وجدان بیدار لبخند
1397/11/3


چند سال پیش از آن‌که نیما شعر بلند "پادشاه فتح" را که یکی از شاهکارهایش است، بیافریند، ایده‌ی اصلی آن شعر را در ذهنش می‌پرورانید و پخته می‌کرد و در شعرهای کوتاهتر دیگری، آن را مطرح می‌کرد. ایده این بود: در دوران سیاه ناکامی و شکست، وجدان بیدار روشنایی و امید از بین نرفته و نابود و خاموش نشده، بلکه در نهان‌جایش، در تاریکنای ظلمت شبانه یا در نهان‌جای لبخندی پنهان در دل تمام اندوه‌ها و نومیدیها، هم‌چون روزنه‌ای روشن و تابناک بیدار و هشیار است و نبض زندگی را با تمام تلخی‌ها و ناکامیها و رنجها و شکستهایش در دست دارد و گواه زنده بودن و جاری بودن آن است.
یکی از شعرهایی که نیما این ایده را در آن به نمایش گذاشته، شعر خیال‌انگیز و زیبای "من لبخند" است. این شعر سروده‌ی خرداد 1320 است. در این ماه نیما شعر بسیار زیبای دیگرش- "خواب زمستانی"- را هم سرود که در آن هم همین ایده را به شکل دیگری بیان کرد:

لیک با طبع خموش اوست
چشم‌باش زندگانیها
سردی‌آرای درون گرم او با بالهایش ناروان رمزی‌ست
از زمانهای روانیها
سرگرانی نیستش با خواب سنگین زمستانی
از پس سردی روزان زمستان است روزان بهارانی.

او جهان‌بینی‌ست نیروی جهان با او
زیر مینای دو چشم بی‌فروغ و سرد او، تو سرد منگر
ره‌گذار! ای ره‌گذار!
دل‌گشاآینده‌روزی است پیدا بی‌گمان با او.

او شعاع گرم از دستی به دستی کرده، بر پیشانی روز و شب دل‌سرد می‌بندد
مرده را ماند، به خواب خود فرورفته‌ست اما
بر رخ بیداروار این گروه خفته می‌خندد.
زندگی از او نشسته دست
زنده است او، زنده‌ی بیدار.
گر کسی او را بجوید گر نجوید کس
ور چه با او نه رگی هشیار.

سرشکسته‌وار در بالش کشیده
نه هوایی یار‌ی‌اش داده
آفتابی نه دمی با خنده‌اش دل‌گرم سوی او رسیده
تیزپروازی به سنگین خواب روزانش زمستانی
خواب می‌بیند جهان زندگانی را
در جهانی بین مرگ و زندگانی.

شعر "من لبخند" از نظر فرم و ساختار شعری دوبخشی است. بخش اول یک پیش‌درآمد کوتاه سه سطری است که صورت توصیفی دارد و فضای کلی شعر را توصیف می‌کند. بخش دوم مونولوگی بلند است با یک جمله‌ی بسیار طولانی بیست و سه سطری مرکزی و چند جمله‌‌ی کوتاه یکی دو سطری در دو سمت آن. در این بخش "من لبخند" سخن می‌سراید که در چه حال و در چه کار است، و لحن سخنش کم و بیش شماتت‌آمیز و سرزنش‌بار است
پیش‌درآمدشعر  "من لبخند" خیا‌ل‌انگیز و پرمرز و راز است: لبخند پنهانی رازپردازی از جایی که دقیقن معلوم نیست کجاست، از درون پنجره‌ی خانه‌ی همسایه‌ی نیما یا از شکاف ناپیدای دیوار شکسته‌ی خانه‌‌ی خودش، مدتهاست گویاست و سخن‌گو:

از درون پنجره‌ی هم‌سایه‌ی من، یا ز ناپیدای دیوار شکسته‌ی خانه‌ی من
از کجا یا از چه کس دیری‌ست
رازپرداز نهان‌لبخنده‌ای این‌گونه در حرف است.

و حرفش با آدمهای نومید و افسرده‌دلی‌ست که امیدشان را به بهروزی و روشنایی از دست داده‌اند و در غرقاب سیاه یأس و افسوس و حسرت دست و پا می‌زنند. او که "من لبخند" است (و این ترکیب اضافی نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است که برای نیما این لبخند بس فراتر از لبخندهای معمولی‌ست که همه جا دیده می‌شود. این لبخندی‌ست جاندار و زنده که هویت و منیت دارد و برای خودش وجودی‌ست نهانی و هشیار و بیداردل که برخوردار از نیروی جهان‌بینی است) حاضر و ناظر بر پیدا و پنهان رفتارها و کردارها آدمیان و خوب و بد کنشهایشان است. او لبخندی زنده و جاندار است که سراسر پاکی و شفافیت است، و رمنده از تیرگیها و نفسهای چرکین زهرآلوده و هرچه ناپاکی و کژی و فساد و تباهی است، و سراسر آگاهی و روشندلی و بیداری وجدان و جان.

"من در این‌جایم نشسته
از دل چرکین‌دم سرد هوای تیره با زهر نفسهاتان رمیده
دل به طرف گوشه‌ای خاموش بسته
راه برده پس برون تیرگیهای نفسهای به زهر آلوده‌تان در هر کجا، هر سو
که نهان هستید از مردم، منم حاضر.
خوبتان در حرفها دیده.
خوبتان بر کارها ناظر

او، این لبخند سرزنده و بینا، در تمام لحظه‌های سرد و افسرده‌ای که گرمای وجود و شور و اشتیاق از طبع آدمیان نومید و افسرده‌خاطر و سست‌عنصر رفته و آنها را اندیشه‌های مفلوج و باطل احاطه و مسموم و مقهور کرده و آنها غرق در باتلاق افکار منحط و فروبلعنده‌اند، ناظر بر ایشان و کار و کردارشان است و آنها را هشیارانه و تیزبینانه می‌پاید و مراقب تمام بد و خوب کار آنهاست.

در سراسر لحظه‌ای سرد
آن زمان که گرمی از طبع شما مقهور رفته
وز شما اندیشه‌ی مفلوج باطل‌دوست
بر هوای راههای دور رفته

هم‌چنین، در تمام لحظه‌های گرمی که مردمان، همچو کوران و بی‌وزنان، بیهوده دست بر دیوارها می‌سایند و با اتکا به دیوارها مذبوحانه تلاش می‌کنند تا تعادل خود را به دست آوردند و سقوط نکنند و سرنگون نشوند، اما این تلاشهای مذبوحانه بی‌ثمر است و آنها نمی‌توانند جلو سقوط کردنشان را بگیرند، در تمام آن لحظه‌هایی که آنها چون مفلوجان بی‌پا و زمین‌گیر سر بر خاک می‌سایند و نگاههای بی‌هدف و بی‌رمق و بی‌فروغشان با سودن بر سریر سنگهای چرکین و آلوده، در پی نقطه اتکایی و دستاویزی برای چنگ زدن به آن و جلوگیری از سقوط بیشتر است، در تمام این لحظه‌های گرم، آن لبخند زنده و هشیار، حاضر و ناظر بر آنهاست.

در سراسر لحظه‌های گرم
آن زمان که همچو کوران، همچو بی‌وزنان
دست بر دیوار می‌پایید
هم‌چو مفلوجان بی‌پای و زمین‌گیر
سر به روی خاک می‌سایید
و نگاه بی‌هدفتان بر سریر سنگهای چرک سوده‌ست

در آن زمان که مردم کوردل قدرت تشخیص سره از ناسره و خزف از گوهر را از دست داده‌اند و در چشمهای ‌تنگ‌نظر و تاریک چون گورشان سفالی کم‌ارزش و پست، گوهری گران‌قیمت می‌نماید، و آنها فاقد قدرت دمی چشم گشودن و نگریستن به گوهری تابان هستند.

آن زمانی که سفالی، گوهریتان می‌نماید
در تک تاریک گور حدقه‌های چشمهاتان
نه دمی بر گوهری تابان نگه‌تان می‌گشاید

در آن زمان که گریه‌ها و خنده‌های مردم هم حقیقتی ندارد و چرکین و دروغین و فریبکارانه است.

آن زمان که هم‌چنان آب دهان مردگان
آب‌ریزان دروغ اشکهاتان می‌کند سرریز
روی سیمای خطرانگیز
وز ره دندانتان، هم‌چون شعاع خنجر عفریت
برق خنده‌های باطل می‌جهد بیرون.

در تمام آن لحظه‌های تلخ و ناتلخ، "من لبخند" بیدار و هشیار و بینا، حاضر و ناظر بر کارهای بد و خوب مردم است و کسی نمی‌تواند راه بر بینایی و آگاهی او ببندد.

در همه آن لحظه‌های تلخ یا ناتلخ
می‌دود چاراسبه فرمان نگاه من
گر به کار خود فرو باشید
یا به کار مردم دیگر
یا به کاهیده ز بار خود
یا بیفزوده به بار مردم دیگر
دیده‌بانی می‌کنم ناخوب و خوب کارهاتان را
بی‌خیال از دستکار سردتان در من
کاوش بیهوده‌ی مردم نمی‌بندد رهی بر من.

بیهده نشکسته‌ام من
بر عبث ننهاده‌ام نقشی شکسته بر شکسته
هرچه‌تان با گردش زنجیر من بسته.

اگر او بر لبی خاموش به تلخی می‌نشیند، یا به حسرت‌فزاست یا رهگشای رنجهاست، با تمام اینها او "من لبخند" روزهای تلخ و دردناک بی‌دلی خلوت‌گزیده و گوشه‌گیر است.

گر به تلخی بر لب خاموشواری می‌نشینم
گر به حسرت می‌فزایم یا به رنجی می‌گشایم
من، من لبخنده‌ی روزان تلخ و دردناک بی‌دلی خلوت گزینم.

 


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا