شاعر!
1391/5/31

[برای محمدعلی شاکری یکتا]



اینک که فصل گم‌شدگی‌های یائسه‌ست
و جست‌وجوی راه رهایی
بی‌حاصل است و یأس‌آور
اینک که خسته‌ایم و خراب‌آلود
از این‌همه تکاپوی نافرجام
و
سرگشتگی ستاره‌ی صبح امید را
گرداب‌وار در شب خود غرق کرده است
اینک که در کرانه‌ی متروک عاطفه
دیگر نشانی از تپش اشتیاق نیست
دیگر کسی چراغ رفاقت را
روشن نمی‌کند
دیگر کسی سلام مودت را
پاسخ نمی‌دهد
دیگر کسی- دریغا!- دستی
در دستهای تشنه‌ی الفت نمی‌نهد
اینک که رازورمز حقیقت
زندانی است در قفس تنگ نیرنگ
و سرّ سربه‌مهر صداقت
در قعر خوفناکترین ورطه‌ی دروغ
دفن است بی‌امید رهایی
و نیست هیچ‌جا
جوینده‌ای
یابنده و رهاینده
و هیچ‌کس
جرأت نمی‌کند که کمی حتا
- گامی نه، نیم‌گامی-
نزدیک آن شود وَ بجوید
معنای رمزوراز نهان در
تاریکنای تنگ و تباه فریب را
شاعر! شهامتی
                     در شب بجو هرآن‌چه "نباید" جست.

در لحظه‌ی تهاجم کابوسهای هذیان‌رنگ
- آن زادگان فصل شبیخون-
بر ذهن خفتگان پریشان شب‌زده
هنگام حکم‌رانی خرناسه‌های خوف
در بستر پر از تب‌وتاب تولد تشویش
و مرگ زجرآور آرامش
لب‌ریز از التهاب تب‌آلود احتضار
آن‌دم که ضجه‌های مصیبت
بس دل‌خراش
آغاز می‌شود
آن‌گاه که ترانه‌ی طوفان
هم‌راه می‌شود
با ناله‌های شام غریبان
با مویه‌های دم‌به‌دم داغ‌دیدگان
و آسمان
لب‌ریز می‌شود از پرواز دسته‌جمعی شبکوران
و جیغ جغدهای هراسان

آن دم که هیچ‌کس
جرأت نمی‌کند
در چشمهای خیره‌ی تقدیر شوم چشم بدوزد
در چشمهای تیره‌ی کینه‌تبار او
و با نگاه دشنه‌نشانش
در ژرفنای قلب سیاهی رود فرو
شاعر! جسارتی
                  در شب ببین هرآن‌چه "نباید" دید.

اینجا دیار تشنگی است و تکیدگی
شهر همیشه چشم به‌راهان بارش است
با گامهای خسته‌ی لرزان
با کامهای خشک عطشناک
ناکامهای غرقه‌ی حرمان
شهر سکوتهای پر از سردی هراس.
ذهن درختهای تهی‌دست
خالی‌ست از تصور سبز جوانه‌ها.
قلب ستاره‌های سترون
خالی‌ست از تپش
خالی‌ست از طراوت تابش.
و روح بال‌بسته‌ی باران بی‌نوا
خالی‌ست از ترنم نرم ترانه‌ها.
در چشمهای هیچ‌کسی برق عشق نیست.
و قلبها تهی‌ست
از گرمی امید
از روشنی مهر.
اینک که فصل سرد سکوتی‌ست سهمگین
اینک که شامگاه پریشان‌نگاه تشویش است
آشفته‌جای نفرت و تاریکنای کین
اینک که از کدورت دل‌گیر و از برودت جان‌کاه
دیگر کسی ترانه نمی‌خواند
آواز عاشقانه نمی‌خواند
اینک که شاعران همه خاموش و خسته‌اند
خنیاگران شهر خمودند و بی‌نوا
و سازهایشان همگی دل‌شکسته‌اند
شاعر! کرامتی
                                             در شب بخوان هرآن‌چه "نباید" خواند.

 دی ۱۳۸۹

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا