گفت‌وگو با آینه
1391/3/15

آینه مرا در اشکهای خود نهفت.

گفتم: "آینه!
ای رفیق لحظه‌های بی‌کسی و تشنگی هم‌دمی!
ای شریک بغضهای داغ و تلخ در گلو نهفته‌ام!
ای دوای درد خستگی و دل‌شکستگی!
ای جواب‌گوی هر سوآل بی‌جواب!
مرحمت کن و به من بگو
کیستم من، این همیشه عاشق همیشه دل‌شده؟
این همیشه خسته، این همیشه پای‌بسته، این همیشه دل‌شکسته؟"

گفت آینه:
"آن‌که در خودش ندارد آشیان و بی‌قرار کوچه‌های اضطراب در میان کوی حسرت است.
آن‌که دوره‌گرد کوی‌‌های توبه‌توی شهر محنت و مرارت است.
آن غریبه‌ی همیشه غربتی سرزمین عشقهای ظاهری و بی‌دوام و عافیت‌طلب
آن‌که در دیار خشک‌سال عشق تشنه‌ی رفاقت است."

لحظه‌ی غروب آفتاب بود و وقت دل‌گرفتگی آسمان
فصل غربت زمین
موسم پریش‌‌حالی تمام خسته‌خاطران این جهان
ساعت سرودن حزین‌ترانه‌های دل‌نشین.


گفتم آینه:
"چیست معنی غمی که بر زبان ذهن من ترانه می‌نهد؟
معنی ترانه‌های سوزناک و شعله‌ور که از دلم زبانه می‌کشد؟
و به آتش درون من شراره‌های جاودانه می‌دهد؟"

گفت آینه:
"چشمه‌سار رنج در میان سینه‌ی تو آشیانه کرده است.
رودبار التهاب، جان زجردیده‌ی تو را کرانه کرده است.
گردباد غم، دل تو را نشانه کرده است."

آینه کلام واپسین خویش را به من به گریه گفت.

 اردیبهشت ۱۳۹۰

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا