پرسش از مرگ
1392/10/26


[مرگ گاهی ودکا می‌نوشد.  - سهراب سپهری]

نشسته بودم و با مرگ می‌زدم ودکا
و تندوتند به هم می‌زدیم مستانه
پیاله‌های پر از آب آتش‌افشان را
سوآل کردم از او:
"رفیق! از تو چرا زندگان هراسانند؟
چرا چنین همه وحشت‌زده گریزانند؟"
بگفت: "چون که به چشم سفر نمی‌نگرند
به زندگانی خود
و فکر می‌کنند
که زندگانی‌شان فرصتی همیشگی است
و خانه‌ای‌ست برای سکونت ابدی، کافه‌ی موقت عمر."
و بعد آه عمیقی کشید و داد ادامه:
"هرآن‌که هست هراسان ز من چه بی‌خرد است
و غافل است از این واقعیت واضح
که زندگانی و مرگ
دو روی سکه‌ی تقدیر آدمیزاد است."

 دی 1392


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا