دست‌کش
1391/3/20

پیرمردی روستایی قدم‌زنان از میان جنگل می‌گذشت. سگش- پاپی- هم پشت سرش می‌دوید و بازی‌گوشی می‌کرد، دنبال گربه‌ها و خرگوشها و سنجابها می‌کرد و با صدای پارسش پرنده‌ها را می‌ترساند. پاپی آنقدر بازی‌گوشی کرد که حواس پیرمرد پرت شد و یک لنگه از دست‌کش‌هایش، از جیبش، توی راه افتاد. پیرمرد متوجه افتادن دست‌کش نشد و به راهش ادامه داد. ساعتی بعد دست‌کش تنها و بی‌کس میان جنگل افتاده بود. ناگهان قورباغه قورقورو را دید که داشت جست‌‌وخیزکنان به طرفش می‌آمد.
قورباغه قورقورو داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
 و چون جوابی نشنید خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را شروع کرد.

موش کوچولو از آن‌جا می‌گذشت. او هم داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
قورباغه جواب داد:
- من، قورباغه قورقورو. اما جناب‌عالی؟
- من؟ موش کوچولو.
- خب پس بیا ما دو تا- همسایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
موش کوچولو هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن دوست مهربان شروع کرد.

خرگوش ناقلا از آن‌جا می‌گذشت. او هم داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
و جواب شنید:
- من، قورباغه قورقورو.
- من، موش کوچولو. اما جناب‌عالی؟
- من؟ خرگوش ناقلا.
- خب پس بیا ما سه تا- هم‌سایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
خرگوش ناقلا هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو و موش کوچولو را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن ‌دو دوست مهربان شروع کرد.

سنجاب دل‌ربا از آن‌جا می‌گذشت. او هم داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
و جواب شنید:
- من، قورباغه قورقورو.
- من، موش کوچولو.
- من، خرگوش ناقلا. اما جناب‌عالی؟
- من سنجاب دل‌ربا.
- خب پس بیا ما چهار تا- هم‌سایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
سنجاب دل‌ربا هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو و موش کوچولو و خرگوش ناقلا را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن سه دوست مهربان شروع کرد.

گربه‌ی خوش‌ادا از آن‌جا می‌گذشت. او هم داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
و جواب شنید:
- من، قورباغه قورقورو.
- من، موش کوچولو.
- من، خرگوش ناقلا.
- من سنجاب دل‌ربا. اما جناب‌عالی؟
- من؟ گربه‌ی خوش‌ادا.
- خب پس بیا ما پنج تا- هم‌سایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
گربه‌ی خوش‌ادا هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو و موش کوچولو و خرگوش ناقلا و سنجاب دل‌ربا را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن چهار دوست مهربان شروع کرد.

سگ باوفا پارس‌کنان از آن‌جا می‌گذشت. او هم داشت دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
و جواب شنید:
- من، قورباغه قورقورو.
- من، موش کوچولو.
- من، خرگوش ناقلا.
- من، سنجاب دل‌ربا.
- من، گربه‌ی خوش‌ادا. اما جناب‌عالی؟
- من هم سگ باوفا.
- خب پس بیا ما شش تا- هم‌سایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
سگ باوفا هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو و موش کوچولو و خرگوش ناقلا و سنجاب دل‌ربا و گربه‌ی خوش‌ادا را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن پنج دوست مهربان شروع کرد.

روباه دم‌سیا  از آن‌جا می‌گذشت. او هم دنبال خانه‌ای می‌گشت که در آن زندگی کند. دست‌کش را دید. جلو رفت و پرسید:
- صاحب این خانه کیست؟ آیا پر است یا خالی‌ست؟
و جواب شنید:
- من، قورباغه قورقورو.
- من، موش کوچولو.
- من، خرگوش ناقلا.
- من، سنجاب دل‌ربا.
- من، گربه‌ی خوش‌ادا.
- من هم سگ باوفا. اما جناب‌عالی؟
- من؟ روباه دم‌سیا.
- خب پس بیا ما هفت تا- هم‌سایه باشیم با هم- در این خانه‌ی زیبا.
روباه دم‌سیا هم با کمال میل تعارف قورباغه قورقورو و موش کوچولو و خرگوش ناقلا و سنجاب دل‌ربا و گربه‌ی خوش‌ادا و سگ باوفا را قبول کرد و خوش‌حال رفت توی دست‌کش و در این خانه‌ی گرم و نرم زندگی خوشی را در کنار آن شش دوست مهربان شروع کرد.

مهر 1360

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا