گردشی کوتاه در باغ شعر سهراب سپهری
1391/9/14

 باغ شعر سهراب سپهری باغ احساس و عاطفه و اندیشه است، باغ تأمل و بینش، باغ عرفان و ایمان، باغ خواب و بیداری، باغ رؤیا و راز، باغی‌ست در طرف سایه‌ی دانایی، باغی‌ست که در آن احساس و گیاه به هم گره می‌خورند و نگاه و قفس و آینه در آن به هم می‌رسند. باغی‌ست دارای درختان توت و انار:

باغ ما در طرف سایه‌ی دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه.
باغ ما نقطه‌ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید
قوسی از دایره‌ی سبز سعادت بود.
میوه‌ی کال خدا را آن روز
می‌جویدم در خواب.
آب بی فلسفه می‌خوردم.
توت بی دانش می‌چیدم.
تا اناری ترکی برمی‌داشت
دست فواره‌ی خواهش می‌شد.
                                       - از شعر بلند "صدای پای آب"

در هوای آفتابی یک‌دست، سارها به میهمانی باغش آمده‌اند، و لادنها تازه پیدا شده‌اند:

آفتابی یک‌دست.
سارها آمده‌اند.
تازه لادنها پیدا شده‌اند.
                               - از شعر "ساده رنگ"

در باغ شعرش لادنهایی شکفته‌اند که اتفاقی نیستند:

چرا مردم نمی‌دانند
که لادن اتفاقی نیست؟
(از شعر "آفتابی")

در باغ شعرش از دقیقه‌های مشجر حرف زده می‌شود و از کلماتی که زندگانیشان در وسط آب می‌گذرد. و نصف شب از تلاطم میوه طرح درختان عجیب می‌شود و در احشای خیس نارون صبح می‌شود:

حرف زدیم از دقیقه‌های مشجر
از کلماتی که زندگانی‌شان در وسط آب می‌گذشت
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.

نصفه‌ی شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته‌ی مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب‌تنی کرد.
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد.
                                        - از شعر "تا نبض خیس صبح"

در باغ شعر او، عصر، سارها از مدار حافظه‌ی کاج دور می‌شوند و نیکی جسمانی درخت به جا می‌ماند:

عصر
چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه‌ی کاج.
نیکی جسمانی درخت به جا ماند.
                                            - از شعر "همیشه"

در باغ شعر او دورترین مرغ جهان می‌خواند، و شمعدانیها و صدادارترین شاخه‌ی فصل، ماه را می‌شنوند:

گوش کن، دورترین مرغ جهان می‌خواند.
شب سلیس است
                    و یک‌دست
                                    و باز.
شمعدانیها
و صدادارترین شاخه‌ی فصل
ماه را می‌شنوند.
                                      - از شعر "شب تنهایی خوب"

در باغ شعر او هرکه در حافظه‌ی چوب باغی بیند، صورتش در وزش بیشه‌ی شور ابدی خواهد ماند؛ و هر که با مرغ هوا دوست شود، خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود؛ و آن‌که از سر انگشت زمان نور برچیند، گره پنجره‌ها را با آه می‌گشاید:

هر که در حافظه‌ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه‌ی شور ابدی خواهد ماند.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
آن‌که نور از سر انگشت زمان برچیند
می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه.
                                           - از شعر "سوره‌ی تماشا"

 در باغ شعر او، نرسیده به درخت، کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است:

نرسیده به درخت
کوچه‌باغی‌ست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی‌ست.
                                                              - از شعر "نشانی"

باغ شعرش جای بازی کودکان احساس است. در آن‌جا زندگی خالی نیست. آن‌جا مهربانی و سیب و ایمان هست:

کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.
زندگی خالی نیست.
مهربانی هست.
سیب هست، ایمان هست.
                                  - از شعر "در گلستانه"

او در باغ شعرش پر از نور و شن است و پر از دار و درخت، پر از راه است و پل و رود و موج، پر از سایه‌ی برگی در آب است و با این وجود درونش چه تنهاست!

من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سایه‌ی برگی در آب.
چه درونم تنهاست!
                                      - از شعر "روشنی، من، گل، آب"

بهمن 1389

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا