی ٩ سال دوم- آذر ١٣١٩) منتشر شد. "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" با تمام نقصها، ضعفها و ایرادهایی که از نظر نارسایی زبان و ضعف بیان و نامفهوم یا دشوارفهم بودن بعضی از بخشهای آن و پراکنده‌نگاری‌ها و حاشیه‌روی‌ها و نامشخص بودن منبعهایش داشت، از این نظر که نخستین اثری‌ بود که در زمینه‌ی روانشناسی اجتماعی هنرمندان و پژوهش در ریشه‌های تاریخی و اجتماعی احساسات هنری آنان، به زبان فارسی نوشته و منتشر شد، اثری مهم و دارای اهمیت تاریخی است و در زمان انتشار خود اثری یکتا و بی‌همتا بوده و تا سالها پس از آن هم رقیبی نداشته است.
هدف اصلی نیما از نوشتن این متن نشان دادن این موضوع بود که احساسات هنرمندان (یا به بیان نیما، هنرپیشگان) تنها ناشی از شخصیت و زندگی فردی آنها نبوده بلکه ریشه در زندگی اجتماعی و شرایط تاریخی زندگانی آنها هم داشته، بنابراین تفاوتهایی که بین احساسات هنرمندان گوناگون دیده می‌شود، تنها ناشی از تفاوتهای فردی و شخصیتی آنها نبوده بلکه ناشی از تفاوتهای اجتماعی و تاریخی دوره و سرزمینی که در آن می‌زیسته‌اند هم بوده است. برای نشان دادن این موضوع، نیما به شاعران و نویسندگان و نقاشان و آهنگسازان گوناگونی از سرزمینها و دوره‌های تاریخی گوناگون توجه کرده و کوشیده تا تفاوتهای آثار ذوقی (ادبی- هنری) آنها را بر اساس تفاوتهای زندگی اجتماعی و دوره‌ی تاریخی زندگانی آنها نشان دهد و نمونه‌هایی هم که به آنها اشاره کرده، از سرزمین‌های مختلف- از فرانسه و آلمان و ایتالیا و انگلیس و بلژیک تا آمریکا و چین و ژاپن و هند و گرجستان و تاجیکستان و داغستان و ترکیه و ایران- و از دوره‌ی باستانی وداها و اوستا تا فوتوریستهای دوره‌ی معاصر با او را در بر گرفته است.
بنابراین "بخش اصلی و محوری" این متن، موضوعی روشن و ساده داشته و نیازی به این نبوده که نیما آن را از یک کتاب فرانسوی "ترجمه‌ی آزاد" و "بفهمی نفهمی" کند. نیما این "بخش اصلی و محوری" را در کمتر از یک صفحه و در سه فراز زیر، با زبان خاص و نه چندان رسای خود، توضیح داده است:
"کسانی که از دور متوجه زندگانی هنرپیشگان می‌شوند، غالبن صفحه‌ی یک سرگذشت مبهم و فهم‌نشدنی و بسا مورد تنقید را در جلوی چشم خود می‌بینند. در بین آنها بعضی از متفکرین که به‌طور مسلم و همیشگی بنابر طرز تفکرات خود، حقایقی را بیان می‌کنند، ناچار به این قضاوت می‌رسند که هنرپیشگان دارای یک زندگانی مملو از احساسات کاملن معنوی و جدا از زندگانی عموم مردم هستند. عبارت "افرادی وجود دارند که سرشته با عواطف از مادر زاییده شده و نمی‌توانند که رنج نبرند" در تعبیر دقیق خود تصریحی از این قسم نظریه است."
"هنرپپشگان زبردست غالبن بر اثر حوادث خارجی که در زندگانی آنها و سایر مردم پیش می‌آید، دچار تکان و احساساتی هستند و به مردم امر را چنان مشتبه می‌دارند که خیال می‌کنند آنها فطرتن رنجور و سرشته با عواطف به دنیا آمده‌اند."
"... هیچ‌وقت هنرپیشگان آزاد و به حال خود نبوده‌اند و نمی‌توان اکتفا کرد به این تصور که اگر موضوعی را پسندیده یا نپسندیده‌اند، فقط بنابر دل‌خواه خودشان بوده است. هنرپیشگان زبردست، نمایندگان درست و دقیق زمانهای معلوم تاریخی هستند. آنها ساعتهایی هستند که از روی میزان و به ترتیب کار می‌کنند. آنها نمی‌توانند بر خلاف آن‌طور که می‌بایست بوده باشند، خود را جلوه‌گر سازند."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٩ و ص ٢٠ و ص ٣٢)
جمله‌های بالا هسته‌ی مرکزی نظریه‌ی نیما و "بخش اصلی و محوری" این نوشته‌ی نظری اوست که حاصل اندیشه و تأمل خود او به عنوان اندیشمندی اهل تفکر و تعمق بوده، و برای رسیدن به آنها نیما به هیچ وجه نیازی به "ترجمه‌ی آزاد" و "بفهمی  نفهمی" یک کتاب فرانسوی نداشته، و با بینش فکری و نگرش نظری خود به آن رسیده است. بقیه‌ی متن عبارت است از توضیح بیشتر مفهوم این هسته‌ی مرکزی و باز کردن و شرح و بسط دادن آن با ارائه‌ی مثالهای مشخص و نمونه‌های تاریخی فراوان از سرزمینها و دوره‌های ادبی- هنری گوناگون، و بی‌شک نیما برای ارائه‌ی این نمونه‌ها و توضیح بیشتر نظریه‌ی خود و پرورش و پردازش متنش نیاز به منبعهایی داشته و مطالب و مثالهای متنش را با استفاده از آن منبعها نوشته است.
بنابراین، ادعای این که "بخش اصلی و محوری ارزش احساسات هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است" اتهامی بی‌پایه و "کفر"گویی نابه‌جا است.
از طرف دیگر، این ادعای دکتر شفیعی کدکنی تنها یک "گمان" است و بیش از آن نیست، گمانی که او  آن را به عنوان "نظر"ش مطرح کرده و خواسته با طرح این موضوع در اصالت "بخش اصلی و محوری ارزش احساسات" نیما ایجاد تردید و شبهه کند. اگر "بخش اصلی و محوری ارزش احساسات" ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی و نفهمی" از یک کتاب فرانسوی بود (معنی ترجمه‌ی آزاد را می‌دانم ولی نمی‌دانم و متوجه نمی‌شوم که ترجمه‌ی ‌"بفهمی نفهمی" دیگر چه جور ترجمه‌ای است) و اگر این کتاب وجود خارجی و عینی داشت و اگر دکتر شفیعی کدکنی از نام و مشخصات آن و نویسنده‌اش، اطلاع داشت و اگر کتاب را دیده و خوانده بود، نمی‌نوشت که "به نظر من بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است" بلکه می‌نوشت "بخش اصلی و محوری ارزش احساسات به‌‌یقین و بی‌تردید، ترجمه‌ی آزاد از این کتاب فرانسوی است" و در ادامه، نام آن کتاب و نویسنده‌اش را می‌نوشت و برای محکم‌کاری و مستندسازی ادعایش، جمله‌هایی با ترجمه‌ی دقیق از متن کتاب را هم می‌آورد و با ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" نیما مقایسه می‌کرد تا بر خوانندگان نوشته‌اش ثابت شود که "بخش اصلی و محوری" نوشته‌ی نیما "ترجمه‌ی آزاد" از کدام کتاب کدام نویسنده‌ی فرانسوی است. همین که دکتر شفیعی کدکنی این کار را نکرده و به طرح این ادعای مبهم و نامستند که به "نظر" او "بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است" بسنده کرده، نشان می‌دهد که این ادعای او از حد یک حدس و گمان فراتر نیست و چنین کتابی را اگر هم وجود خارجی داشته، ندیده و از نام و مشخصات آن بی‌اطلاع است و این ادعا یا به قول خودش "کفر"گویی از حد اتهامی بی‌پایه‌واساس فراتر نیست.
نقص دیگر ادعای دکتر شفیعی کدکنی این است که توضیح نداده چرا به "نظر"ش "بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است" و بر چه مبنا و با استناد به چه مستنداتی به این "نظر" رسیده و چنین "کفر"ی را گفته است.
اگر چنین کتابی وجود داشت، حتا اگر دکتر شفیعی کدکنی هم آن را ندیده بود و از مشخصاتش اطلاعی نداشت، صادق هدایت و عبدالحسین نوشین که هر دو زبان فرانسوی را خیلی خوب می‌دانستند و در فرانسه تحصیل کرده بودند، و بی‌تردید خیلی بیشتر از نیما به کتابهای ادبی و هنری فرانسوی دسترسی داشته و به این زبان کتاب خوانده بودند، از وجود آن باخبر بودند و نسبت به نوشته‌ی نیما واکنش نشان می‌دادند و نمی‌گذاشتند که نیما ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی و نفهمی"اش را از یک کتاب فرانسوی، به عنوان نوشته‌ی خودش جا بزند و این "ترجمه‌ی آزاد" به عنوان نوشته‌اش در مجله‌ی "موسیقی" منتشر شود.
حتا اگر آن‌دو و دیگر کسانی که با این مجله همکاری می‌کردند و با زبان فرانسه آشنایی داشتند (مانند محمدضیا هشترودی و مسعود فرزاد) هم این کتاب را ندیده و از آن بی‌خبر بودند، از آن زمان تا امروز- یعنی در طول این بیش از هشتاد سال- مترجمی که از زبان فرانسوی ترجمه کند، پیدا می‌شد که این کتاب را به دست بیاورد و بخواند و آن را به زبان فارسی ترجمه و چاپ کند، و این کتاب فرانسوی امروزه با ترجمه‌ی فارسی در دسترش همگان- از جمله دکتر شفیعی کدکنی- باشد تا ایشان "نظر" ناشی از حدس و گمانش را به صورت قاطع و مستند به نام کتاب و نویسنده‌اش بیان کند و جای شک و شبهه برای کسی باقی نگذارد.
ایرج پارسی‌نژاد هم که در کتاب "نیما یوشیج و نقد ادبی"، بیش از پنجاه صفحه را به بررسی متن "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" اختصاص داده و در آن بارها درباره‌ی بی‌خبری و نادانی نیما نسبت به آن‌چه نوشته و مهمل بودن و مغلوط بودن و نامفهوم بودن جابه‌جای متن نیما، و ضعف تألیف و نارسایی بیان و پریشان‌نویسی‌ها و آشفته‌فکری‌های آن نوشته و این‌جا و آن‌جا نیما را ساده‌اندیش، بی‌سواد، نادان و در عین حال جسور در ورود به حوزه‌هایی که از آنها هیچ اطلاعی نداشته، معرفی کرده، هرگز و در هیچ‌جای نوشته‌اش ادعا نکرده که متن نیما ترجمه‌ی آزاد یک کتاب فرانسوی است.
واقعیت این است که حتمن نیما بخشهایی از این متن و مثالهای فراوانش و توضیحهایش برای شرح و بسط ایده‌ی اصلی و باز کردن بخش محوری نوشته‌اش را با استفاده از کتابها و مقاله‌هایی به زبانهای فارسی و فرانسوی نوشته و متن او منبعهایی داشته است. یکی از نقصهای اصلی متن نیما هم همین است که منبعهایی را که برای نوشتنش از آنها استفاده کرده، نام نبرده تا خوانندگان بدانند که متنش بر اساس چه منبعهایی نوشته شده و جایی برای چنین اظهار نظرها و حدس‌وگمان‌ها و "کفر"گویی‌هایی باقی نماند. در کل این متن تنها در یک مورد نیما، در زیرنویس نوشته‌اش، به منبعی اشاره کرده، و آن مورد زیر است:
"نظیر "ایوان گروزنی" و "لوکوست و نرون" است داستان "رستم و سهراب" که از باقی‌مانده‌های افسانه‌های میتولوژیک آریایی، در شاعر ما تأثیر بخشیده، در جزو ادبیات حماسی ما جا گرفته است. جهت دور این تأثیر که عبارت از فاصله‌ی بیشتر بین زمان واقعه و زمان تأثیر آن در یک شاعر باشد، در "کوهلین و کانلاخ" موجود است- درامی که "باتلر ییتز" (W B Yeats)- شاعر ایرلندی- ساخته است.
موضوع کوهلین و کانلاخ که اخیرن به زبان فارسی درآمده است * از جهاتی چند که خود مترجم از روی درام و اطلاعات وسیع خود، شرح می‌دهد، شباهت به رستم و سهراب دارد در ادبیات ما- جز این‌که اساس داستان، در نزدیکیهای سده‌ی چهارم و پنجم هجری، شاعر حماسه‌سرای ما را متأثر ساخته، و در دوره‌ای که الان ما در آن زندانی می‌کنیم، شاعر ایرلندی را، در حالی‌که شکل اجتماعی زندگانی در زمان این دو شاعر نسبت به هم خیلی اختلاف دارد.
[زیرنویس: *کوهلین، رستم ایرلندی- ترجمه‌ی مسعود فرزاد- مجله‌ی مهر- هزاره‌ی فردوسی.]
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٦٩ و ص ٧٠)
پراکندگی مبحثهای متن نیما و نایکدستی آن نشان می‌دهد که نیما این نوشته را نه با ترجمه‌ی یک کتاب بلکه با استفاده از چند منبع (کتاب و مقاله) به زبانهای فارسی و فرانسه فراهم آورده است. بخشی از مطلب را هم که درباره‌ی خودش و دیگر "هنرپیشگان ایرانی" (شاعران- داستان‌نویسان- نمایش‌نامه‌نویسان- نقاشان و آهنگسازان ایرانی) بوده، نیما با استفاده از تجربه‌ی شخصی‌اش و دانسته‌هایش در این باره نوشته است. اینک چند نمونه از بحثهای مربوط به هنرمندان ایرانی در این نوشته:
"این حرف که می‌گویند "گل و سبزه‌ای لازم است تا شاعر بنشیند، شعر بگوید" اگر مقصود عمومیت دادن مطلب در هر مورد و برای همه کس باشد، خیلی نقل است. گل‌وسبزه‌هایی وجود دارد که شاعر را فقط با لذتهای آنی خود مربوط می‌سازند. گمان نمی‌برم اگر نقاشی هم به دیدار محبوبه‌ی عزیز خود نایل شود، به جای صحبتهای به‌موقع، به طرح صورت او بپردازد. به‌طوری که هنر را بر استفاده‌ی لازم در محل خود، ترجیح بدهد. قبل از همه چیز زندگانی است. مصاحبتی که یکی از دوستانم با من کرد، من به‌خوبی یاد دارم- در موقعی که به وطن دوردست من آمده بود، هردو بالای گردنه، روی تنه‌ی خشک‌شده‌ی کاجی وحشی نشسته بودیم. جنگلهای دوردست و جلگه‌ی قشنگ و سحرانگیز "کجور" ما را تسخیر کرده بود. دوست من از من پرسید: "دیگر چه چیزهای تازه که نوشته باشی؟"
جوابی که من به او دادم این بود: "باید اول ببینی دیگر به چه دردهایی در زندگانی خود مبتلا هستم- حالا که من در این ناحیه هنر خود را فراموش کرده‌ام، مثل پرنده‌ها تنم را در آب می‌شویم، مثل وحشیها لباس پوشیده و زندگی می‌کنم."
در همان تاریخ که او "شکار خرس" مرا برای پاورقی یکی از روزنامه‌ها تهیه می‌کرد، من زندگانی مخصوص خود را ادامه می‌دادم و نمی‌خواستم جز راجع به آن کوهها، راجع به چیز دیگری فکر کنم و احساساتی نسبت به چیزهای خارجی نشان بدهم."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ١٥ و ص ١٦)
"... چنان‌که به قدیمیها اشاره رفت، در مطالعات او [فروید] به مطلبی که عرفای ما و بعضی دیگر آن را تعقیب کرده‌اند، می‌رسیم و آن موضوع عشق انسانی است و مصرف آن که با هرگونه توجیه و تعبیر که پیدا کند، سبب آفرینش در این جهان جسمانی معرفی شده است. گذشته ازاین‌که انسان عاشق را (وقتی که عشق، عشق پاکان باشد) با بهره‌های غیر دنیایی مربوط می‌دارد.
یکی از آن عرفا جلال‌الدین بلخی- صاحب کتاب مثنوی- است. عطار و سنایی هم- فبل از او- این موضوع را به‌واسطه‌ی طرز تفکر تصوفی که داشته‌اند، دنبال کرده‌اند- همین‌طور وحشی کرمانی و شعرای دیگر که داستانهای عاشقانه ساخته‌اند- به استثنای نظامی گنجوی که در "لیلی و مجنون" خود، می‌خواهد آن را از جسم انسانی به جسم فرشته و پریان تحویل داده و تصریح کرده باشد که این عشق ارتباطی با طلبات بدنی انسانی ندارد. اغلب متفکرین عرفانی ما جنبه‌ی نسبتن دنیایی به آن بخشیده، با کمال صراحت عمر خیام نیشابوری است که زندگانی را تعبیری از عشق تعریف می‌کند.
همه‌ی این متفکرین- مثل فروید- تنها از راههای متفاوت، فکر کرده و شرایط خارجی را که به‌کلی در نظر آنها طرف بی‌اعتنایی واقع نشده است، به‌طور مبهم و غیر قابل اهمیت نگاه کرده‌اند."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٢٢ و ص ٢٣)
"... چه چیزها را "باربد"- موسیقیدان زمان ساسانی- و معاصرین او می‌بایست موضوع آهنگسازی خود قرار داده یا بهزاد- نقاش معروف- زمینه‌ی کار خود شناخته باشد، در صورتی که با ادبیات محزون و تصوفی ما، بعدها موسیقی ما رنگ حزن و تصوف‌آلود خود را تکمیل کرد.
در جوار مدایح عنصری، موضوعات دیگر (مثل تصوف و حماسه‌های ملی که از احساسات دیگر حکایت می‌کردند) جایگزین شد."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص  ٣١ و ص ٣٢)
هم‌چنین نگاهی کوتاه به دوره‌های مختلف شعر فارسی از حیث سبک بیان، شکل (فرم)، موضوع و طبقه‌بندی شعرها، در صفحه‌های ٣٢ تا ٣٤، و نگاهی به ادبیات و هنر معاصر ایران- از آغاز جنبش مشروطه‌خواهی تا زمان نگارش متن- در صفحه‌های ٧٩ تا ٨٤ و ...
بخش دوم این "کفر"گویی دکتر شفیعی کدکنی هم پرسش‌برانگیز است:
"و بگذارید این کفر دیگر را هم همین‌جا بگویم که به نظر من بخش اصلی و محوری "ارزش احساسات" هم ترجمه‌ی آزاد و "بفهمی نفهمی" از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دائرة‌المعارف اسلام (چاپ اول)، درباره‌ی شعر معاصر ترک و عرب، بر آن افزوده شده است."
منظور ایشان از "کتابی نظیر دائرةالمعارف اسلام (چاپ اول) دقیقن چیست؟ آیا کتاب خاص و مشخصی را در نظر داشته؟ اگر آری، کدام کتاب؟ به چه زبانی؟ فارسی؟ یا فرانسوی؟ یا عربی؟ و با چه مشخصاتی؟ (سال انتشار این چاپ اول؟ ناشر آن؟ محل نشر؟) و اگر کتاب خاص و مشخصی را در نظر داشته، چرا از لفظ "نظیر" در "کفر"گویی خود استفاده کرده است؟ همین واژه‌ی "نظیر" از نظر من به این معناست که در این مورد هم دکتر شفیعی کدکنی اطمینان کامل نداشته و تنها مبنای این "کفر"گویی یک حدس و گمان است و این‌جا هم اتهام وارد شده مبتنی‌ست بر احتمال و شاید، نه مستند به فاکتی دقیق و مشخص.
در مورد "شعر معاصر عرب" در متن "ارزش احساسات در زندگ هنرپیشگان" بیش از این دو جمله را پیدا نکردم:
"همین تأثیرات در ادبیات هند و عرب پیدا شد... جبران خلیل جبران، شاعر عرب، هم در طرز بیان پیش‌رفت کرد ولی به کنه این تجدد نرسید."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٧٥)
به شاعران و نویسندگان ترک بیشتر اشاره شده و از شاعران و نویسندگانی چون "شناسی"، "توفیق فکرت"، "نامق کمال"، "احمد مدحت"، "احمد ناجی" و "رجایی‌زاده" و بعضی از آثارشان نام برده شده و دو سه سطری درباره‌ی هریک از آنها بیان شده است.
علاوه بر آنها، نیما در "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" به شاعران و نویسندگان و نقاشان و آهنگسازان سرزمینهایی دیگر چون چین و ژاپن و هند و آمریکا و روسیه و گرجستان و داغستان هم اشاره‌هایی کرده و درباره‌ی این "هنرپیشگان" هم چیزهایی نوشته است. پرسش من از دکتر شفیعی کدکنی این است: اینها را نیما از کجا آورده؟ از همان "کتاب فرانسوی"؟ یا از کتابی "نظیر دائرةالمعارف اسلام"؟ به بیان دیگر، مطلبهایی از این دست درباره‌ی هنرپیشگان سرزمین‌های غیر اسلامی و غیر اروپایی را که در ادامه چند نمونه از آن را می‌آورم، هم "ترجمه‌ی آزاد و بفهمی نفهمی" از همان کتاب فرانسوی بوده یا نیما آنها را از کتابی "نظیر دائرةالمعارف اسلام" برداشته است؟
نمونه‌ها:
"شاعر ناکام ژاپنی- آکوتاگاوا- طوری از سبک جدید دنیایی تقلید کرده است که آثار او تا اندازه‌ای فاقد رنگهای محلی است."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٣٩)
"چنان‌که همان نویسنده‌ی چینی- تین‌خان- که از او اسم برده شد، این نویسنده در پی‌یس‌های اول خود- از قبیل "شب در کافه" و "ناخوشی غربت"- نتوانسته است نتیجه‌ی تربیت ژاپنی را- چون در ژاپن تربیت یافته بود- از روی فکر و احساسات خود، مثل یک ورقه‌ی بی‌فایده، جدا کند، ولی بعد از آن‌که ادبیات خارجی به اندازه‌ی لازم در او اثر خود را بخشید، و فکر او را از هر حیث عوض کرد، احساسات او هم عوض شد، دانست که مصالح ادبی (مثلن در تئاتر) برای چه ساختمانی باید به مصرف برسد و بازیگران چه وقت ممکن است انصافن سودمند واقع شود. به این واسطه ادبیات خود را هم از حیث موضوع عوض کرد و هم از حیث فرم و چیزهای دیگر."
(ارزش احساسات در زدگی هنرپیشگان- ص ٧٤)
"تاگور- شاعر هندی- اشعار خود را با وجود این‌که با احساسات تازه، از حیث معنی، وفق داد، نتوانست آن را با تمایلات تصوف‌آمیزی که داشت رنگ‌آمیزی نکند."
(ارزش احساست در زندگی هنرپیشگان- ص ٧٥)
"همین‌طور در عالم موسیقی، وقتی که موسیقیدان گرجی- مخولیدزه (Mekhvelidze) داستان شعری گرجی را به اسم "پوست ببر" به موزیک درمی‌آورد، یا دیگران از فوست (Fauste)  و دمن (Demon) موزیک می‌سازند."
(ارزش احساسات در زندگی هنریشگان- ص ٧٣)
و
"نظیر این تأثیر و چیزی از این بیشتر را در ادبیات گرجیها باید دید. در اواخر سده‌ی هجدهم، شعرا و نویسندگان گرجی به سبک و سلیقه‌ی خارجی آشنا شدند. در روی ساختمان کلاسیک که زورآزمایی و جوانمردی مردمانی شجاع و خیال‌پرست و عیاش را نشان می‌داد، خیلی از شعرای جوان که در رأس آنها "باراتاشویلی" قرار داشت، دوره‌ی نوین ادبی را به وجود آوردند. در همین وقت بود که پس از خاموش ساختن داغستان و مطیع کردن "شیخ شامل"، شعرایی که از روسیه تبعید می‌شدند، به این سرزمین می‌آمدند و به این واسطه، ادبیات کهن‌سال قدیم که بیش از هزار سال از عمر آن می‌گذشت، با دقت بیشتر خود را با ذوق و احساسات نوین (مخصوصن رمانیسم) آشنا ساخت. چنان‌که "چاوچاوادزه" نماینده‌ی مهم این نفوذ واقع شد و در آثار "پاشاولا" مردم با عمق یک فکر و ذوق زنده که اخلاق و عادات بومی را تصویر می‌کرد، برخورد کردند.
این جنبش ذوقی در ادبیات آن سرزمین به خلق ادبیات کاملتر (از حیث فرم) منتهی شد. اگر از طرفی شعرهای بلندپایه‌ی "روستاولی"- شاعر سده‌ی دوازدهم- که یادگار دوره‌ی اقتدار و تسلط "تامارا" در سرتاسر قفقاز بود، در جوار ادبیات مذهبی قدیمی (مثل شهادت نه جوان "کولا") تازگی نداشت، از طرف دیگر ذوق و احساسات اهل طلب را فرمها و موضوعهای تازه قانع می‌ساخت. بعد از "نی‌نوشویلی" که چشم‌انداز او در آثارش زندگانی ساده و فقیرانه‌ی دهاتیها بود،نه فقط فرمهای تازه در ادبیات گرجی پیدا شد بلکه آثار ادبی "کیاچلی" و "تابیدزه" و "داواهاشویلی" و همکارهای آنها خیلی از امتیازات نوین ادبیات جدید دنیایی را واجد شدند. این تکان ذوقی در ادبیات آن سرزمین که نتیجه‌ی تأثیر ادبیات اروپایی بود، به طوری خود را جلوه‌دار نشان داد که نه قابل مقایسه با ادبیات داغستان بود و نه با ادبیات تاجیکها."
(ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- ص ٧٦ و ص ٧٧)

٣٠ اردیبهشت ١٤٠١

در نگارش این متن، کتاب زیر منبعم بوده است:
ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش- نوشته‌ی نیما یوشیج- چاپ سوم- بهار ١٣٥٥- انتشارات گوتنبرگ


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا