ریشه‌های عشق به شرق در هرمان هسه
1391/7/29

آشنایی با شرق و عشق به شرق در هرمان هسه سابقه‌ای بس طولانی داشت و او از کودکی با این آشنایی و عشق پرورده شده و بار آمده، و سرشار بود از شور و شوق سفر به شرق، و سر در آوردن از رازورمزهای شگفت‌انگیز و باورنکردنی مشرق زمین.

مادرش دختر یک مبلغ مذهبی بود که در "تالاجری" هندوستان به دنیا آمده بود. پدر و پدربزرگش از مبلغان پرتستانی بودند که در هندوستان، مرکزی عظیم برای تبلیغات مذهبی و آموزش مسیحیت به هندیان، و هم چنین بنگاههای خیریه و مؤسسات آموزشی همگانی متعددی بنیان نهاده و خدمات شایان توجهی به هندیهای مستمند و بی‌چیز کرده، به همین دلیل، بسیار مورد احترام و ستایش مردم هند بودند.

هرمان هسه دوران کودکی‌اش را در محیطی گذرانده بود سرشار از روح شرقی و پر از دیده‌ها و شنیده‌ها و داستانهای شگفت‌انگیز و افسانه‌های باورنکردنی شرق؛ و اگرچه خانواده‌اش مسیحیانی خشکه‌مقدس، جزم‌گرا و متعصب بودند ولی به شرق عشق می‌ورزیدند و روحشان ملهم بود از اندیشه‌های شرقی و دلبستگی به شرق. در چنین محیطی، هرمان هسه چنان پرورش یافت که شیفته‌ی شیوه‌ی زندگی و طرز تفکر شرقیان، به خصوص  هندیها و چینیها، و دلبسته‌ی عرفان شرق شد. او شیوه‌ی زندگی را از خردمندان باستانی چین آموخت، ولی شیوه‌ی تفکر را از فرزانگان هندی فرا گرفت.
هرمان هسه درباره‌ی تأثیرپذیری عمیق دوران کودکی‌اش از شرق چنین نوشته:
"پدر بزرگم هند بزرگ را دقیق و عمیق می‌شناخت. او از آن‌جا مجسمه‌ای کوچک از کریشنا آورده بود، مجسمه‌ای که برایم همیشه بس گرامی و عزیز بود و خاطرات کودکی من از آن روشن است."

خود هرمان هسه هم قرار بود به سنت خانوادگی و به دنبال پدربزرگ و پدرش به گروه مبلغان پرتستان بپیوندد و پس از گذراندن دوره‌های آموزش، راهی شرق شود، و راه و رسم خانوادگی را در آن دیار ادامه دهد. به همین دلیل- و سرشار از شوق تحقق این رؤیا- از همان سالهای نوجوانی، تحت راهنمایی و هدایت پدرش، آموختن اصول و شعایر مذهبی را آغاز کرد و به پژوهش آموزه‌های دینی پرداخت. هم‌چنین خانواده اش کوشیدند او را با منش یک مبلّغ تمام عیار مذهبی- خوش‌خلق و خوش‌رو و خوش‌برخورد- با شخصیتی والا و سیرتی نیک بپرورانند و او را هرچه سریعتر آماده‌ی سفر به شرق سازند.

هرمن هسه ، پس از آموزشهای خانگی، در سن چهارده سالگی، بنا به سنت خانوادگی، رشته‌ی الاهیات را انتخاب کرد و پس از گذراندن آزمونی دشوار که در داستان "زیر چرخ" تصویرهایی زیبا و گویا از این آن ترسیم کرده، وارد صومعه‌ی "مال برون" شد. یک سالی هم در آن‌جا ماند و آموزه‌های خشک مذهبی آن مدرسه را آموخت، ولی این آموزه‌های منجمد و انعطاف‌ناپذیر، با روح سراسر شوریدگی و التهابش سازگار نبودند و روح پرشوروشر و سراپا تردید و پرسش و کنجکاوی‌اش را پژمرده کردند. یاد زادگاهش که در طبیعت زیبا و وحشی آن چونان مرغی آزاد‌بال و بلندپرواز، سرگرم گشت و گذار بود، سخت می‌آزردش و این احساس که در آن کنج غربت هم‌چون کبوتری اسیر و پربسته، با بالهای شکسته، گرفتار قفسی تنگ شده، به سختی شکنجه‌اش می‌داد، تا این‌که بالاخره در سن پانزده سالگی- یک سال پس از ورود به صومعه-  تصمیم به ترک آن‌جا گرفت و به جانب زادگاهش- در میان جنگلهای سیاه- به شهر کوچکشان "کالو" با طبیعتی زیبا، باشکوه و سحرانگیز برگشت (یا بهتر است گفته شود گریخت). و پس از این گریز عصیانگرانه، هرچه پدر و مادرش کوشیدند او را دوباره به صومعه بازگردانند، موفق نشدند و هرمان هسه دیگر هرگز به صومعه بازنگشت.

پس از آن، سالیانی دراز، هرمان هسه غرق در عصیان و شورش نسبت به آموزه‌های خشک و خشونت‌آمیز مذهب خانوادگی و سنتی بود و با آن مذهب منجمد خشک‌اندیش و جزم‌گرا به حالت قهر به سر می‌برد و از آن روی برگردانده بود. ولی در تمام این سالها هرگز از عشق به شرق دل نکند و ذره‌ای از دلبستگی او به شرق و عرفان شرقی کم نشد، بلکه می‌توان به جرأت ادعا کرد که عشق  به عرفان و دلبستگی به اندیشه‌های شرقی بود که مانع از گسست کامل او از مذهب خانوادگی و بی‌ایمانی مطلق او شد، و همین دلبستگی رشته‌هایی هرچند نازک و سست را میان او و مسیحیت متعارف سنتی- با قرائت پرتستانی آن- هم‌چنان برقرار نگاه داشت. در این سالها، او فرصت کافی یافت که در کتابخانه‌ی خانوادگی پدر و پدر بزرگش بیشتر و عمیقتر با اندیشه‌ها و اصول عرفان شرقی آشنا شود و در آنها به تعمق و تفحص بپردازد. هم‌چنین یک‌چند به شغل کتابداری و کتاب‌فروشی سرگرم شد و در این مقام هم فرصتی استثنایی یافت که آموزه‌های بس ژرفتری از عرفان و فلسفه و راه زندگی شرقیان کسب کند. بنابراین، این مرحله- یعنی سالهای بین هفده تا بیست و سه چهار سالگی- سالهای آشنایی عمیقتر و همه‌جانبه‌تر هرمان هسه با اندیشه‌های شرقی و دلبستگی شدیدتر او به شرق بود. این دلبستگی عمیق باعث شد که او از مسیحیت به طور کامل پیوند نگسلد، بلکه به سوی برداشتهای عرفانی و عمیقتر مسیحیت و گرایشهای وحدت‌وجودگرایانه و یکتاشناسانه‌ی آن بگراید. دلبستگی به خاطرات کودکی مانع آن شد که عصیان هرمان هسه به گسست کامل و ویران کردن پایه‌های تربیتی کودکی‌اش بیانجامد و به هرج‌ومرج‌گرایی و آنارشیسمی کور و بی‌هدف تبدیل شود. دلبستگی به شرق، به طغیان هرمان هسه سمت و سویی تعالی‌طلبانه داد و او را برانگیخت تا به سوی حقیقتهایی والاتر بپوید و مرغ  روحش را بلنداوج‌تر پرواز دهد، بدون این‌که بخواهد معیارها و باورهای گذشته را به طور کامل رد کند و زیربنایی را که اندیشه‌هایش بر مبنای آن شکل گرفته بود به طور کامل ویران کند. عشق به عرفان شرقی و، تحت تأثیر این عشق، گرایش به سوی حقیقت مطلق، گاهی در نوشته‌های هرمان هسه چنان رنگ تندی به خود می‌گیرد که این حس را در خواننده ایجاد می‌کند که شاید او با طی طریق و سلوکی دشوار و ریاضتی سختگیرانه، در عالم خلسه یا سکر و مستی، به حقایقی دست یافته و چیزهایی دیده که همگان را قدرت دید و درک و باور آنها نیست، و سپس کوشیده تا این یافته‌های مرموز و شگفت‌انگیزش را با قدرت قلم جادویی‌اش به خوانندگان آثارش القا کند.

عشق به شرق، احساس و اندیشه‌ی هرمان هسه را بس بالاتر از اصلها و رسمهای جزم‌گرایانه و خشک مذهب رسمی قرار می‌داد و در او نرمش عمیقی برای درک و پذیرش تازه‌ها و غرایب شگرف و باورنکردنی به وجود می‌آورد. او در همان حال که به بعضی از اصلهای اعتقادی بنیادین خانوادگی خود احترام می‌گذاشت، ولی تحت‌تأثیر آموزه‌های عرفان شرقی، روحش تشنه و جویای کشف نامکشوفها و درک اصلهایی از جنس دیگر و دارای رنگ‌آمیزی و بافتی دیگر بود، و همین تمایل عمیق قلبی، او را به اندیشه‌ها و آموزه‌های شرقی نزدیکتر و دلبسته‌تر می کرد. گویا حس می‌کرد که در میان این آموزه‌ها و باورها طبیعیتر و راحتتر است و با آنها بهتر می‌تواند کنار بیاید و بینشان می‌تواند انس و الفتی صمیمانه‌تر برقرار کند. او دیگر کافی نمی‌دید که در محدوده‌ی اصلهای بدیهی و ازپیش‌قبول‌همگانی‌یافته‌ی مسیحیت، تبلیغ و ترویج انسانیت کند، بلکه در اثر آشنایی با آموزه‌های فکری شرق و خوگرفتن با این آموزه‌ها، خود را در حالتی فراتر از آموزه‌های رسمی و دارای دیدی جهان‌بینانه و تفکری دنیا‌وطنانه می‌دید و چشم‌اندازهای بینش و معرفت و تلقی‌اش چنان گسترش یافته بود که به جهان، به طرزی دیگر و با قضاوت و سنجشی آزادتر می‌نگریست و در جست‌وجوی راههای نزدیکتر، اگرچه پرپیچ‌وخم‌تر و پرفرازونشیب‌تر، و احیاناً دارای بن‌بست‌ها و بی‌راهه‌های بیشتر، به سوی حقیقت خویش و جهان بود.

روح عشق به شرق در بعضی از آفریده‌های ادبی دوره‌ی نخست خلاقیت او (سالهای 1900 تا 1911)-مانند "اعجوبه" ، "انسان ماهی" ، "گریز جوانی" و "شیفتگی جوانی" مشهود است.
در پایان این دوره، هرمان هسه تصمیم گرفت تا به سوزانترین آرزوی دوره‌ی نوجوانی‌اش جامه‌ی عمل بپوشاند و شیرینترین رؤیای تمام زندگی گذشته‌اش را تحقق ببخشد و رهسپار شرق شود. او در سال 1911، در سن سی‌وچهارسالگی، پرونده‌ی نخستین دوره‌ی خلاقیت ادبی‌اش را بست و پس از انتشار داستان بلند "گرترود"- درحالی‌که مجله‌ی ادبی "مارس" را منتشر می‌کرد- بار سفر بست و راهی هندوستان شد و یک سال در آن دیار شگفت‌انگیز که سرزمین غرابت و زادگاه شگفتیهاست، به مطالعه و تحقیق و تفحص در اندیشه‌های هندیان و شیوه‌ی زندگی آنان پرداخت. در این سفر، هرمان هسه از نزدیک آیینهای بودایی و برهمایی و طریقت ریاضت‌کشی مرتاضان هند و نحله‌ها و صبغه‌های عرفانی و مشربهای فکری آن سامان را مطالعه کرد و با آیینها و رسمها و سنتهای زندگی اجتماعی و اعتقادی مردم آن دیار به طرزی عمیق و وسیع آشنا شد. سالها بعد، درباره‌ی این سفرش نوشت:
"هندیان ملتی بزرگ هستند، مردمی هستند که گویی برای رنج کشیدن و زجر دیدن آفریده شده‌اند و با کمال رضا و رغبت به سوی این سرنوشتشان گام برمی‌دارند. من سالها پیش از این، آن‌جا بودم. هندیان نمادها را تفسیر نمی‌کنند، بلکه زندگیشان را بر طبق آنها تنظیم می‌کنند.
من اغلب بی‌اعتنایی شگفت‌انگیز و تظاهر به غنای آنان را، گونه ای خاص از خودپسندی تلقی کرده‌ام، با وجود این، در این گرایش آنها، گونه‌ای از قدرتمندی و توانایی نهفته است."

در بازگشت از سفر هند، هرمان هسه درگیر جنگ جهانی اول و مشکلات ناشی از آن شد و سالهای سخت و شکنجه‌باری را گذراند. مرگ پدرش، اختلال روانی همسر نخستش، مسئولیت وجدانی در برابر سه پسر خردسالش، احساس عذاب وجدان ناشی از کناره‌گیری از جنگ در سوییس، و تحمل انواع فشارهای در هم شکننده، بحرانهای روحی شدیدی را در هرمان هسه به وجود آورد، به طوری که تمام سالهای 1914 تا 1917 را در گیر این بحرانهای در هم شکننده بود و سرانجام ناچار شد دست به دامن روان درمانی شود و از روانکاوی کمک بگیرد. روانکاوی که او را درمان می‌کرد از روش روان‌درمانی یونگ استفاده کرد و کوشید با تأکید بر رؤیاها و تعبیرشان تعادل روانی ازدست‌رفته را به هرمان هسه برگرداند. همین روش  کارساز شد و او را قادر کرد تا با تماس با رؤیاهای دوران کودکی‌اش، و در پیوند با دنیای تخیلی که او همواره می‌کوشید تا آن را پنهان نگاه دارد، بهبود یابد و تعادل ازدست‌رفته‌اش را بازیابد. عشق به شرق و خاطرات دوران کودکی‌اش درباره‌ی شرق و رؤیاهای شرقی، عاملی بسیار مؤثر در بهبودش و از سرگذراندن این بحران وحشتناک روحی بود.

 با تمام عشق عمیقی که هرمان هسه به شرق داشت، در تمام سالهای دوره‌ی دوم خلاقیت ادبی‌اش، او بنا به طبیعت پنهان‌کار و درون‌گرای‌اش، در آثار این دوره چیز زیادی از عشق به شرق بروز نداد و آثار این دوره‌اش چندان رنگ و بوی شرقی ندارد. گویا هرمان هسه در این دوره در حال پروراندن و به ثمر رساندن میوه‌های عشق به شرق در اعماق روحش بود تا در دوره‌ی بعدی آفرینش ادبی‌اش، آن را در قالب آثاری ارزنده و یادمان تجلی ببخشد.

البته در بعضی از آثار دوره‌ی دوم خلاقیت ادبی‌اش، رگه‌هایی از عشق به شرق دیده می‌شود، از جمله در "دمیان"، "کنولپ"  و "روسهالد"  بارقه‌هایی از آتش عشق شدید هرمان هسه به شرق که به صورت شعله‌ای ناپایدار، لمحه‌ای زبانه می‌کشد و سپس خاموش یا محو می‌شود، نمایان است. این آثار دارای رنگ‌آمیزی‌های ملایم عرفانی هستند که در میان این رنگ‌آمیزی، رنگ شرقی هم قابل تشخیص است.

ولی مهمترین آثار ادبی هرمان هسه که دارای رنگ شرقی‌اند و سرشاراند از عشق او به شرق و عرفان شرقی، در دوره‌ی سوم خلاقیت ادبی‌اش، در فاصله‌ی بین چهل‌وپنج سالگی تا پنجاه‌وپنج سالگی (1922 تا 1932) آفریده شده‌اند؛ دوره‌ای که هرمان هسه در اوج پختگی و کمال قرار داشت و درخت دیرپای عشق به شرق در او به میوه نشسته بود؛ دوره‌ای که با آفرینش "سیذارتا" که داستان زندگی بودا است، آغاز شد و با "سفر به شرق" که اوج عشق و دلبستگی هرمان هسه به شرق را نشان می‌دهد، پایان یافت. سایر آثار این دوره هم اغلب رنگ تند عرفانی دارند و آموزه‌های عرفان شرقی در آنها به روشنی نمودار است . از جمله در "گرگ بیابان"، "نارسیس و گلدموند"، "شاه یو" و "دگردیسی هکتور" می‌توانیم رگه‌های نیرومندی از دلبستگی به شرق و تشریح و ترویج عرفان شرقی را دنبال کنیم و به سرچشمه‌های قوی ولی نهانی آن در روح و جان هرمان هسه برسیم.

هرمان هسه که در "سیذارتا" کوشید از طریق راهی که بودا پیمود به حقیقت دست یابد، با توجه بیشتر و عمیقتر متوجه شد که جریان پانته‌ایسم ژرمنی و یکتاشناسی مسیحی هم ارتباطی عمیق با اندیشه‌های شرقی دارد و از آن ریشه گرفته است. او، به تدریج، هرچه بیشتر و بیشتر معتقد شد که تمام شکلها و نمودها و نمادهای عرفانی دارای یک اصل و ریشه‌اند و آن اصل و ریشه در جایی آرمانی و دوردست، در جایی دست‌رس‌ناپذیر، در شرق جان و ایمان قرار دارد. پس، تمام راههای عرفان و معرفت و کشف و شهود و دریافت بشری به سوی شرق می‌گرایند و تمام این راهها به شرق ختم می‌شوند. تحت تأثیر چنین دریافت و برداشتی‌ست که اندیشه‌ و انگیزه‌ی نوشتن داستان بلند "سفر به شرق" در او به وجود آمد و این گواراترین و خوشابترین میوه‌ی پرورده‌ی درخت بالنده و سرسبز عشق به شرق و عرفان شرقی آفریده شد.

عشق به شرق، سرانجام، رازآمیزترین و پیچیده‌ترین شکل بروزش را در وصیت نامه‌ی ادبی، فلسفی، عرفانی هرمان هسه- رمان مفصل بازی مهره‌ی شیشه‌ای- پیدا کرد و در آن به کمالی دست نیافتنی رسید.

خرداد 1383

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا