رنج‌نامه‌ای برای پانزدهم فروردین ١٤٠١
1401/1/16

[آخرین روز شصت‌وهفت‌سالگی‌ام]

شصت و هفت سال پر‌فراز و پرنشیب از عمر من گذشت
شصت و هفت سال آزگار
از مجال من برای زیستن گذشت
زیستن بر این زمین
این زمین که زادگاه ما زمینیان فانی است
و سرای رنج و شادی است و مهر و کین
این زمین که آشیانه‌ی امیدها و یأسهای ماست
این زمین که مادرانه پرورش‌دهنده‌ی تمام زنده‌هاست
بعد هم
چون زمان مرگ می‌رسد فرا و وقت خواب جاودانه می‌شود، همین زمین
می‌شود مزار و خوابگاه و جایگاه آرمیدن همیشگی ما
جای می‌دهد میان سینه‌اش گشاده‌دست و مهربان
پیکر بدون جان درگذشتگان جان‌سپرده را
این زمین پیر دیرمان
این زمین خسته از تباهی و پلیدی زمینیان
این به حال خود رها شده در آسمان.

شصت و هفت سال پر‌فراز و پرنشیب از عمر من گذشت
شصت و هفت سال آزگار
از مجال من برای زیستن گذشت

زیر سقف آسمان که بام آرزو و جان‌پناه زندگی ماست
آسمان پرستاره در سیاهی هراس‌آفرین شب
آسمان تابناک از آفتاب زندگانی‌آفرین روز
آسمان بی‌کران
استعاره‌ی بلندی رفیع آرمان
آشیان بی‌شماره کهکشان
جایگاه اوجگیری پرندگان.

شصت و هفت سال رفته را
پشت سر گذاشتم
شصت و هفت سال سخت و پرعذاب را
سالهای اضطراب و التهاب را
شصت و هفت سال کشمکش
شصت و هفت سال مملو از تلاطم و پر از تنش
سالهای خستگی
سالهای دل‌شکستگی و سرشکستگی
شرمساری از شکستها و باختهای دردناک
شصت و هفت سال ناگوار تلخکامی و مرارت مدام
سالهای رنجهای غیر قابل تحمل و کمرشکن
رنج مرگ مادر و پدر
رنج روزهای زجربار حبس
رنج روزهای ناگوار و مرگبار جنگ
رنج جان سپردن رفیقهای زنده‌یاد
رنج مرگ همرهان شب‌نورد
در میان راه
در شبانه‌ای بدون بامداد
رنج سوزناک سوگها
سوز اشکهای بی‌‌امان روان.

اینک از مجال من جز اندکی نمانده است
چند سال بیش و کم
چند سال دیگر اضطراب و رنج و غم
باز هم هجوم یأسها
باز هم تسلط سیاه ترسها
باز هم غریبه، کرده کز درون لاک خود، بدون جان‌‌پناه
باز هم دلی گرفته، تنگ، دردمند... آه، آه
باز هم عذاب و رنج بی‌امان.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا