جاده‌ای بی‌انتها به سوی رهایی
1391/7/28

[نگاهی به نظریه‌ی ادبی والتر بنیامین]

 
 تو شتابان پیش می‌رفتی
 به سوی رهایی
 به آن سو که در روشنایی کامل
 رؤیاهای بخشنده‌ات به تو هدیه می‌دادند
 پرتوهای یادمان خاطره‌ها را
 و به یادت می‌آوردند که در سفر به سوی روشنایی
 هرگز مجالی برای درنگ نیست

 والتر بنیامین از نقادان نامدار و از نظریه‌پردازان ادبی بزرگ آلمان و اروپا در نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم میلادی بود. هانا آرنت او را از یکی از چند منتقد بزرگ دوران خود و نثرش را هم‌پای بنیان اندیشه‌اش، نادره رویدادی شگفت‌انگیز می‌دانست. تئودور آدورنو راز روش نبوغ‌آمیز او را در کشف ناسازگارها و یافتن عناصر ناخوانا و ناهمگون نهان در قلب هر چیز خوانا و درک همخوانیهای ناخوانده می‌فهمید. از نظر ارنست بلوخ، بنیامین یکی از مهمترین بیانگران و بانیان اندیشه‌ی نوین بود. هربرت مارکوزه باور نداشت که بدون خوانش آثار بنیامین بتوان بازتاب فکری بحران جهانی در سده‌ی بیستم را دقیق و درست درک کرد.

 با آن‌که والتر بنیامین فیلسوف، نظریه‌پرداز و زبان‌شناس بود ولی ترجیح می‌داد که خود را نقاد ادبیات بنامد. ادبیات برای والتر بنیامین جاده‌ای بود بی‌انتها به سوی رهایی. او یکی از تکلیفهای اساسی هنر را آفریدن نیازهایی می‌دانست که هنوز زمان برآورده شدن مادی و برآمدن عینی آنها فرا نرسیده است:
 "تاریخ تکامل هر نوع هنری مقطعهای بحرانی ویژه‌ای را به ما می‌نمایاند که در آنها شکلهای ویژه‌ای از هنر، پیوسته آرزوی رسیدن به چیزهایی را داشته که در آن زمان دسترس‌ناپذیر و بلکه محال بوده‌اند."

 ادبیات و هنر برای والتر بنیامین مسیری بود برای ره‌گشایی، پیش‌رفت و فراروی از چشم‌اندازهای مکشوف و کشف مکاشفه‌آمیز نامکشوفها:
 "هرگونه آفرینشی که به گونه‌ای نو و ژرف بنیانی تازه نهد و بیانگر ایده‌ای ره‌گشا باشد، از هدفهایی که پیشاپیش برای خود مشخص کرده فراتر می‌رود."
 نظریه ادبی والتر بنیامین بر سه هسته‌ی اساسی متکی است. این سه هسته‌ی اساسی عبارت‌اند از: زبان- تمثیل- حکایت‌پردازی

□ زبان

 نخستین هسته‌ی اساسی نظریه‌ی ادبی والتر بنیامین موضوع زبان است. از دیدگاه او زبان حقیقتی هستی‌شناسانه است. والتر بنیامین ادبیات را رویدادی شگفت‌انگیز در وادی پر از رمز و راز زبان می‌دانست. او در یکی از نوشته‌های مهمش با عنوان "درباره‌ی زبان به مفهوم عام و زبان انسانی به مفهوم خاص"- که شاید بنیادیترین نوشته‌ی زبان‌شناختی او باشد- به رابطه و پیوند نزدیک و تنگاتنگ دو مقوله‌ی درهم‌تنیده‌ی "کنش آفرینش" و "کنش نامش" پرداخته و به تفصیل درباره‌ی ارتباط ریشه‌ای و بنیادین این دو مقوله بحث کرده است. والتر بنیامین تحت تأثیر آموزه‌های آیینی و استوره‌ای، برای زبان و واژگان آن بنیانی استوره‌ای و پر از رمز و راز قائل بود- که تأویلی بر هستی و تمثیلی از وجود انسانی است- و سرچشمه‌ی آیینی آن را مناسبات متقابل بین جهان نامها و جهان چیزها می‌دانست.

 والتر بنیامین فرایند نام‌گذاری و تشخص بخشیدن چیزها با نام را- که او با تعبیر خاص خود "گفت‌خوان" می‌نامید- گوهر آفرینش ادبی و خلاقیت هنری می‌دانست و بر این باور بود که معنای هرچیز، و به‌ویژه مفهوم ادبیات، درون زبان تحقق می‌یابد و نه در حاشیه یا بیرون زبان و با ابزار زبان، بلکه درست در پنهانترین ژرفای باطن زبان. والتر بنیامین در این باره چنین نوشته:
 "بیان در گوهر کامل و شناسای خود تنها به شکل زبان قابل فهم است. از سوی دیگر برای ادراک یک بنیان زبان‌شناختی باید پرسید که این زبان، بیان ضروری و فوری کدام گوهر فکری است؟"
 سپس افزوده:
 "این نکته که گوهر فکری در یک زبان راه را برای پیوند متقابل می‌گشاید، و نه به وسیله‌ی آن، گویای این معنی است که از بیرون با گوهر زبان‌شناختی یک‌سان نیست، بلکه تنها تا آن حد معینی که می‌تواند راه ارتباط کنش و واکنشی را بگشاید و در برهم‌کنشی سازنده با آن هم‌سان می‌شود."
 
 از دیدگاه والتر بنیامین بده‌بستانی که به وسیله‌ی زبان بین بیان فوری قاصد و مقصود ایجاد می‌شود یک گوهر فکری و معنوی است و به این ترتیب زبان، و در کنار آن ادبیات، به عنوان عالیترین شکل کاربرد هدفمند زبان، برای والتر بنیامین مفهومی هسته‌ای می‌یابد که هم‌پا و هم‌سوی هستی انسان و به عنوان هم‌زاد آن مطرح می‌شود و گوهری از گوهرهای ذاتی وجودش معرفی می‌گردد.

 از نظر والتر بنیامین زبان حقیقتی مرزدار و دربسته، محدود به گستره‌ی ذهنی انسان نیست بلکه به تمام حوزه‌های هستی درونی و بیرونی او مربوط می‌شود و "آن هستی که هیچ‌گونه ارتباطی با زبان نداشته باشد وهمی بیش نیست."

 برای والتر بنیامین "ماهیت زبانی هرچیز زبان آن چیز است. این حکم درباره‌ی بشر هم صادق است و در مورد او به این معناست که ماهیت زبانی انسان زبان اوست، یعنی قدرت بیانش، به این معنی که بشر مضمون اندیشگی خود را در زبان بیان می‌کند و از طریق آن اندیشه‌هایش را با دیگران مبادله می‌کند."

 والتر بنیامین بر این باور بود که انسان تنها از راه اسم بخشیدن به چیزها و نام‌گذاری آنها می‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند، و در برهم‌کنش متقابل با هر چیز نام‌دار قرار گیرد، و در چنین فرایند پیچیده‌ای‌ست که ماهیت زبانی خود را خودآگاه یا ناخوادآگاه می‌سازد و می‌نماید.

 از دیدگاه والتر بنیامین "زبان اصلی اساسی است که بیانگر مضمون اندیشمندانه‌ی هر پدیده و رابطه‌ی هنری، ادبی، فنی، حقوقی و دینی است، و به این مفهوم هرگونه مبادله‌ی مضمون فکری در حکم یک زبان است."

 والتر بنیامین گوهر ادبیات را زبان می‌دانست و آن را یکی از سه مضمون اساسی ادبیات و یکی از سه رکن اصلی آن می‌شمرد. او زبان را جان وجود ادبی می‌دانست و نقطه‌ی شروع هر پویش ادبی را زبان معرفی می‌کرد. از دیدگاه او ادبیات نه تنها از راه زبان اندیشه‌هایش را بیان می‌کند بلکه گوهر اندیشه‌های ادبیات همانا زبان است، زبانی برای خواندن نانوشته‌ها و ناخوانده‌ها، زبان گنگ یا گویای لایه‌های ژرف پنهان، زبان ایماها و اشاره‌ها، زبان کنایه‌ها و نمایه‌ها، زبان تمثیلها و تأویلها. حتا از دیدگاه او سکوت هم زبان خاص خود را دارد و بیانگر معناهای نهانی است. و ادبیات درهم‌آمیزه‌ای‌ست از سکوتها و سرودها، ایماها و اشاره‌ها، پنهانها و پیداها. از این زاویه‌ی دید، والتر بنیامین هرگونه ارتباط و پیوندی را دارای زبانی خاص می‌دانست.

□ تمثیل

 دومین هسته‌ی اساسی نظریه‌ی ادبی والتر بنیامین مفهوم پیچیده‌ی تمثیل است.
 والتر بنیامین در برخورد با متنهای ادبی و اندیشه‌های نهفته در پس آنها بر این باور بود که جهان اندیشه‌وار هر اثر فکری یا ادبی- هنری، و هر متفکر یا هنرمند، و به‌طور کلی هر آفرینشگری، تنها یکی از امکانهای بی‌شمار آن است، و امکانی‌ست جویبارگون در میان اقیانوس امکانها. از زاویه‌ی دید او هر فرآورده‌ی فکری- ذوقی هم‌چون هر تأویل متنی ادبی یا رویداد فکری، تنها یکی از امکانهای موجود از بی‌نهایت امکان بالقوه را معرفی می‌کند، و بر مخاطب و دریافتگر اثر است که امکانهای دیگر آن را بیافریند. والتر بنیامین در این باره چنین نوشته است:
 "حقیقت هیچ‌گاه در وجود برهنه و آشکار چیزی دیده نمی‌شود."

 او روشنایی حقیقت را برافروزش جرقه‌ای ناگهانی و آنی می‌دانست که تداومی ندارد و تصور تداوم آن بی‌معناست. او بر این باور بود که تمام دانشهای انسانی و معرفتهای ذهنی باید به شکل تأویل و تفسیر درآید و جامه‌ی تمثیل به تن کند.

 از دید او حقیقت هرگز با چیزی نسبت پیدا نمی‌کند و در تناسب با چیزی جز خود قرار نمی‌گیرد. تنها نسبت حقیقت با هر چیز تأویلی‌ست که آن چیز از حقیقت می‌کند و تمثیلی که در رابطه با آن ارائه می‌دهد.

 والتر بنیامین می‌کوشید تا کشف کند که چگونه نویسنده یا شاعر مقصود پنهان و ضمیر باطن خود را در پیکر مقصودی دیگرگون بیان می‌کند، و به چه دلیل برخی از گویندگان آن چیزهایی که به‌ظاهر بیان می‌کنند درست در جهت مقابل و مخالف مقصود پنهانشان است.

 والتر بنیامین به‌درستی نشان داده که تفسیر هر متن ادبی دقیقاً به دلیل زندگی مستقل و خودکفا و پویای اثر، جدا از آفریننده‌اش نیازمند عنصری تازه و باطنی- که او تمثیلش می‌نامید- است.

 والتر بنیامین تمثیل را ترکیب نقد و تفسیر می‌دانست. او نه نقد ادبی را به تنهایی کافی می‌دانست و نه تفسیر ادبی را به تنهایی می‌پذیرفت. از دید او هر یک از این‌دو به‌تنهایی ناقص و گم‌راه کننده و ناتوان از درک گوهر پنهان و حقیقی اثر ادبی‌اند:
 "نقد حقیقت درونی هر اثر هنری را از دست می‌دهد و تفسیر موضوع آن را."

 والتر بنیامین نقد ادبی تنها را به این دلیل نمی‌پذیرفت که نقد از موضعی فرادست و مطلق‌گرایانه با متن ادبی برخورد می‌کند و خود را معیار حقیقت هنری و ملاک اصالت ادبی می‌پندارد، و با موازین گاه متناقض و گاه باطل خود به داوری اثر ادبی می‌پردازد. او تفسیر ادبی تنها را هم به این دلیل قبول نداشت که تفسیر را اسیر چهارچوب پندارهای متن و ناکارامد برای کشف تجلیگاهها و پرتوافشانیهای بیرونی بر اثر ادبی می‌دانست.

 والتر بنیامین تمثیل را هم‌چون ضرورتی اجتناب‌ناپذیر، نهفته در پنهانترین لایه‌های متن ادبی، می‌دانست. او مفهوم تمثیل را در تأویل و تعبیر سرنوشتهای این جهانی و فروآسمانی به کار می‌برد. از دیدگاه او تمثیل نشانه‌ای ناپیدا و پوشیده در ژرفاهاست، به جا مانده از پیشینه‌ی معرفت، که پیوسته آن‌چه در ژرفای مفهوم نهان است، یا در نبود ظاهری معنا سردرگمی می‌آفریند و احساس پوچی برمی‌انگیزد، در پرتوش روشن می‌شود. از این زاویه‌ی دید، روی‌کرد والتر بنیامین کمی شبیه روی‌کرد نوتأویل‌گرایان معاصر است. تمثیل از دیدگاه او نمایه‌های درونی ازخودبیگانگی، کالاشدگی، تجسد، تهی‌شدگی از مفهوم انسانی و مناسبتهای ناانسانی را می‌نمایاند. او تمثیل را راه‌گشای "مکاشفه‌ی زمینی" می‌دانست و این مکاشفه را به مفهوم حس حضور چیزهای مرموز و ناشناسا در روند همیشگی و یک‌نواخت زندگی روزانه درک می‌کرد. از دیدگاه والتر بنیامین تضاد میان تمثیل و نماد، در واپسین تحلیل، برخاسته از موازین زیبایی‌شناسانه نیست، بلکه از سرچشمه‌ای بس ژرفتر برمی‌خیزد، و ناشی از واکنش اجتناب‌ناپذیر انسان در برابر واقعیتی‌ست که در آن زندگی می‌کند، واقعیتی که در آن کنشهای انسانی تکامل می‌یابند یا از تکامل باز‌می‌ایستند.

□ حکایت‌پردازی

 سومین هسته‌ی اساسی نظریه‌ی ادبی والتر بنیامین حکایت‌پردازی است.
 از نظر والتر بنیامین حکایت‌پردازی گوهر ادبیات است. از دید او حکایت‌پرداز کسی‌ست که قادر است ناکامیها و نقصانهای زندگی‌اش را با غنای سرشار حکایتهایش کامل گرداند و خاموشیهای زندگی و درون خود و مخاطبانش را با شعله‌ی آرام و پرتوان افسانه‌پردازی‌اش روشن و فروزان نماید.
 "حکایت‌پرداز در حلقه‌ی آموزگاران و خردمندان جای دارد. او اندرزگوست ولی پندش پند امثال‌وحکمی نیست که کارایی محدود داشته باشد، بلکه پند بخردانه‌ی فرزانه‌ای‌‌ست که برای هر موردی اندرزی عبرت‌آمور و مجاب کننده دارد. حکایت‌پرداز آن راوی بلنداقبال است که روایتش گویای تمام زندگی با همه‌ی پیچ‌و‌خم‌ها و پیداوپنهان‌هایش است، و در این روایت نه تنها از تجربه‌های خود بهره می‌گیرد بلکه بهره‌مند از تجربه‌های غنی و آموزنده‌ی زندگی دیگران آشنا و ناشناس هم هست... امتیاز حکایت‌پرداز توانایی او در بیان زندگی‌اش، سرنوشتش و نیروی توصیف‌ناپذیر زندگی در کلیت و گسترش بی‌کرانش است."

 والتر بنیامین داستان را چون ماده‌ای خام می‌دانست که به شوق سوزان خوانندگانش پاسخ می‌دهد. او داستان را پرمعنا و سرشار از مفهوم می‌دانست، هم به این دلیل که سرنوشت کسی دیگر را بر خواننده آشکار می‌کند، هم به این سبب که آن سرنوشت کس دیگر از طریق شعله‌هایی که از آن سر بر می‌کشد و برمی‌افروزد و سرانجام در خاکستر فرومی‌نشیند، به خواننده چنان گرمایی می‌بخشد که هرگز از راه زندگی و از مسیر سرنوشت خود توانا به کسب آن نیست. آن‌چه خواننده را مجذوب داستان می‌کند، امید به گرم شدن زندگی سرد و یخ‌زده‌اش از راه ماجراهایی‌ست که درباره‌ی چون و چند آن می‌خواند.

 والتر بنیامین "معنای زندگی" را مهمترین محوری می‌دانست که حکایت‌پردازی دورش می‌چرخد. ولی از دید او این "معنای زندگی" در داستان حکایت‌پرداز چنان پوشیده و پنهان است که جست‌وجوی آن چیزی بیش از سرگشتگی و حیرت نصیب خواننده نمی‌کند، "حیرتی که خواننده با آن خود را در حال زندگی‌کردن در فضای این زندگی نگارش‌یافته حس می‌کند." این سرگشتگی خواننده را در امواج جوشان و متلاطم حکایت شناور می‌کند.

 والتر بنیامین معنای زندگی را حد و مرز بین داستان و حکایت می‌دانست و آن را هم‌چون شعاری می‌شمرد که به کمک آن داستان و حکایت با هم رودررو و از هم جدا می‌شوند.

 از دیدگاه والتر بنیامین هر داستان و حکایتی با "درون‌نگری" آغاز می‌شود و با "درون‌نگری" پایان می‌یابد، و این درون‌نگری فراخوانی‌ست به سوی کشف معنای نامکشوف زندگی:
 "به‌راستی داستانی نداریم که درباره‌اش نتوان پرسید که این داستان چگونه می‌توانست ادامه یابد. ولی برای داستان‌نویس هیچ امیدی وجود ندارد که قادر باشد کوچکترین گامی فراسوی محدوده‌ای بردارد که در آن با نگارش واژه‌ی پایان، خواننده را به تحقق پیش‌گویانه‌ی معنای زندگی دعوت می‌کند."


والتر بنیامین حکایت‌پردازی را برانگیزاننده‌ی شوق شنونده و خواننده‌ی حکایت می‌دانست و در این باره چنین نوشته است:
 "آن‌که به حکایتی گوش می‌کند هم‌راه جدایی‌ناپذیر حکایت‌پرداز است، حتا آن‌که حکایتی را می‌خواند در این همراهی سهم کمتری از شنونده‌ی حکایت ندارد. خواننده‌ی یک داستان ولی فردی منزوی است... و در این انزوای خود، با داستان حریصانه‌تر از هر کس دیگری روبه‌رو می‌شود. او آماده است تا آن را به طور کامل از آن خود کند، و آن را ببلعد... به‌راستی او ویرانگر است. او داستان را چون آتشی که هیزمها را در آتشدان در بر می‌گیرد، در خود می‌کشد. آن حالت تعلیقی که در داستان هست و درست هم‌چون فاصله‌ای‌ست که بین هیزمها در آتشدان وجود دارد، شعله‌های ملتهب را تیزتر می‌کند و شراره‌ها را سرزنده‌تر می‌سازذ."

مرداد 1383

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا