سرچشمه‌های روانی شعر
1391/10/10

 بررسی شعر از چند مسیر با روانشناسی ارتباط پیدا می‌کند. یکی از این مسیرها روانشناسی مستقیم شاعر است. در این مسیر تحلیلگر شعر می‌کوشد تا با بررسی متن شعر و تفسیر و تأویل آن، ویژگیهای روانی شاعر و  مختصات شخصیتی‌اش را بررسی کند و از وضعیت ذهنی و حالت روانی او- هم به طور عام (در طول عمر) و هم به طور خاص (در لحظه‌ی آفرینش شعر)- اطلاعاتی به‌دست آورد و بر اساس این اطلاعات شعر را در پیوند با  ذهن شاعر و ارتباط متقابلشان تفسیر کند.

روانشناسی ادبی جدید روشهای منظمی را به وجود آورده که بر مبنای آن، مفسر شعر می‌تواند شعری معین را تجزیه و تحلیل کند و به کمک آن، به حالتهای روانی شاعر پی ببرد و آن را تبیین و تحلیل کند.
هم‌چنین، مفسر می‌تواند مجموعه‌‌ی شعرهای شاعر را بررسی کند و از این بررسی، درباره‌ی مشخصه‌های روانی او نتیجه‌های کلی به دست آورد، سپس از آنها برای تفسیر شعرهای خاصی از شاعر استفاده کند.

کار دیگری که مفسر در این مسیر می‌تواند انجام دهد این است که شرح حال شاعر را آن‌گونه که روی‌دادهای عینی زندگانی‌اش نشان می‌دهد، بررسی کند و در این بررسی از نامه‌ها و یادداشتها و خاطرات شاعر و سایر مدارک مستند، از جمله نوشته‌های اعتراف‌گونه، استفاده کند و برمبنای تمام این اطلاعات، نظریه‌ای درباره‌ی شخصیت شاعر و مختصات روانی و حالتهای ذهنی و کشمکشهای درونی و بحرانها و شوریدگیها و محرومیتها و ناکامیها و تجربه‌های تلخ و دردناک و عقده‌های روانی و سایر چیزهایی که بر روانش سایه انداخته و بر آن فشار وارد کرده، بپردازد و از این نظریه برای بررسی و تفسیر شعرهای شاعر استفاده کند.

 روش دیگر این است که توجه مفسر هم به روی‌دادهای زندگی شاعر و هم به شعرهایش باشد و هریک از اینها را به وسیله‌ی دیگری تبیین و تفسیر کند. به این ترتیب که از شرح حال شاعر به حالتهای روانی‌اش پی ببرد؛ و از نحوه‌ی بازتاب این حالتهای روانی در شعرهای شاعر مفهوم و نقش و جایگاه آنها را در زندگی شاعر درک کند.

 اگر این‌گونه نظریه‌پردازی با افراط هم‌راه باشد، ممکن است گم‌راه کننده باشد و مفسر را به بی‌راهه بیندازد و از مسیر درست بررسی شعر منحرف کند؛ ولی اگر با احتیاط و اعتدال صورت گیرد می‌تواند به او کمک می‌کند تا دریابد و توضیح دهد که سرچشمه‌ی روانی یک شعر چیست و از کدام حالتهای روانی ریشه گرفته است.

این بررسی، نگاهی‌ست گذرا به چهار سرچشمه‌ی روانی اصلی شعر از دید نظریه‌پردازانی که در بررسی و تفسیر شعر از شیوه‌های روانشناختی استفاده کرده‌اند.

شعر زاییده‌ی ازخودبی‌خودی شاعر

 نخستین اندیشمندی که به رابطه‌ی بین شعر و روانشناسی توجه کرد و درباره‌ی آن به بحث پرداخت، افلاتون بود. افلاتون نظر خود درباره‌ی ویژگیهای روانی شاعر را در رساله‌ی "ایون" که کوتاهترین رساله‌‌اش است، بیان کرده است. در این رساله افلاتون شاعران را در هنگام آفرینش شعر در حالت ازخود‌بی‌خودی و مفتون و مسحور شده دانسته و چنین روانشناسی کرده:
 "همه‌ی شاعران بزرگ، خواه آنها که شعر حماسی می‌گویند یا شعر غنایی، به علت مهارت و هنری که دارند شعر نمی‌گویند، بلکه شعر گفتنشان به علت الهامی است که به دل آنها می‌رسد. هم‌چنان‌که رقاصان کری‌بانتی وقتی گرم رقص‌اند ازخود‌بی‌خوداند، شاعران هم وقتی اشعار زیبایشان را می‌سرایند در حال بی‌خودی هستند. آهنگ و وزن آنها را مفتون و مسحور می‌کند و مثل دخترانی که هم‌راه دیونیسوس هستند، به فرمان این خدا و تحت تأثیر او از آب رودها شیر و انگبین می‌گیرند، اما وقتی به خود می‌آیند از این کار عاجز و ناتوان‌اند. روح شاعران غنایی هم چنین است و خودشان می‌گویند سرودهای خود را از جویها و چشمه‌های انگبین که در باغ خدای شعر جاری‌ست و مثل زنبور عسل از گلی به گلی می‌نشینند و شیره‌ی آن را می‌مکند و آن‌چه می‌گویند راست است زیرا شاعر سبک و پردار و مقدس است ولی تا الهامی به او نرسد و ازخود‌بی‌خودش نکند، هنری در او نیست و مادام که خرد و عقل باقی‌ست روح شاعری در آدمی نیست.
 گفته‌های خوب شاعران در خصوص کارهای مردمان فراوان است اما گفته‌های آنها، مثل گفته‌های تو در خصوص همر مبتنی بر قواعد هنر نیست. باید گفت شاعران بدانسان که از خدای شعر الهام دارند، می‌گویند و می‌سرایند. وقتی که الهام به دل آنها می‌رسد هریک به نوعی شعر و سرود می‌سازند ولی هریک تنها در یک‌نوع شعر استادی دارند. شعر گفتن شاعران بر وفق قواعد هنر نیست بلکه به علت نیروی خدایی‌ست. اگر شعر گفتن را بر وفق قواعد و اصول آموخته بودند می‌توانستند در هر موضوع و به هر نوع شعر بگویند. آری، خداوند عقل را از شاعران می‌گیرد و آنها را به صورت وسیله‌ای برای بیان منظور خود به کار می‌برد." (۱)

شعر زاییده‌ی احساسات نیرومند شاعر

وردزورث، شاعر و نویسنده‌ی رمانتیک انگلیسی، از اندیشمندانی است که رابطه‌ی بین آفرینش شعر و روانشناسی شاعر را بررسی کرده و ویژگیهای روانشناختی خلاقیت شعری را توضیح داده است. او در مقدمه‌ای که بر چاپ سال ۱۸۰۰ میلادی کتاب شعرش- "ترانه‌های غنایی"- نوشت، تحقیقش را درباره‌ی ماهیت شعر با این پرسش آغاز کرد که شاعر کیست و مخاطبش چه کسی‌ست و شاعر چه‌گونه به آفرینش شعر می‌پرازد. او در این باره چنین نوشت:
 "با تلقی این موضوع بر مبانی کلی، اجازه دهید این سوآل را طرح کنیم: منظور از کلمه‌ی "شاعر" چیست؟ شاعر کیست؟ مخاطب او چه کسی است؟ و از وی چه زبانی را باید انتظار داشت؟ شاعر فردی است که خطاب به اشخاص سخن می‌گوید. فردی که به‌راستی از حساسیتی زنده‌تر و شوق و رقت خاطری بیش از دیگران بهره‌ور است. او کسی است که درباره‌ی طبیعت بشری آگاهی بیشتری دارد و روح او وسیعتر از آن حدی است که در سایر ابنای بشر دیده می‌شود. شاعر فردی است که از شور و احساس و خواستهای خود خرسند است و بیش از دیگر مردم از شوری که در وجود اوست، به نشاط می‌آید؛ و از این اندیشه که همین شور و احساس و خواستها در گردش کاینات جلوه‌گر است، احساس مسرت می‌کند و عادت دارد که هرجا آنها را نمی‌یاید خود به آفرینش آنها بپردازد. و علاوه بر این صفات، این خصیصه را دارد که بیش از سایر مردم تحت تأثیر چیزهای غایبی قرار می‌گیرد که گویی حاضر و مشهود است؛ هم‌چنین قدرت آن را دارد که شور و هیجانی را در خویشتن برانگیزد که در حقیقت با آن‌چه از حوادث واقعی دست می‌دهد، متفاوت است، بااین‌وجود (به‌خصوص در آن جنبه‌هایی از شفقت کلی که خوش‌آیند و مسرت‌انگیز است) با شور و احساسات ناشی از حوادث واقعی، شباهت نزدیکتری از هر چیزی دارد که مردم دیگر تنها بر اثر حرکات ذهن خویش عادتاً در خود احساس می‌کنند. با توجه به این مطالب، و تجربه، شاعر به حصول آمادگی و توانایی بیشتری در بیان آن‌چه فکر و احساس می‌کند- و به‌خصوص آن افکار و احساساتی که به انتخاب او، و یا بر اثر ساختمان ذهنی‌اش، بدون هیجان خارجی آنی در وی پدید می‌آید- موفق شده است." (۲)

در نظر وردزورث، شاعر با دیگر مردمان این تفاوت را دارد که از حساسیتی جان‌دارتر و شور و شوقی بیشتر و طبعی نازکتر برخوردار است و درباره‌ی سرشت بشری آگاهی بیشتری دارد و وسعت روحش وسیعتر از روح سایر مردم است، به حدی که یادآوری تجربه‌های گذشته طوری او را متأثر می‌کند که انگار آن تجربه‌ها هنوز وجودی واقعی دارند. او شعر را فیضان بی‌اختیار احساساتی نیرومند می‌دانست که از عاطفه‌ای فرایاد آمده در حالت آرامش نشأت می‌گیرد:
 "گفته‌ام که شعر فیضان بی‌اختیار احساساتی نیرومند است که از عاطفه‌ای فرایاد آمده در حالت آرامش نشأت می‌گیرد: شاعر در این عاطفه تأمل می‌کند تا وقتی که با نوعی واکنش، آرامش به تدریج از میان می‌رود، و عاطفه‌ای همانند با آن‌چه قبلاً مورد تأمل بوده به‌تدریج پدید می‌آید، و این عاطفه‌ی ثانوی خود عملاً در ذهن زنده است. در این حالت است که انشای موفقیت‌آمیز اثر، معمولاً آغاز می‌شود و در حالتی مشابه آن، ادامه می‌یابد؛ اما عاطفه، از هر نوع و در هر درجه، و ناشی از علل گوناگون، از مسرتهای متنوع بهره‌ور می‌شود؛ به‌طوری که در توصیف هرگونه شور و احساسی- که به صورت ارادی وصف شود- ذهن بر روی هم در حالتی از التذاذ و سرور خواهد بود."

 در نوشته‌های وردزورث روانشناسی به عنوان ابزاری برای به دست آوردن تفسیری از تکوین شعر به کار رفته است. او کوشید تا این موضوع را که چه‌گونه شعر در ذهن شاعر نشأت می‌گیرد، بررسی و تحلیل کند؛ و حالتهای ذهنی‌یی را که شاعر برای سرودن شعر خوب باید داشته باشد و مناسبترین  نوع شعری که بهترین بازتاب آن حالت ذهنی است، مشخص سازد.

شعر زاییده‌ی روان‌رنجوری شاعر

بعضی از مفسران ادبی که دارای روی‌کرد روانشناختی به ادبیات هستند، شعر را بازتاب شوریدگی روان شاعر می‌دانند و بر این باوراند که شاعران افرادی هستند که بیشتر از دیگران گرفتار روان‌رنجوری‌اند و از عوارض این گرفتاری رنج می‌برند. چنین مفسرانی هنگام تفسیر شعر بیشتر ذهن خود را روی این‌گونه بازتابها متمرکز می‌کنند و در نمادها و تصویرها و ویژگیهای زبانی شعر نشانه‌های روان‌رنجوری و شوریدگی روان شاعر را جست‌وجو می‌کنند و عناصر خیال شعر را ناشی از رنجهای روانی شاعر و روان‌رنجوری او می‌دانند و بر این مبنا تفسیر و تأویل می‌کنند. بعضی از مفسران پی‌رو فروید و یونگ از این گونه مفسران هستند.

 در این‌گونه تفسیر روانشناختی شعر، مفسر بر مبنای این باور به تفسیر شعر می‌پردازد که هر شاعری به‌نوعی و تا‌حدی گرفتار روان‌رنجوری است و رنجهای روانی‌اش به‌شکلی در شعرهایش بازتاب پیدا می‌کند، بنابراین بررسی کننده‌ی شعر باید بکوشد و بتواند این بازتاب را کشف کند و به آن بپردازد؛ و برای انجام این کار مفسر باید شناخت نسبتاً کاملی از شاعر داشته باشد و این شناخت معمولاً از راه مطالعه و بررسی کامل تمام شعرها و نوشته‌های شاعر و نامه‌ها و یادداشتها و خاطرات و شرح حال شاعر و آن‌چه دیگران درباره‌اش یا در نقد و بررسی شعرهایش و سایر آثارش نوشته‌اند، به دست می‌آید.
 به عنوان نمونه، شعر "ماخ‌اولا"ی نیما یوشیج را بر اساس چنین روش و منطقی می‌توان چنین تفسیر کرد:
 در این شعر، رود "ماخ‌اولا" بازتاب شخصیت نیما است که مثل این رود مالیخولیایی، روانی ناآرام داشته و بی‌قراری‌های رود و شوریدگی و بی‌سروسامانی‌اش که در بند زیر تصویر شده، بازتاب بی‌قراری و شوریدگی روان و بی‌سروسامانی زندگی نیماست:

ماخ‌اولا، پیکره‌ی رود بلند
می‌رود نامعلوم
می‌خروشد هر دم
می‌جهاند تن از سنگ به سنگ
چون فراری شده‌ای
که نمی‌جوید راه هموار
می‌تند سوی نشیب
می‌شتابد به فراز
می‌رود بی‌سامان
با شب تیره چو دبوانه که با دیوانه.

و سراییدن گنگ آبش و از چشم دیگران افتادنش که در بند زیر بیان شده، بازتاب زبان گنگ و مبهم شعر نیما و تنهایی و بی‌پناهی اوست و متأثر از این واقعیت است که کسی به کار بزرگ او در ایجاد راه و روشی نوین در شعر فارسی اعتنایی نداشته و نگران حالش نبوده:

رفته دیری‌ست به راهی کاو راست
بسته با جوی فراوان پیوند
نیست دیری‌ست بر او کس نگران
واوست در کار سراییدن گنگ
واوفتاده‌ست ز چشم دگران
بر سر دامن این ویرانه.


شعر زاییده‌ی ضمیر ناهشیار شاعر

بررسیهای تجربی فروید نشان داد که برانگیزاننده‌ی اغلب رفتارها و کنش‌های بشری نیروهای روانی ناشناخته‌ای هستند که تسلط بشر بر آنها بسیار کم است. او بر این باور بود که ذهن بشر هم‌چون کوه یخی است که بخش خیلی بزرگش زیر سطح هشیاری نهفته است و تنها بخش خیلی کوچکش فراتر از سطح هشیاری و زیر تسلط فرد قرار دارد. فروید در "خطابه‌های مقدماتی جدید در زمینه‌ی روانکاوی"، فعالیت ذهنی را به دو سطح هشیار و ناهشیار تفکیک کرده است. فرایند ذهنی ناهشیار از نظر او فرایندی است که در زمان معینی فعال است بدون آن‌که فرد در آن زمان از آن هیچ اطلاعی داشته باشد. به باور فروید حتا هشیارترین فرایندها هم تنها برای مدتی کوتاه هشیاراند، سپس برای مدتی نهفته می‌شوند و به سطح ناهشیاری می‌روند، هرچند که باز می‌توانند به‌آسانی به سطح هشیاری برگردند.

 فروید فرایندهای ناهشیار را به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول را که تحت شرایطی به‌سادگی به سطح هشیاری می‌رسند، پیش‌هشیار نامید. بخش دوم را که به دشواری و با صرف انرژی بسیار به سطح هشیاری می‌رسند و گاهی هم هرگز به این سطح نمی‌رسند، ناهشیار نام نهاد.

بررسیهای تجربی دیگر او نشان داد که ممنوعیتها و محرمات اجتماعی نیرومند و بازدارنده‌ای که مانع عمل‌کرد آزاد بعضی از غریزه‌هاست، عامل بسیار مؤثری در سرکوبی و واپس زدن بعضی از میلها و گرایشها و خاطره‌ها و واپس‌راندن آنها به سطح ناهشیار است.

 بر اساس این تجربه‌ها، فروید روان انسان را به سه بخش "نهاد"، "خود" و "فراخود" تقسیم کرد و فرایندهای گوناگون ذهنی را به این سه بخش نسبت داد. "نهاد" از نظر فروید پایینترین سطح روان بشر است و کاملاً ناهشیار است. بالاتر از آن "سطح ناهشیار" قرار دارد که سطح واسطه بین "خود" و "نهاد" است. بالاتر از سطح ناهشیار، بخش "خود" قرار دارد و در همسایگی مکمل آن بخش "فراخود" واقع است. سرکوب "خود" باعث می‌شود که محتویاتش واپس رانده و وارد "سطح ناهشیار" شود. سطح بالاتر از "خود" سطح "پیش هشیار" است و سطح بالاتر از آن "سطح هشیار" است که بخش ادراکی روان را تشکیل می‌دهد. به نظر فروید از کل روان بشر تنها درصد ناچیزی در سطح هشیار قرار دارد و بقیه در اختیار بخشهای زیر سطح هشیار است.

مفسران پی‌رو فروید و شاگردانش، در بررسی و تفسیر شعر شاعران، به این نظریه معتقداند و بر اساس آن عمل می‌کنند. یعنی آنها معتقداند که سرچشمه‌ی شعر در بخش ناهشیار یا پیش‌هشیار یا حتا نهاد روان شاعر قرار دارد و در اثر سرکوبهای اجتماعی و ممنوعیتها و محرومیتها و محرماتی که در برابر شاعر سد ایجاد کرده و باعث سرکوب و واپس‌زنی بعضی از غریزه‌هایش شده، به یکی از آن سطحهای فرودین روان واپس رانده و در آنجا نهفته شده و بعد از مدتها که در آنجا مخفیانه حضور داشته، به دلایلی به کمک نیروی تخیل شاعر قدرت جوشش پبدا کرده و به صورت شعر از ذهنش فوران کرده است. در نتیجه شعر زاییده‌ی ضمیر ناهشیار شاعر است، و تفسیر آن یعنی کشف آن‌چه در ضمیر ناهشیار شاعر باعث بروز شعر شده و کشف آن‌چه در "خود" شاعر بوده و در اثر سرکوب به سطح ناهشیار روان شاعر واپس رانده شده است.
 
مهر 1389


۱- پنج رساله از افلاتون- ترجمه‌ی محمود صناعی- مرکز انتشارات علمی و فرهنگی- چاپ سوم- ۱۳۶۲- ص ۱۳۲ و ۱۳۳
۲- شیوه‌های نقد ادبی- دیوید دیچز- ترجمه‌ی دکتر غلامحسین یوسفی- محمدتقی صدقیانی- انتشارات علمی- چاپ اول- ۱۳۶۶-  ص ۵۱۷ و  ۵۱۸


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا