باران
1397/10/4


با خود مرا به ساحت سبز سرود برد
باران
با بارش همیشه دل‌انگیزش
یادآور ترنم نرم ترانه‌ها
در دوردست آبی آهنگهای ناب.

با خود مرا به اوج رهایی برد
باران
با بالهای نرم و سبکبار بوسه‌اش
تا بی‌کرانه‌های فراتر از آرزو
در بامداد روشن بیداری.

آن‌جا، در آن مکان اثیری
در دوردست نیلی پاکیزگی روح
احساس کردم
آزاد از تمام کدورتهام
آزاد از تمام رسوبات پای‌بند.

در زیر بارشش
با آن همه لطافت آرامش‌آفرین
شستم تمام گرد و غبار غلیظ خاطره‌آلا را
از خاطرم که خانه‌ی افسوس بود و یأس
پاکیزه از پلیدی آلودگی شدم
از تیرگی تردید
از چرک بویناک تباهی
و از رسوب رخوت و زنگار خستگی
سرشار از طراوت وارستگی شدم.

آنگاه این ترانه‌ که بر می‌شد
از ژرفنای جان
جاری شد از تمام وجودم:
باران! ببار
آرام، نرم‌گام، خوش‌آهنگ
آن‌سان که روح را بنوازی
و مایه‌ی تسلی و تسکین جان شوی.

آخر چگونه می‌شود این روح تشنه را
بی‌ بوسه و نوازشت، ای باصفاترین!
سیراب کرد؟
آخر چگونه می‌شود از عمق ذهنیت
گرد و غبار تیره‌ی تردید و ترس را
بی یاری تو شست؟
آخر چگونه می‌شود آلایش از وجود
بی بارش زلال تو، ای نازنین! زدود؟
باران! ببار و  روح مرا شست‌وشو بده
باران بخوان برای دل خسته‌ام سرود.


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا