ادبیات و نقد ادبی از دید ارستو
1391/3/21

  ارستو که با نگرش منطقی‌اش به پدیده‌ها، همه چیز را قانونمند و منظم می‌دانست، نخستین اندیشمندی بود که کوشید قانونها و اصلهای اساسی حاکم بر آفرینش ادبی را کشف و تدوین کند، شناخت آفریده‌های ادبی را به قاعده و نظم درآورد و اسلوبها و موازینی برای سنجش آنها ایجاد کند. به همین علت، این آموزگار نخست را به‌حق باید بنیان‌گذار و پدر شیوه‌ی منطقی نقد و نظریه‌پردازی ادبی دانست.
  مهمترین اثر به‌جا مانده از ارستو در زمینه‌ی ادبیات و نقد ادبی رساله‌ی "فن شعر" است. البته ارستو آثار دیگری هم در حوزه‌ی نقد ادبی داشته که یا به‌طور کامل از بین رفته و از آنها جز نامی به جا نمانده، یا تنها بخشهای ناچیزی از آنها باقی مانده، مانند رساله‌های "درباره‌ی شاعران" و "درباره‌ی ابداعها".
  همین رساله‌ی "فن شعر" هم، بنابر بعضی قرینه‌ها، ناقص است و ناتمام؛ و به احتمال زیاد بخشهایی از آن از بین رفته است. ظاهراً مبحثهای اساسی این رساله، یادداشتهایی بوده که ارستو برای منظم ساختن اندیشه‌های خودش می‌نوشته و نگاه‌می‌داشته تا به موقع از آنها در یک رساله‌ی جمع‌بندی شده‌ی جامع استفاده کند، ولی احتمالاً این فرصت و امکان را نیافته، یا اگر هم رساله‌ی "فن شعر" را کامل کرده، نسخه‌ی کاملش به دست ما نرسیده است. ولی از آن‌چه به‌جا مانده به‌روشنی می‌توانیم برداشت و دریافت ارستو از مبحثهای ادبی را بفهمیم، به اندیشه‌های او درباره‌ی نقد ادبی و ادبیات پی ببریم، و قدرت بررسی منطقی ارستو و مهارتش را در ارائه‌ی قیاسها و استقراهای خردمندانه دریابیم.
  رساله‌ی "فن شعر" دارای ۲۶ بخش کوتاه است. چهار بخش نخست آن به تعریف شعر اختصاص دارد و در این چهار بخش، ارستو درباره‌ی رابطه‌ی میان شعر و تقلید، منشاء و انواع شعر و انواع تقلید بحث کرده است. بخش پنجم مقدمه‌ای‌ست بر سه موضوع کمدی، تراژدی و حماسه. در بخشهای ۶ تا ۲۲ ارستو به تعریف تراژدی و مشخصات آن پرداخته و مباحثی را درباره‌ی اندازه و یگانگی کردار، کردارهای ساده و پیچیده، دگرگونی و بازشناخت، اقسام بازشناخت، اجزای تراژدی، ترس و شفقت در تراژدی، اندیشه و گفتار در تراژدی، اجزای گفتار، تراژدی و عقده‌گشایی، سیرت اشخاص داستان، و اوصاف گفتار شاعرانه طرح کرده است. سه بخش بعدی درباره‌ی حماسه است و در این بخشها، ارستو پس از بررسی ناقص و کوتاهی درباره‌ی شعر حماسی، شعرهای حماسی هفمر را به عنوان نمونه بررسی کرده است. ارستو در آخرین بخش رساله به مقایسه بین تراژدی و حماسه پرداخته و با استدلالی منطقی ثابت کرده که تراژدی بر حماسه برتری دارد و از آن عالیتر است. یک فصل از رساله هم به پاسخ دادن به بعضی از اشکالهایی که منتقدان مطرح کرده‌اند، اختصاص یافته و در طول آن ارستو خطاهایی را که ممکن است در فن شعر رخ دهد، بررسی کرده است.
 یکی از انگیزه‌های اساسی ارستو در نگارش رساله‌ی "فن شعر" پاسخ دادن به انتقادهایی بوده که افلاتون از دیدگاه فلسفه‌ی اخلاق نسبت به شعر و ادبیات مطرح کرده بود، و رد کردن شبهه‌های طرح شده از سوی او بود. افلاتون شعر را از جهت اخلاقی زیان‌آور و ویرانگر و از دیدگاه معرفت‌شناسانه دور از حقیقت و فاقد ارزش علمی می‌دانست. او ارزش زیبایی‌شناختی ادبیات را در نظر نمی‌گرفت یا ناچیز می‌شمرد و به جای آن از دیدگاه ارزش اخلاقی به ادبیات نگاه می‌کرد.
 از دید افلاتون شعر بسی از حقیقت دور است و اگر هم نشانی از معرفت در آن باشد، پیوندش با معرفت بسیار سست است و از معرفتی مبهم و مه‌آلود سرچشمه می‌گیرد. افلاتون شعر را پرورده‌ی بخش پست و بی‌ارزش نفس می‌دانست و می‌پنداشت که ادبیات از راه ایجاد شور و هیجان دروغین و ساختگی به روح فرد و اجتماع زیان و آسیب می‌رساند، به همین دلیل می‌بایست مهار شود و تحت نظارت سخت‌گیرانه‌ی اجتماع درآید. افلاتون بر این گمان بود که شاعران کارشان تقلید از حقیقت است، آن هم نه تقلیدی مستقیم و آگاهانه بلکه تقلیدی ناآگاهانه، بی‌بهره از فهم و ادارک، و با چند درجه فاصله از حقیقت؛ به دلیل همین فاصله‌ی بسیار دورشان از حقیقت و به دلیل ناآگاهی و جهلشان نسبت به حقیقت‌ف چیزی که درباره‌ی آن سخن می‌سرایند، کارشان ارزش چندانی ندارد.
  ارستو برای پاسخ دادن به این شبهه‌ها و انتقادها، رساله‌ی "فن شعر" را نوشت. از دید او ادبیات- شامل نثر و نظم و شعر- هم‌چون سایر هنرهای دیگر، برمبنای دو شالوده‌ی اساسی بنیان گرفته است، یکی از این شالوده‌ها طبیعت تقلیدگر ذهن انسان است؛ دیگری نیاز طبیعی‌اش به توازن، هم‌‌‌آهنگی و ریتم است. بنابراین ادبیات در همه‌ی شکلهای گوناگونش، گونه‌ای فراورده‌ی ذهنی‌ست که از طبیعت مقلد انسانی صاحب قریحه و خلاقیت سرچشمه می‌گیرد و نیاز روحی او به هم‌آهنگی و توازن را ارضا می‌کند.
  ارستو معتقد است که انسان به‌طور غریزی تقلیدگر است و از تقلید ماهرانه‌ی صورتها و سیرتها لذت می‌برد:
  "شاهد این دعوی، اموری است که در عالم واقع جریان دارد. چه موجوداتی که چشم انسان از دیدن آنها ناراحت می‌شود، اگر آنها را خوب تصویر نمایند از مشاهده‌ی تصویر آنها لذت حاصل می‌شود." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱)
 هم‌چنین ارستو گرایش به هم‌آهنگی و توازن در انسان را سائقه‌ای طبیعی و غریزی می‌داند و معتقد است که ترکیب این دو گرایش طبیعی سبب پیدایش شعر و ادبیات شده است:
 "پس چون غریزه‌ی تقلید و محاکات در نهاد ما طبیعی بود، چنان‌که ذوق آهنگ و ایقاع به‌علاوه‌ی ذوق اوزان که آنها نیز جز اجزای ایقاعها چیزی نیستند، کسانی که هم از آغاز امر در این‌گونه امور بیشتر استعداد داشتند، اندک اندک پیشتر رفتند و به بدیهه‌گویی پرداختند و هم از بدیهه‌گویی آنها بود که شعر پدید آمد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۴)
 ارستو بر این نظر است که تقلید انواع گوناگون دارد. از دید او تقلید ممکن است به صورت روایت موضوع از زبان دیگری باشد، یا آن‌که موضوع را از زبان خود گوینده و بی‌دخالت شخص راوی نقل کند، یا ممکن است تمام اشخاص داستان را در حال حرکت و عمل تصویر نماید. و همین تفاوتهای موجود در انواع تقلید است که منجر به پیدایش انواع شعر شده است:
 "آن‌گاه شعر، بر وفق طبع و نهاد شاعران گونه‌گون گشت. آنها که طبع بلند داشتند، افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر کرده‌اند و آنها که طبعشان پست و فرومایه بود، به توصیف اعمال دونان و فرومایگان پرداختند. این دسته‌ی اخیر هجویات را سرودند و آن دسته‌ی نخست به نظم سرودهای دینی و ستایشها دست زدند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۴)
 ارستو عقیده دارد که تکامل هجوسرایی منجر به پیدایش سبک و اوزان خاصی در ادبیات شد که آن را "اوزان ایامبیک" نامیدند، و تکامل بعدی آن سبب پیدایش کمدی در ادبیات شد؛ تکامل ستایش‌سرایی هم منجر به پیدایش "اوزان هروییک" شد که تکامل بعدی آن به پیدایش حماسه انجامید، سپس شاخه‌ای از حماسه‌سرایی به گونه‌ای خاص رشد کرد و منجر به پیدایش تراژدی شد:
 "و چون تراژدی و کمدی پدید آمد، شاعران هر یک بر وفق طبع و مذاق خویش یکی از این دو شیوه را در پیش گرفتند. بعضیها به جای آن‌که شعر ایامبیک بسرایند، سراینده‌ی کمدی شدند؛ و برخی به جای آن‌که شعر هروییک بگویند، گوینده‌ی تراژدی گشتند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۴)
 ارستو کمدی را تقلید اطوار شرم‌آوری می‌داند که موجب ریشخند و استهزا می‌شود و با وجود عیبها و زشتیهایی که در آن هست اما از آن گزندی به کسی نمی‌رسد.
 هم‌چنین او تراژدی و حماسه را تقلید موزون از احوال و اطوار مردمان بزرگ و جدی می‌داند، با این تفاوت که حماسه بر خلاف تراژدی، همواره وزن واحدی دارد و شیوه‌ی بیان آن نقل و روایت است.
 سپس ارستو به تعریف تراژدی می‌پردازد و آن را چنین معرفی می‌کند:
 "تراژدی تقلید است از کار و کرداری شگرف و تمام، دارای درازی و اندازه‌ی معین، به‌وسیله‌ی کلامی به انواع زینتها آراسته، و آن زینتها هم هر یک به حسب اختلاف اجزای مختلف، و این تقلید به وسیله‌ی کردار اشخاص تمام می‌گردد- نه این‌که به‌واسطه‌ی نقل و روایت انجام پذیرد- و شفقت و هراس را برانگیزد تا سبب تزکیه‌ی نفس انسان از این عواطف و انفعالات گردد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۶)
 اجزای اصلی تراژدی از دید ارستو این شش جزء هستند: افسانه‌ی مضمون- سیرت- گفتار- اندیشه- منظره‌ی نمایش- آواز.
 ارستو مهمترین وظیفه‌ی تراژدی را ترکیب کردن و درهم‌آمیختن افعال و اعمال می‌داند و معتقد است که تراژدی، تقلید کردار و زندگی و نیک‌بختی و بدبختی است، و نیک‌بختی و بدبختی، هر دو از نتایج و آثار کردار و رفتارند، و غایت و مقصود زیستن کیفیت عمل است نه کیفیت وجود، و به‌روزی و تیره‌روزی مردمان به سبب کردارها و اعمال آنهاست و برخاسته از سیرتها و خصلتهایشان.
 ارستو افسانه و مضمون داستانی تراژدی را بر سیرت و خصلت اشخاص نقش‌پرداز در تراژدی مقدم می‌داند و اندیشه را در مرحله‌ی سوم قرار می‌دهد. ارستو سیرت را چنین تعریف می‌کند:
 "سیرت آن امری‌ست که شیوه‌ی رفتار، یعنی همان طریقه‌ای را نشان می‌دهد که چون برای انسان مشکلی پیش آید، آن طریقه را اختیار می‌کند و یا از آن طریقه اجتناب می‌نماید و به همین سبب در سخنانی که گوینده را در آن کمترین امکان اختیار طریقه یا اجتناب از طریقه‌ای نیست، هیچ اثری از خصلت و سیرت وجود ندارد، ولی اندیشه در هر سخن که دلالت بر بودن یا نبودن چیزی می‌کند، یا به بیان فکری کلی می‌پردازد، وجود دارد."(رساله‌ی فن شعر- بخش ۶)
 گفتار در مرحله‌ی چهارم قرار دارد و منظور از گفتار عبارت است از تبیین فکر به وسیله‌ی الفاظ و صفات و مختصات آن. پس از گفتار، آواز قرار می‌گیرد و در آخرین مرحله ترتیب منظره‌ی نمایش است که اگرچه در عامه تأثیر بسیار دارد ولی دورترین امور از فن شعر است و کمتر از هر جزء دیگر به صناعت شعر تعلق دارد.
 به نظر ارستو افسانه‌هایی که مضمون تراژدی را می‌سازند، برای این‌که زیبا و هنرمندانه جلوه کنند باید از نظم و ترتیب خاصی بین اجزا برخوردار باشند و متناسب و هم‌آهنگ باشند و دارای اندازه‌ی معقول و به‌هنجار باشند، چون:
 "زیبایی شرطش داشتن اندازه‌ای معین و هم‌چنین داشتن نظم است. به همین جهت موجود زنده اگر زیاده از حد کوچک باشد ممکن نیست که آن را بتوان زیبا شمرد، زیرا چون چشم فرصت بسیار کوتاهی برای رؤیت آن دارد، به ادراکش نایل نمی‌گردد. هم‌چنین اگر زیاده از حد بزرگ باشد، دیده بر آن محیط نمی‌شود، و وحدت و تمامیت آن هم از دید بیننده مخفی و مستور می‌ماند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۷)
 حد زمانی که ارستو برای تراژدی مجاز می‌شمرد به میزانی‌ست که در طی آن رشته‌ای از روی‌دادها که به صورت احتمالی یا ضروری در پی هم می‌آیند، قهرمان داستان را از شوربختی به شیرین‌کامی یا از به‌روزی به تیره‌روزی بکشاند.
 از دید ارستو افسانه و داستان تراژدی باید از وحدت کردار برخوردار باشد و وحدت کردار به این معناست که اعمال و رفتارهایی که قهرمان تراژدی مرتکب می‌شود با هم در ارتباطی منطقی و تنگاتنگ باشند و کل واحد و منسجمی را تشکیل دهند به‌طوری‌که:
 "اگر یک جزء از آن اجزا را جابه‌جا کنند یا حذف نمایند ترتیب کل به هم بخورد و متزلزل بشود، چون آن امری که ممکن باشد آن را به چیزی افزایند یا نیفزایند و در هیچ‌یک از دو حال در آن چیز تغییری آشکار پدید نیاید، آن امر جزئی از یک کل به شمار نتواند آمد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۸)
 ارستو وظیفه‌ی تراژدی‌سرا‌ها را نه نقل درست و وفادار به واقعیت روی‌دادها آن‌طور که در عالم واقع رخ داده اند، بلکه روایت امور به آن شیوه که ممکن است و می‌تواند اتفاق بیفتد، می‌داند و از این نظر مقام شاعر تراژدی‌سرا را بالاتر و والاتر از مقام مورخ، و شعر را فلسفیتر از تاریخ می‌داند، زیرا:
 "شعر بیشتر حکایت از امر کلی می‌کند در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت دارد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۹)
 و بر این اساس ارستو به این برداشت بنیادی می‌رسد که شاعر بیشتر باید افسانه‌ساز باشد تا سازنده‌ی سخنان موزون، و جوهر ادبیات افسانه‌سازی و قصه‌پردازی است نه سخن‌سرایی و نظم‌پردازی.
 ارستو تقلید صرف، بی‌تفسیر و بی‌نتیجه‌ی تراژدی را از کردارهای تام کافی نمی‌داند بلکه بر این نظر است که:
 "باید آن‌چه مورد تقلید واقع می‌شود، موجب انگیختن ترس و شفقت هم بشود. و این احوال از همه بیشتر هنگامی دست می‌دهد که وقایع بر خلاف انتظار روی می‌دهد، و در عین حال آن وقایع یکی از دیگری ناشی گردد، زیرا در این صورت جنبه‌ی اعجاب و شگفتی آن وقایع بسی بیشتر خواهد بود تا این‌که در اثر بخت و اتفاق روی داده باشد. چون حتا وقایع و حوادثی هم که از روی تصادف و اتفاق روی‌داده است، وقتی بیشتر موجب اعجاب و شگفتی می‌شود که به ظاهر از روی عمد و قصد به نظر بیاید." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۹)
 برانگیزش ترس و شفقت یکی از مهمترین وظایف و اهداف ادبیات از دید ارستو است. ترس و شفقت ممکن است محصول منظره‌ی نمایش باشد یا ممکن است که از ترتیب روی‌دادها پدید آید. به نظر ارستو ترس و شفقتی که از ترتیب حوادث به وجود می‌آید ارزشمندتر و مؤثرتر است و این البته هنر بزرگی‌ست که کار هر کسی نیست و تنها از عهده‌ی شاعران بزرگ برمی‌آید:
 "در واقع افسانه باید چنان تألیف شود که هرچند کسی نمایشش را نبیند، همین که نقل و روایتش را بشنود از آن وقایع بلرزد و او را بر حال قهرمان داستان رحمت و شفقت آید." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۴)
 ترس حاصل از تراژدی نباید دهشتناک باشد، بلکه باید شفقت‌انگیز و ترحم‌زا باشد و اگر داستان تراژدی بر اساس رخ دادن قتل و جنایتی باشد، باید شرح ماجرا ایجاد ترسی هم‌راه با شفقت کند. به عنوان مثال:
 "برادر برادر را یا پسر پدر را به هلاکت می‌رساند یا مادر فرزند را یا فرزند مادر را هلاک می‌کند یا هر یک از اینها نسبت به دیگر کس در صدد ارتکاب جنایتی دیگر از این‌گونه برمی‌آید و البته این‌گونه موارد است که شاعر باید آنها را برای موضوع تراژدی بجوید و برگزیند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۴)
 کردارهای تراژیک معمولاً ناروا و ناعادلانه و زشت هستند. این گونه کردارها ممکن است آگاهانه، ارادی و تعمدی باشند یا نادانسته و نخواسته و غیر تعمدی. و بهترین نوع کردار تراژیک آن است که:
"شخص نادانسته مرتکب عملی شود و بعد از ارتکابش بر آن خطای خویش واقف گردد. زیرا که در این حال، دیگر آن عمل و کردار سبب نفرت و اشمئزاز نمی‌شود، و بازشناخت هم که بعد از ارتکاب عمل حاصل می‌شود، سبب می‌گردد که تماشاگر یا خواننده ناگهان پی به حقیقت حال ببرد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۴)
 از نظر ارستو کردارهای تراژیک کردارهایی هستند که تغییر و تحول سرنوشت قهرمان در آن به وسیله‌ی "دگرگونی و بازشناخت" انجام پذیرد و هم‌چنین لازم است که چنین تحولی از اصل و بنیان خود افسانه پدید بیاید، به‌گونه‌ای که یا به حکم ضرورت یا به حکم احتمال، نتیجه‌ی منطقی وقایع قبلی باشد، نه این‌که تنها به دنبال روی‌دادهای دیگر و بدون ارتباط تنگاتنگ و ارگانیک با روی‌دادهای پیشین رخ دهد.
 ارستو دگرگونی را عبارت می‌داند از تبدل و تحول وضع فعلی به ضد آن، و بر این نظر است که این دگرگونی باید به حکم ضرورت و یا برحسب احتمال پیش آید. او بازشناخت را به صورت انتقال از ناشناخت به شناخت تعریف می‌کند که "سبب می‌شود میانه‌ی کسانی که می‌بایست به سعادت یا شقاوت رسند، کار از دوستی به دشمنی، یا از دشمنی به دوستی بکشد و خوشترین بازشناخت آن است که با دگرگونی هم‌راه باشد."
 به عقیده‌ی ارستو چنین بازشناختی وقتی هم‌راه با دگرگونی باشد، سبب برانگیزش ترس هم‌راه با شفقت می‌شود. و در حقیقت تراژدی تقلید کردارهایی است که این‌گونه عواطف را برانگیزد.
 ارستو برای بازشناخت انواع گوناگونی قائل می شود و آن را به چند دسته تقسیم می‌کند:
 ۱- بازشناخت به وسیله‌ی نشانه‌های مرئی موروثی یا اکتسابی.
 ۲- بازشناختهایی که مطابق سلیقه و ذوق شاعر ابداع شده باشند و نه موافق آن‌چه در اصل وقایع داستان بوده است.
 ۳- بازشناختی که با یادآوری حاصل می‌شود، یعنی دیدن چیزی یک حس پیشین و فراموش شده را به یاد می‌آورد.
 ۴- بازشناختی که از روی قیاس حاصل می‌شود.
 ۵- بازشناختی که مبنای آن اعتماد شاعر بر قیاسی کاذب است که گمان می‌کند برای خواننده یا بیننده پیش می‌آید.
 از میان بازشناختها، نوع اول و دوم را ارستو ضعیف و فاقد ارزش هنری می‌داند. از دید او:
 "بهترین بازشناخت آن است که از خود حوادث حاصل آید، زیرا شگفتی و اعجابی که در این حال حاصل می‌شود، به وسیله‌ی امور محتمل بوده است." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۶)
 ولی افسانه به‌جز دگرگونی و بازشناخت، جزء مهم دیگری هم دارد که ارستو آن را "واقعه‌ی دردانگیز" می‌نامد و چنین تعریفش می‌کند:
 "واقعه‌ی دردانگیز کرداری‌ست که سبب هلاکت یا موجب رنج می‌گردد، مانند مرگ در صحنه‌ی نمایش، شکنجه، جراحتها و نظیرهای آنها." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۱)
 ارستو به جز اجزای اصلی، اجزای دیگری هم برای تراژدی برمی‌شمرد و مهمترین آنها را عبارت می‌داند از: پیش گفتار- واقعه‌ی ضمنی- مخرج- آواز گروه خنیاگران.
 پیش‌گفتار جزئی‌ست که پیش از ورود گروه خنیاگران قرار دارد. واقعه‌ی ضمنی جزئی‌ست که بین دو آواز کامل قرار می‌گیرد. مخرج جزئی‌ست که آوازی به‌دنبال ندارد. نخستین آواز خنیاگران "راه" نامیده می‌شود، و آواز مرثیه‌گونه‌ای که گروه خنیاگران و بازیگران با هم می‌خوانند "مویه" نامیده می‌شود.
 افسانه‌ی تراژدی هم از دید ارستو باید دارای ویژگیهای معینی باشد و به امور خاصی توجه و از امور خاصی اجتناب کند. افسانه‌ی تراژدی نباید هرگز طوری پردازش شود که در آن نیکان از به‌روزی به تیره‌روزی بیفتند، زیرا این امر ترس و شفقت را در تماشاگر برنمی‌انگیزد بلکه سبب ایجاد نفرت و رمیدگی در او می‌شود. هم‌چنین نباید بدکاران از شقاوت به سعادت نایل آیند زیراکه چنین تحولی نه عاطفه‌های انسانی را بیدار می‌کند و نه حس ترس و شفقت را برمی‌انگیزد. هم‌چنین نباید فرومایگان و دون‌سرشتان از سعادت به شقاوت فرود آیند و دچار شوند زیرا این‌هم اگرچه حس انسانیت را برمی‌انگیزد ولی ایجاد ترس و شفقت نمی‌کند، چون:
 "آن‌چه مورد شفقت است کسی‌ست که دچار شقاوتی شده ولی مستحق آن بدبختی نبوده، و آن‌چه ترس برمی‌انگیزد احوال کسی‌ست که به خود ما شباهت دارد. پس موضوع شفقت، آدمی‌ست که مستوجب شقاوتی که دچار آن شده، نیست؛ و موضوع ترس، آدمی‌ست که شبیه و مانند خودمان است. باری در آن‌حال که فرومایه‌ی بدنهادی از سعادت به شقاوت دچار آید واقعه طوری نیست که بتواند شفقت و ترس را در وجود ما برانگیزد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۳)
  به نظر ارستو برای آن‌که افسانه‌ی تراژیک خوب به نظر برسد باید در آن دگرگونی از سعادت به شقاوت باشد و نه از شقاوت به سعادت، و این دگرگونی باید نه به‌سبب پستی و فرومایگی سرشت قهرمان تراژدی، بلکه به دلیل اشتباههای بزرگ، هولناک و جبران‌ناپذیرش پیش آمده باشد.
 درباره‌ی سیرت قهرمانان تراژیک هم ارستو توجه به چهار نکته را ضروری می‌داند. از نظر او باید سیرت این‌گونه اشخاص پسندیده و رفتارشان سنجیده باشد. سیرت قهرمان تراژدی باید مناسب با شخصیت و جنسیت و طبقه‌ی اجتماعی‌اش باشد. سیرتش باید با اصل آن مشابهت داشته باشد. قهرمان تراژدی باید در سیرت خود- حتا اگر این سیرت بی‌ثباتی خلق و خوی باشد- ثبات داشته باشد.
 علاوه بر این چهار خصلت اساسی، سیرت قهرمانان باید ضروری باشد یا نزدیک به حقیقت و محتمل باشد، به‌طوری‌که گفتار و رفتارش همگی به‌اقتضای ضرورت یا به حکم احتمال باشد و در توالی روی‌دادها هم باید همین نکته رعایت شود. فرجام داستانها هم می‌بایست از خود داستان برآید، و هرگز نباید به مداخله دادن خدایان در روی‌دادها متوسل شود، مگر در مورد حوادثی که در خارج از داستان جریان پیدا می‌کند یا پیش از حوادث پیش‌آمده در داستان رخ داده، یا پس از آن رخ دهد و پردازش به آن از حوصله‌ی داستان و مخاطب آن بیرون باشد.
 کیفیت تألیف تراژدی هم از موضوعهای مهمی‌ست که ارستو به آن توجه کرده است. از دید او:
 "شاعر باید در هنگام طرح و نظم افسانه و هم‌چنین در موقع تألیف اثر هرقدر ممکن است خود را در جای تماشاگر بگذارد، زیرا با رعایت این شیوه، چون تمام امور را آشکارا می‌بیند و گویی خودش در جریان وقایع حاضر و ناظر است، خواهد توانست آن‌چه لازم و مناسب است را بیاورد و از آن‌چه با غرض و هدفش مغایرت دارد، احتراز کند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۷)
 در تألیف هم شاعر باید تا حد امکان وضع اشخاص و حرکتهای آنها را پیش خود مجسم نماید. از دید ارستو شاعر قادر و توانا کسی‌ست که خودش تا بیشترین حد اثرپذیر و دارای عاطفه‌های رقیق، و زیر نفوذ احساسات و هیجانات واقعی باشد. "چنان‌که در واقع کسی می‌تواند حالت بدبختی و نومیدی را خوب و درست مجسم کند که بدبختی و نومیدی او بتواند حقیقی جلوه کند، و کسی می‌تواند حالت خشم و غضب را بهتر تعبیر و تمثیل نماید که قلبش را از خشم و غضب لبریز تواند کرد.
 از این‌رو، فن شعر مناسب کسانی‌ست که یا به طبع خویش از این موهبت بهره‌مندند یا قابلیت شور و هیجان بسیار دارند. چون در صورت اول می‌توانند به میل خود در قالب هر شخصی که بخواهند درآیند و در صورت دوم می‌توانند خود را به‌کلی تسلیم جذبه‌ها و هیجانها کنند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۷)
 شاعر برای پرداختن به مضمونی که انتخاب کرده، باید نخست طرحی کلی از آن در نظر بگیرد و آنگاه به حوادث فرعی آن بپردازد و آن طرح کلی را بسط و گسترش دهد.
 موضوع مهم دیگری که ارستو در بررسی تراژدی به آن توجه کرده، "عقده و عقده‌گشایی" است. او "عقده و عقده‌گشایی" را چنین تعریف کرده است:
 "عقده به آن قسمت از تراژدی می‌گوییم که از اول تراژدی آغاز می‌شود و سرانجام منتهی می‌گردد به دگرگونی و تبدل حال، به سعادت یا شقاوت. آن قسمت از تراژدی را هم که از آغاز این دگرگونی شروع می‌شود و تا پایان آن دوام دارد، عقده‌گشایی اصطلاح می‌کنم." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۱۸)
 بر اساس این تعریفها، ارستو تراژدی را به چهار دسته تقسیم می‌کند: تراژدی مرکب که یک‌سره عبارت است از دگرگونی و بازشناخت- تراژدی دردانگیز- تراژدی خصلت و سیرت- تراژدی ساده که روی‌دادهای آن در دنیای دیگر جریان پیدا می‌کند.
 درباره‌ی تفاوتها و شباهتهای تراژدیها ارستو بر این نظر است که این امر بر اساس شباهتها و تفاوتهای ظاهری داستانها قابل ارزیابی نیست بلکه بر این اساس است که عقده و عقده‌گشایی در آنها شبیه باشد یا متفاوت باشد، و اثر تراژیک ارزشمند و بدیع اثری‌ست که هم طرح عقده و هم عقده‌گشایی در آن به‌خوبی و هنرمندانه انجام گرفته باشد، و عقده و عقده‌گشایی آن مبتکرانه، خلاقانه و بدیع باشد.
 نکته‌‌ی مهم دیگری که ارستو به آن توجه می‌دهد این است که نباید از مجموع افسانه‌ها و داستانهای یک حماسه، تراژدی ساخت، و در صورت انجام این کار، نتیجه ضعیف و کم‌ارزش می‌شود؛ چون طبیعت تراژدی و حماسه با هم متفاوتند و اختلاف آنها بنیادی و ماهیتی است.
 سپس ارستو به موضوع زبان و بیان در اثر تراژیک و گفتار می‌پردازد و طی چهار بخش، موضوعهایی چون اندیشه و گفتار- اجزای گفتار- انواع اسم- اوصاف گفتار شاعرانه را بررسی می‌کند.  از نظر ارستو گفتار شاعرانه گفتاری‌ست که مبتذل و رکیک نباشد. چنین گفتاری باید روشن و رسا باشد ولی نباید در آن الفاظ عامیانه و رایج روزمره زیاد باشد، چون در این صورت یا مجبور به استفاده از کلمات بیگانه می‌شود، در نتیجه دچار ضعف غرابت می‌شود؛ یا مجبور به استفاده از مجازها و استعاره‌ها و کنایه‌ها می‌شود که در این حالت به‌صورت معماگونه و مغلق درمی‌آید؛ یا این‌که مجبور به استفاده از کلمات متروک و نامتداول می‌شود که در این صورت نامفهوم و درک‌ناپذیر می‌شود؛ و در هر سه حالت صورتی معماگونه و مبهم پیدا می‌کند که این هم سبب ضعف و سستی بیان، زبان و گفتار می‌شود.
 به این ترتیب سازنده‌ی تراژدی باید زبانی را به کار گیرد که در مرز باریک بین زبان عوام و زبان خواص واقع باشد، و رسایی و روشنی و شیوایی آن در کنار غرابت و ایهام و معماوار بودنش قرار گیرد و هم‌آهنگ با آن باشد:
 "کلام باید مخلوطی باشد از هر دو گونه الفاظ. احتراز از رکاکت و ابتذال به این طریق به‌دست می‌آید که کلمات بیگانه، و انواع مجاز و محسنات و دیگر انواع اسم را که ذکر آنها گذشت، در کلام استعمال نمایند. در صورتی‌که دست یافتن به روشنی کلام، راهش استعمال الفاظ معمولی و متداول است." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۲۲)
  برای پردازش سخنی که هم رسا و روشن باشد، هم دچار ابتذال و رکاکت نشود، ارستو مهمترین روش را کاربرد "تطویل و تغییر و تخفیف در الفاظ" می‌داند و معتقد است که کاربردی این‌گونه هم گفتار را از ابتذال و رکاکت دور نگه‌می‌دارد و هم روشنی آن را حفظ می‌کند.
 پس از به پایان رسانیدن بحث درباره‌ی تراژدی، ارستو به‌طور اجمالی به بحث درباره‌ی حماسه می‌پردازد و بعضی از مطالبی را که درباره‌ی تراژدی گفته، درباره‌ی حماسه هم تکرار می‌کند، و از نظر مضمون افسانه، آن را مانند تراژدی می‌داند، یعنی حماسه هم باید مانند تراژدی، متضمن عمل و کرداری واحد و کامل باشد و دارای آغاز و میانه و پایان باشد و خوش‌پرداخت باشد و اجزایش مانند اجزای موجود زنده پیوند ارگانیک داشته باشد.
 ارستو شعر حماسی هفمر را از این نظر که تمام امور لازم را به درستی رعایت کرده، عالیترین نمونه‌ی شعر حماسی می‌داند و او را در میان شاعران دارای مقام عالی می‌شمارد:
 "تمام این امور را اولین بار هفمر مراعات کرده و خوب هم از عهده برآمده است. از دو منظومه‌ی او، یکی که عبارت از ایلیاد باشد، داستانی ساده است که بر روی‌دادهای دردانگیز مشتمل است، و آن دیگر که افدیسه باشد، داستانی‌ست مرکب، مشحون از بازشناختها و مربوط است به خصلت و سیرت اشخاص. گذشته از اینها هفمر از حیث گفتار و از حیث اندیشه هم بر همه‌ی شاعران دیگر برتری جسته است." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۲۴)
 ارستو در بخش ۲۴ رساله‌ی فن شعر به توصیف ویژگیهای حماسه و تفاوتها و تشابه‌های آن با تراژدی می‌پردازد و همه جا شعر حماسی هفمر را به‌عنوان عالیترین نمونه‌ی شعر حماسی شاهد مثال می‌آورد و آن را از هر نظر عالی می‌داند و می‌ستاید:
 "در بین اوصاف و مزایای متعددی که هفمر را مستحق مدح و ثنا کرده است، این مزیت هم مخصوص اوست که از همه‌ی شاعران تنها کسی که می‌داند شاعر در منظومه‌ی خود تا چه حدودی حق دارد مداخله‌ی شخصی بکند، اوست. در حقیقت شاعر از پیش خود باید خیلی کم سخن بگوید زیرا اگر جز این باشد، شاعر دیگر تقلیدی به جا نیاورده است... هم‌چنین این نکته را هم هفمر به سایر شاعران آموخته که امور خلاف واقع را چه‌گونه باید تعبیر و بیان نمود و این کار از طریق مغلطه حاصل می‌شود که گفتن حرف ناراست باشد در کسوت حرف راست." (رساله ی فن شعر- بخش ۲۴)
 بخشی از رساله‌ی فن شعر هم به مقایسه‌ی تراژدی و حماسه اختصاص دارد. در این بخش ارستو چنین مطرح می‌کند که تقلیدی بهتر و برتر شمرده می‌شود که ابتذال آن کمتر باشد و تماشاگرانش اشخاصی برتر و برگزیده‌تر باشند. او از این زاویه‌ی دید، حماسه را برتر از تراژدی می‌شمارد، زیرا:
 "حماسه مخاطبش جماعتی‌ست ممتاز که برای درک آن محتاج به تمثیل حرکات نیست، در صورتی‌که تراژدی طرف خطابش جماعتی میانه‌حال و فروتر است. پس چون تراژدی مبتذلتر است، روشن است که آن را از حماسه پستتر و فروتر می‌توان شمرد." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۲۶)
 ولی از زاویه‌های دیگر دید، تراژدی را برتر از حماسه می‌شمرد و معتقد است که در مجموع تراژدی بر حماسه تفوق دارد:
 "چون تراژدی دارای تمام مزیتهای حماسه است، حتا جایز دانسته‌اند که وزن حماسه را هم در آن به کار برند، به‌علاوه این مزیت دیگرش هم خالی از اهمیت نیست که از موسیقی و مجلس‌آرایی هم بهره‌مند است و اینها هم به‌نوبه‌ی خود وسیله‌ی مؤثری برای ایجاد لذت است. تراژدی صفت خاص دیگری هم دارد که عبارت باشد از وضوح و روشنی بسیار، خواه قرائت شود و خواه به نمایش درآید.
 تراژدی این مزیت دیگر را هم دارد که با مجال کمتر، غایتی را که خود از تقلید دارد، تحقق می‌دهد. چون مردم آن داستانی را که محدودتر باشد از آن‌چه طولانیتر و پراکنده‌تر باشد، بیشتر دوست دارند." (رساله‌ی فن شعر- بخش ۲۶)
 در جمع‌بندی نهایی ارستو تراژدی را به سبب تمام مزیتهایش و به‌خصوص به‌خاطر تأثیر خاصی که بر انسان دارد و به این دلیل که غایت و غرض خود را بهتر تحقق می‌بخشد، بر حماسه ترجیح می‌دهد و آن را برتر از حماسه می‌داند.
 بخشی از رساله‌ی فن شعر هم اختصاص به رفع اشکالات منتقدان شعر و پاسخ‌گویی به ایرادها و شبهه‌هایی دارد که معترضان و منتقدان شعر و ادبیات مطرح کرده‌اند.
 ارستو در فن شعر نشان داده که تا چه حد بر ادبیات و شعر یونانی تا زمان خود مسلط بوده و همه‌گونه شعر دوران خود و دوران پیش از خود را به‌خوبی می‌شناخته است. در هر بخش و هر موضوع ارستو شاهد مثالهای متنوعی از آثار ادبی برجسته‌ی یونان باستان آورده و با مهارت به موضوعهایی از این آثار که به بحثش مربوط بوده، استناد کرده است.
 رساله‌ی فن شعر ارستو را باید نخستین رساله‌ی نظری درباره‌ی ادبیات و نقد ادبی دانست و ارستو را باید نخستین صاحب‌نظر در حوزه‌ی نقد و نظریه‌پردازی ادبی به‌شمار آورد.

اردیبهشت 1382

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا